مقدمه: آشنایی اینجانب با استاد محمدتقی جعفری بر میگردد به اسفندماه ۱۳۴۵ که من بعد از اشتیاق شدید به طبیعتشناسی و فیزیک و اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان خوارزمی شماره ۱ و آشنایی و مشورت با پروفسور هشترودی تصمیم گرفتم در کنکور دانشکده علوم رشته فیزیک دانشگاه تهران شرکت کنم که خوشبختانه با کوشش و مشکلات زیاد قبول شدم و شروع به تحصیل کردم. در آن زمان احساس کردم که در کنار تحصیل فیزیک باید مسائل جنبی با فیزیک را مطالعه کرد که ناگهان با کتاب ارتباط انسان ـ جهان استاد جعفری آشنا شدم که مطالعه آن باعث دیدار و شرکت در دروس ایشان شد.
وقتی من در مهرماه ۱۳۵۵ برای دو هفته دیدار از خانواده و استاد جعفری به ایران آمدم، روز بعد به ایشان تلفن زدم که ناگهان پرسیدند کجا هستید؟ در ایران یا آلمان؟ گفتم در ایران، فرمودند: زود بیا اینجا. من هم فوراً خدمت ایشان رسیدم؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفتند: من برای آنکه بیشتر با فرهنگ ترکیه و اروپا آشنا بشوم و از نزدیک ببینم آنها چه کار کردهاند و الآن در چه وضعیتی قرار دارند، پاسپورت تهیه کردهام و میخواهم اوّل به ترکیه بروم برای دیدار و ایراد چند سخنرانی درباره مولوی و بازدید از قونیه و مقبره مولوی…، شما راهنمایی لازم را به من بکنید به ویژه اگر صلاح باشد و یا امکانش باشد چند روزی هم به آلمان بیایم و نزد شما باشم. من نیز بعد از راهنماییهای لازم، آدرس و تلفن خود را به ایشان دادم و گفتم قبلاً از آمدن به آلمان مرا مطلع سازید تا برنامه را با شما هماهنگ سازم. سپس خداحافظی کرده و به برلین مراجعت کردم.
قبلاً اشاره کنم که ایشان مدتی در ترکیه و مدت کمتری نیز در پاریس نزد دوستان و هم آشنایانشان بودند و برنامههای فرهنگی و علمی داشتند. ایشان صبح روز سهشنبه ۱۱ آبان دو دفعه به من تلفن زدند که قرار شد هواپیمای ایشان به مقصد برلین ساعت ۳ بعدازظهر در فرودگاه جدید تِگِل(Tegel) بنیشیند. من طبیعتاً قبل از موقع آنجا بودم تا ایشان بعد از پیادهشدن به طرف درب خروجی بیایند. حدود نیم ساعت بعد ایشان نزدیک درب خروجی در کنار کنترل پلیس رسیدند.
افسر کنترل از استاد با زبان انگلیسی پرسیدند از کجا میآئید و چمدان را لطفاً باز کنید. ایشان فرمودند من ایرانی هستم و از پاریس میآیم. افسر پلیس به احترام لباس روحانی ایشان دیگر چمدان را خوب باز نکرد و سفر خوبی را برایشان آرزو کرد. البته من هر جا که استاد نمیفهمیدند پلیس افسر چه میگوید برای هر دوی آنها ترجمه میکردم. خلاصه چند دقیقه بعد ما با هم سلام و احوالپرسی و روبوسی کردیم و راه افتادیم. با اینکه استاد کمی خسته بودند، ولی من به ایشان پیشنهاد کردم چون معلوم نیست که شما از این فرودگاه برگردید، با هم دوری درون فرودگاه جدید برلین بزنیم تا شما با تأسیسات جدید آن آشنا شوید.
