شناسهٔ خبر: 21768027 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

گفت‌وگو با «شهرام مقصودي»، كارآفرين، پژوهشگر و مخترع اسباب‌بازي

عقاب‌های نوجوان!

- سید‌سروش طباطبایی‌پور: سرش حسابی شلوغ بود و به این راحتی‌ها نمی‌توانستم پیدایش کنم. جمعه، فقط جمعه، ساعت یک تا دو بعد از ظهر! ماجرای پیداکردنش هم به یک بازی تبدیل شد.

صاحب‌خبر -

بايد از بين آدم‌هاي آن‌سوي خيابان، حدس مي‌زدم كه كدامشان، شبيه يك مخترع است؛ آن هم مخترع اسباب‌بازي!

حدسم درست بود؛ به‌سويش نشانه‌گيري كردم و به‌جاي شليك، سلام پرتاب كردم... به هدف خورد... و او هم دست تكان داد.

در دانشگاه صنعتي شريف، جلسه‌ي مهمي داشت و نبايد دير مي‌كرد. مي‌گفت ارتشي‌زاده است و مقرراتي! پس وسط آن گرما، تنها جاي خنك و نزديك به دانشگاه، داخل اتومبيل من بود كه جلوي در دانشگاه، پارك كرده بودم.

عكاس دوچرخه هم روي صندلي عقب ماشين نشست و براي اولين‌بار عكاسي از يك سوژه‌ي متحرك را در داخل اتومبيل تجربه كرد.

 

دوچرخه شماره ۸۹۲

 

بله، من عاشق بازي هستم. يادم مي‌آيد وقتي به سفر مي‌رفتيم، علاوه بر بچه‌ها، براي خودم هم اسباب‌بازي مي‌خريدم؛ آن‌قدر كه بعضي از اقوام به شوخي مي‌گفتند مگر در كودكي كسي برايت اسباب‌بازي نخريده؟

 

اصلاً! كودكي و نوجواني من با فقر و كار گذشت. پدرم در ارتش كار مي‌كرد و قالب‌ساز بود. بعدازظهرها هم در مغازه‌ي قالب‌سازي مشغول بود؛ شب‌ها هم مسافركشي. و من از هفت‌سالگي، روپوش كار و مدرسه را با هم پوشيدم.

 

كل سال را كار مي‌كردم. هرروز بعد از مدرسه، يك‌راست درِ مغازه مي‌رفتم و با پدرم كه او هم از پادگان آمده ‌بود، ناهار مي‌خورديم و شب‌ها هم موقع مسافركشي، همراه پدر بودم. خيلي وقت‌ها توي ماشين خوابم مي‌برد.

 

چرا. پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها آزاد بودم و خودم را با دوچرخه‌سواري و بازي‌هاي ديگر سرگرم مي‌كردم.

 

شايد اول جبر زمانه باعث شد من با كار درقالب‌سازي بزرگ شوم، اما حالا از پدر مرحومم ممنونم كه در نوجواني اين حرفه را به من آموخت. قالب‌سازي به من اين توانايي را داده كه هرچه را شب‌ها در خواب مي‌بينم، صبح‌ها مي‌توانم آن را بسازم.

 

در يك دوره‌اي از نظر مالي شكست خوردم؛ حوالي سال 1388 بود؛ بي‌كار شده بودم و نمي‌دانستم بايد چه‌كار كنم. در زندگي، همه اين اتفاق را يك تهديد مي‌بينند، اما آن روزها، من اين تهديد را به يك فرصت جديد تبديل كردم. شايد بتوانم بگويم كه از سر بي‌كاري، مخترع شدم.

 

اختراع خودم را با ساخت يك‌ مدل آب‌سردكن شروع كردم. در آن سال، تازه يخچال‌هايي آمده بود كه آب‌سردكن داشت. داشتن آب‌سرد‌كن تبديل به يك موضوع مهم شد و خيلي از مردم دلشان مي‌خواست يخچال‌هاي قديمي‌شان هم آب‌سرد‌كن داشته باشد.

همين نياز مرا به فكر انداخت كه وسيله‌اي اختراع كنم كه به‌راحتي به يخچال‌هاي قديمي اضافه شود و آب را سرد كند. اين اختراع را ثبت كردم و كلي هم جايزه گرفت؛ از جايزه‌ي «الماس» در نمايشگاه بين‌المللي اختراعات لندن گرفته تا تقدير در جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي داخلي.

 

مخترع بايد آدمي جست‌و‌جوگر و يا بهتر بگويم فضول باشد. بايد خوب ببيند و سؤال‌هاي ذهنش را جدي بگيرد. اما مخترع، به ابزارهاي ديگري هم احتياج دارد؛ مثل جسارت، هنر و...

 

سعي مي‌كنم داشته باشم. عادت خوبي كه دارم اين است هرسؤالي كه برايم پيش مي‌آيد، در گوشه‌اي از ذهنم بايگاني مي‌كنم و تا برايش جوابي پيدا نكنم، دست‌بردار نيستم.

 

همين امروز صبح، درحين پياده‌روي، رو به آفتاب بودم و حسابي اذيت شدم. بعد يك‌هو به ذهنم رسيد كه اگر بدنم را به چپ يا راست بگردانم و چپكي راه بروم، ديگر آفتاب توي چشمم نمي‌خورد و بقيه‌ي مسير را اين‌طوري رفتم.

 

اينشتين مي‌گويد همه‌ي خلاقيت‌ها، ابتدا خنده‌دار است، اما بعد مردم مي‌فهمند كه‌در زندگي چه‌قدر به آن ابزار يا وسيله نياز داشتند.

 

دوچرخه شماره ۸۹۲

 

مطمئن باشيد در آينده‌ي نزديك، وسيله‌اي خواهم ساخت كه شما بر روي آن، به‌طور مستقيم قدم بزنيد، اما شما را به‌ چپ يا راست حركت دهد.

 

چهار سال است كه وارد اين عرصه شده‌ام و كارم را با توليد شكلات شروع كردم.

 

بله، ولي شكلات‌هاي من، هم خوردني بود و هم براي بازي ساخته شده بود؛ مثلاً شبيه مهره‌هاي شطرنج بود كه مي‌شد با آن‌ها بازي كرد.

 

در طول سال‌هاي زندگي، به اين نتيجه رسيدم كه خيلي از حرف‌هايم را مي‌توانم در قالب بازي به ديگران منتقل كنم. همين موضوع كلي به من انگيزه داد تا اسباب‌بازي‌هايي اختراع كنم و با آن‌ها بتوانم انديشه‌هايم را به بچه‌ها منتقل كنم.

 

اختراع يعني اين‌كه كسي ماجرايي را افشا كند، بعد تو چيزي هر چند كم، به آن  اضافه كني. نفر بعدي هم كمي كار تو را ارتقا دهد و... همه‌ي اين‌ها اختراع است. من بيش از 35 اسباب‌بازي اختراع كرده‌ام كه همه‌ي آن‌ها، ويژگي‌هاي اختراع را دارند.

 

مثلاً شما هميشه و در همه‌جا، تخم‌مرغ‌شانسي ديده‌ايد. بسته‌‌اي شبيه به تخم‌مرغ كه جايزه‌ي نامعلومي در دل خود دارد و بچه‌ها دلشان مي‌خواهد آن را بخرند و هيجان جايزه‌ي نامعلومشان را تجربه كنند.

اما تخم‌مرغ‌شانسي توليدي من، يك ويژگي ديگر هم دارد؛ براي رسيدن به آن جايزه‌، بايد بازي كني و اگر در آن بازي، موفق شوي، در بسته‌ي تخم‌مرغ باز مي‌شود و به‌جايزه‌ات مي‌رسي.

 

كاملاً درست است. بدنه‌ي تخم‌مرغ‌شانسي من مسير مارپيچي دارد و شما بايد گوي داخل آن را به مقصد نهايي برسانيد تا درِ تخم‌مرغ باز شود.