ایشان قبول کردند و حدود نیم ساعت از آنجا بازدید کردیم. بلافاصله با ماشین بطرف منزل من در خوابگاه دانشجویی ایشکامپ(Eichkamp) رهسپار شدیم: البته در میان راه من مناظر و مکانهای مختلف مهّم را به ایشان نشان میدادم. حدود ساعت ۵ بعدازظهر به منزل رسیدیم، بعد از کمی استراحت و صرف چای و خواندن نماز مغرب و عشاء نشستیم و ایشان جعبه پستهای را که برای من آورده بودند روی میز گذاشتند و من بسیار از ایشان تشکر کردم چون راضی نبودم از این راه دور و چند اقامت مختلف برای من به زحمت بیافتند. بعد استاد با اینکه میدانستند من ایشان را بسیار دوست دارم و هر کاری بر ایشان بکنم، کم است. ولی از نظر وظیفه فرمودند: اگر فکر میکنید که من در این منزل دانشجویی مزاحمتی برای شما داشته باشم، برای من اطاقی مناسب در هتل یا پانسیون تهیه کنید. من در جواب گفتم که در این منزل کوچک اگر شما در آن راحت باشید، برای من نهایت خوشحالی است که با شما باشم. ایشان قبول فرمودند و بعد از صرف شام سادهای به استراحت پرداختند.
بازدید از اماکن
مقدمه: صبح زود قبل، از اذان بیدار شدیم و بعد از وضو گرفتن نماز صبح را به جای آوردیم. بعضی اوقات صبحها دیگر نمیخوابیدیم و استاد مشغول نوشتن خاطرات خود از سفرشان میشدند و آنها را در دفترچهای که من تهیه کرده بودم، پاکنویس میکردند و یا کمی مطالعه میکردند. بعد از صرف صبحانه عازم بیرون رفتن از منزل میشدیم و هر روز از جاهای دیدنی برلین بازدید میکردیم. ظهرها، برای اقامه نماز ظهر و استراحت به منزل بر میگشتیم. هنگام غروب هم برای نماز به منزل میآمدیم مگر آنکه جایی مهمان بودیم و آنجا نماز میخواندیم. پارک منزلگاه ما برای قدم زدن بسیار خوب بود و ما هنگام وقت اضافی در آنجا قدم میزدیم و با هم به گفتگو درباره برلین یا فرهنگ آلمان میپرداختیم.
باید در اینجا به یک نکته مهّم اشاره کنم و آن این است که استاد در جوانی علاوه بر عشق و علاقه به معارف اسلامی به هستی شناسی نیز علاقه بسیار زیادی داشتند و در این زمینه نیز علاوه بر تلمذ نزد اساتید خود به مطالعه آن میپرداختند. ولی بعداً اواسط سال ۱۳۳۱ به این فکر افتادند که در زمینه فلسفه و فرهنگ غرب نیز عمیقاً مطالعه کنند تا آنها را بهتر شناخته و بتوانند با آنها تعامل داشته باشند.
از اینرو به ترجمههای فارسی یا عربی کُتب مهّم فلسفی و علمی غرب از جمله: آثار کانت، هگل، مارکس، داروین، پلانک، اینشتین، وایتهد و… روی آوردند و خلاصهای از مسایل مطرح شده در آنها را در کتاب سنگین و مهّم خود یعنی «ارتباط انسان ـ جهان» نقل کرده و مورد بحث قرار دادند و بعداً نیز همیشه یک نگاهشان به افکار غربی بود و با متفکران و دانشمندان غربی هم به بحث و گفتگو مینشستند، چون عقیده داشتند این کار بسیار مفید خواهد بود.
ایشان در دهه ۱۳۵۰ درباره ارزش و اهمیّت فلسفه غربیان به من فرموده بودند، عقیده من این است که بعد از اعتقادات و افکار پیامبران ابراهیمی و فلاسفه الهی شرق و غرب، افکار فلاسفه و دانشمندان آلمانیها نیز اهمیّت بسیار در جهان تفکر و فلسفه داشته و سهم بزرگی در پیشرفت تمدن بشری دارند و بسیاری از آنها حکیم میباشند آن طوری که نوشته و افکارشان نشان میهد.
بنا بر اشارات فوق، ایشان بسیار میل داشتند در آلمان با اساتید بزرگ فلسفه گفتگویی داشته باشند و با ایرانیان خارج از کشور هم به گفتگو و بحث بنشینند. ولی من گفتم اولاً دسترسی با بزرگان آنها در این وقت کم بسیار مشکل است چون من نسبتاً جدید هستم و راهی به این مسایل ندارم، ثانیاً اکثریت ایرانیان در جلسات علمی و فلسفه در دانشگاهها، سعی میکنند جلسات را به نفع سیاستشان تغییر دهند که این هم مطابق میل شما نیست به خصوص که در آلمان فقط گروههای اسلامی شمار را میشناسند. پس باید ترتیبی داد تا شما در جلسات خصوصی شرکتکرده و به بحث و گفتگو با شرکتکنندگان بپردازید. به این دلیل ایشان فقط چند دفعه در جلسات گروههای اسلامی شرکت کردند که بسیار مفید واقع شد.
۱۴ آبان: بازدید از قصر شارلوتنبورگ(Scharlotenburg)
استاد و من بعد از بازدید از این قصر و موزه مربوط به آن اطاقی رفتیم که فیلسوف و ریاضیدان بزرگ آلمان گوتفرید ویلهلم لایبنیتز در آنجا با پادشاه وقت در فرصتهای مناسب گفتگو و مشورت میکرده است.
در آنجا استاد گفتند در قصر به این زیبایی و بزرگ و پارک به این عظیمی یک خانواده اشرافی عمری را در آن گذراندند که حتی دسته در و سقفهایش مطلاست، ولی با خرج بازوی مردم ساخته شده است. ما هم عمر خود را در چند اطاقی سپری میکنیم با کمی ناراحتی و این زندگی پیش خداوند متعال ارزش دارد و نه آن. ساعت ۷ شب بنا به دعوت دوستی برای صرف شام به منزل او رفتیم و با مهمانان دیگر نیز به گفتگو نشستیم.
نظم و ترتیب و نظافت در آلمان
استاد بعد از بازدیدهای مختلف و گفتگو با من اظهار فرمودند که برنامه کار و وجدان کاری و نظم و ترتیب و پاکیزگی شهر و تردد مترو و ماشین و احترام متقابل مردم با یکدیگر در خیابانها یا سرکار حاکی از یک فرهنگ پیشرفته است که بزرگانی مثل کانت، هگل، گوته، انیشتین، پلانگ، کپلر و غیره که حجت خداوند روی کره زمین هستند ریشههایش را آبیاری کردهاند یعنی در بُعد عبادت در زندگی که عبارت است از: اقتصاد سالم و رفاه عمومی در جامعه و شناخت طبیعت تا اندازه زیادی کار شده است. ولی اگر بُعد عرفانی رابطه با خداوند و روح انسانی هم خوب شناخته میشد، خیلی عالیتر بود. چون حیات معقول یعنی همین. ایشان عقیده داشتند که مَرکب پرواز روح، ماده یعنی اقتصاد سالم و جامعه است.
نکته دیگری که ذکر کردند، این بود که چون مردم از این نظم و ترتیب و رفاه عمومی و آزادی و امنیت لذت میبردند و زندگانی راحتی دارند فکر میکنند زندگی واقعی همین است و بس٫ یعنی بُعد اصلی حقیت زندگی را که جاودانگی روح است را نادیده گرفتهاند، چون این سئوال رنگش را باخته است، وگرنه نمیبایست آمار خودکشی و بیماریهای روانی در اروپا آنقدر بالا باشد. این بخاطر احساس پوچی آنها در زندگی است. بلافاصله من به ایشان گفتم که اتفاقا مضمون همین حرف شما را ایزنبرگ نیز گفته است و اضافه کرده است که ما اروپاییها در آشنایی جوانان مان با مذهب و معنویت کوتاهی کردهایم. بعداً من گزیدهای از آنها را ترجمه کرده و در اختیار ایشان گذاشتم.
۱۳آبان:دیدار از دانشگاه فنی و دیوار برلین
استاد از سیستم درسی دانشگاه آلمان که من برای ایشان توضیح دادم، خیلی خوششان آمد چون شاگردان واقعاً متخصصی تربیت میشوند و آنقدر رفاه مالی وجود دارد که علاوه بر وجود کتابخانه و انستیتوهای بسیار، در آنجا اساتید ماهری هم وجود دارند، ضمناً تمام دانشگاههای آلمان نیز مجانی است حتی برای دانشجویان خارجی و دانشجویان نیز بیمه هستند. ضمناً ایشان به یاد ماکس پلانک و انیشتین و هلمولتز افتادند که روزگاری، ستارههای درخشان دانشگاههای این شهر بودند و هنوز هم میدرخشند، چون غیر از تخصص خود ایمان به خداوند حکیمی داشتند که جهان را عبث نیافریده است بلکه روی حکمتی آفریده که بشر میتواند با تلاش یک عمر در خدمت علم و مردم رهسپار دیار باقی شود. بعد از دیدن مجسمه فرشته آزادی و کلیسای برلین و دیدار از دیوار برلین از فاصله نسبتاً دور و توضیحات من از شهر برلین شرقی(کمونیستی) و دیوار آن، ایشان پیشبینی جالبی کردند که این دیوار روزی برداشته خواهد شد چون یک فرهنگ و ملت را نمیتوان دو نیمه کرد و ما در روز ۹ نوامبر سال ۱۹۹۰ مشاهده کردیم که این پیشبینی محقق شد.
استاد بعد از بازدید از باغ وحش و آکواریوم حیوانات آبزی و باغ گیاهان برلین که قدمت تاریخی دارند و از نظر علمی بسیار خوب نگهداری شدهاند، فرمودند: این تنوع در گیاهان و حیوانات به ویژه ماهیهای رنگارنگ، تجلّی خداوند میباشند چون شکوفایی حیات در حیوانات و گیاهان،حاکی از حکمت و وجود خداوند متعال میباشد چون زیبایی آنها را بشر با فطرت خود درک میکند و درمی یابد که زیبایی آنها ناشی از روابط کاملاً مادی و ریاضی و تصادفی باشد، همان طور که اکثر دانشمندان نیز قبول دارند.
ما بعد از بازدید، استراحتی در باغ وحش برلین داشتیم و سپس من از استاد پرسیدم که به عنوان یادگاری در کدام قسمت از باغ وحش میل دارید که من از شما عکس بیاندازم. در جواب فرمودند: معلوم است کجا، پیش شیرها، چون میخواهم اُبُهت و عظمت او را ببینم.
۱۳ آبان: شب بازدید از رصدخانه و آسمان نمای ویلهلم فورسنتر (wilhelm –Foerster)
استاد اشتیاق شدیدی به دیدن رصدخانه و فیلمهای نمایشی آن و شنیدن سخنرانی در آنجا داشتند، چون عقیده داشتند که اکثر کسانی که به آسمان پرستاره و حرکات آنها خوب نگریستهاند، به وجود خداوند قطعا پی بردهاند، چون حیرت انسان را بر میانگیزد همان طور که کانت و انیشتین نیز این نظر را داشتند. بالاخره ما شبی را تا ساعت ۸ در آنجا گذراندیم. هنگام شب توسط دوربین، فیلمی درباره حرکات ماه و خورشید و خسوف و کسوف و رفتار ستارگان روی پرده کروی شکل سقف نشان داده شد و بعد پروفسوری از دانشگاه مونیخ درباره زندگی، رفتار و حرکات ثوابت صحبت کرد چون استاد متخصص این رشته بود. بعداً سرمیز بحث با منجم دیگری نشستیم و درباره خلقت و عمر جهان صحبت کردیم که استاد نیز سئوالاتی درباره عمر جهان کردند که جواب صحیح آن ۳ر۱۴ میلیارد سال نوری بود. استاد آن شب خیلی لذت بردند و ضمنا گفتند تخصصی شدن علوم از یک جهت خوب است که علم سریعتر پیشرفت میکند ولی از جهت دیگر انسان را یک بعدی بار میآورد، چه خوب بود که یک استاد در ضمن خدمت به علم در یک رشته، از مسائلی مثل جهانبینی و اخلاق نیز سر در میآورد. ضمنا ما از یک قطعه سنگ از کره ماه و کتابخانه تخصصی آنجا نیز بازدید کردیم.
نکته مهم درباره کسب معلومات
استاد هنگام اقامت در برلین، در منزل من بمن فرمودند: همان طور که شما با مشورت من تصمیم گرفتید، تا آنجا که بتوانید در کشور آلمان با وجود ناراحتیها و غربت و مشکل کار به کسب علم و دانش بپردازید تا توشهای معنوی برای وطن داشته باشید، من هم با اینکه الان خانوادهام در تهران منتظر من هستند و ۵۱ سال نیز عمر دارم، ولی اگر احساس وظیفه میکردم که باید مدتی اینجا بمانم و با کار کردن، کسب علم و معرفت ویژهای رابکنم، این کار را میکردم.
قول اخلاقی
روزی که من استاد جعفری را برای دیدن دیوار برلین بردم. ابتدا داستان احداث برلین شرقی را برای ایشان شرح دادم. پس از آن گفتم استاد بد نبود اگر یک روز هم به شهر برلین شرقی(کمونیستی) میرفتیم و با وضعیت شهر و مردمشان آشنا میشدیم و از دانشگاه هومبولد که محل تدریس و تحقیق ماکس و پلانک و هگل و مارکس بوده است، دیدن میکردیم چون شاید شما دیگر نتوانید سفری به برلین بکنید. ایشان در جواب به من فرمودند: چون من تعهد اخلاقی دادهام که به کشور دیگری نروم، بنابراین صحیح نیست که به آنجا برویم.
تشکر بیش از حد
در آخرین روز سفر استاد در برلین، من وظیفه خود دانستم که لباسهای ایشان را شسته و اطو کرده و ایشان را برای مسافرت به شهرهامبورگ که مسجد ایرانیان در آنجا قرار داشت، آماده کنم. ایشان از آماده بودن لباسها بارها از من تشکر کردند، با اینکه در مقابل زحماتی که من به ایشان داده بودم، بسیار ناچیز بود.
۱۴ آبان: استراحت در منزل و آمادگی برای سفر بههامبورگ
۱۵ آبان، حرکت بههامبورگ:
ایشان پیش از خروج از منزل در ساعت ۹ صبح، با اینکه میدانستند که حق زیادی گردن من دارند، ولی به عنوان وظیفه، از جیب خود پول در آوردند و فرمودند، چقدر میل دارید بردارید، چون دانشجو هستید. من ضمن تشکر گفتم ما بیش از اینها باید در خدمت شما میبودیم. من به سهم خود دو کتاب تصویری از آلمان و اروپا به ایشان و یک دوربین کوچک برای پسر ایشان هدیه کردم. سرانجام ایشان با یکی از دوستان با ماشین فولکس واگن به طرفهامبورگ که در کنار دریاچه زیبایی قرار داشت،حرکت کردند و دو روز در آنجا ماندند و سخنرانیهایی نیز برای مدعوین ارائه دادند و جلسات سئوال و پاسخ نیز داشتند. همراهان استاد خیلی اصرار کردند که من هم در این سفر دو روزه که برای من نیز بسیار مفید خواهد بود، شرکت کنم، ولی متاسفانه در آن روز درس و کار مهمی داشتم که نمیتوانستم به این سفر بروم.
۱۶ آبان: استاد در مورد امور مذهبی در آلمان و خصوصیتهای مذهبی آنها به بحث و انتقاد پرداختند و عقیده داشتند که فعالیتهای ممتازی بین مردم آلمان مشاهده میشود که بسیار مفید میباشد.
استاد ۱۷ آبان به پاریس رفتند.
code
نظر شما