 

نه! اتفاقاً اين هم يكي از وي‍ژگي‌هاي منحصر‌به‌فرد اين محصول است. وقتي در تخم‌مرغ‌شانسي را ببنديد،‌ دوباره گوي وارد مسير مي‌شود و شما بارها و بارها مي‌توانيد اين‌بازي را انجام دهيد.

 

ايده‌ي هربازي، معمولاً از يك نياز جديد به‌وجود مي‌آيد. مثلاً من مي‌ديدم كه بچه‌ها خيلي سخت جدول‌ضرب را حفظ مي‌كنند. پس بازي «دبرنا»يي توليد كردم كه شما را با جدول‌ضرب هم درگير مي‌كند و ناخودآگاه، به شما آموزش هم مي‌دهد.

يا بارها ديده بودم كه بچه‌ها با كاغذ، قورباغه‌اي مي‌سازند كه اگر پشتش را فشار دهي، از روي زمين مي‌جهد؛ اما معمولاً بعد از دو‌سه‌بار، اسباب‌بازي‌شان خراب مي‌شد. همين ماجرا، باعث شد نمونه‌ي پلاستيكي اين قورباغه را توليد كنم كه خاصيت ارتجاعي مناسبي دارد و به اين راحتي‌ها هم خراب نمي‌شود.

 

دوچرخه شماره ۸۹۲

عكس‌ها: مهبد فروزان

 

مدت‌ها بود كه اين ماجرا، فكر مرا هم به خود مشغول كرده بود. و بدتر از آن، بازي‌ها و كلاً فضاي مجازي، باعث شده هر‌كدام از اعضاي خانواده، به غار تنهايي خودشان بروند و از بودن در كنار هم، كيف نكنند. همين موضوع باعث شد بيش‌تر به سمت توليد بازي‌هاي گروهي بروم.

 

بايد داشته باشد. معتقدم عصري كه ما در آن زندگي مي‌كنيم، عصر شعف است. يعني نوجوان امروز، به‌خاطر لذت‌بردن از يك محصول، جذب آن نمي‌شود؛ ما بايد محصولي طراحي كنيم كه با ديدن آن ميان صدها محصول مثل هم، يك‌هو او را شگفت‌زده كند و تا آن را ديد، بگويد: «وه...! چه باحال.»

 

كاملاً درست است. لذت‌ها، رسيدن به نيازهاي شناخته‌‌شده‌ي ماست، اما شعف، يعني رسيدن به ناشناخته‌هاي وجودمان!

 

بله، مدت‌ها به اين فكر مي‌كردم كه خانواده‌ها، كلي تلاش مي‌كنند تا بهترين امكانات را براي تحصيل و تفريح بچه‌هايشان فراهم كنند؛ غافل از اين‌كه نياز اصلي بچه‌ها، بودن در كنار بقيه‌ي اعضاي خانواده است؛ و چه مناسبتي بهتر از بازي، براي اين دورهمي مي‌توان پيدا كرد. پس به فكر توليد يك بازي سه‌نفره افتادم.

 

«سفينه» كه كاملاً مكانيكي و هيجان‌انگيز است. به بازي‌‌هاي كامپيوتري هم خيلي شباهت دارد. سه دسته  مثل تفنگ دارد كه جلوي هر كدام، تعدادي پرچم در زمين بازي تعبيه شده. بعد از شروع بازي، شركت‌كننده‌ها به سمت پرچم‌هايشان شليك مي‌كنند و در پايان، هر كسي پرچم‌هاي بيش‌تري را سرنگون كرده بود، برنده است.

 

اول اين‌كه خيلي محكم و مقاوم است. آن‌قدر ما به توليدمان اطمينان داريم كه در صورت خرابي، بدون چون و چرا، آن را عوض مي‌كنيم. ديگر اين‌كه تيرهاي كوچك آن، در داخل محفظه‌ي سربسته‌ي بازي، به سمت پايه‌ي پرچم‌ها، پرتاب مي‌شود و با اين حساب، تيرها پراكنده و گم نمي‌شوند و...

 

خيلي! ما همين بازي را در جشنواره‌‌ها و نمايشگاه‌هاي اسباب‌بازي، به‌سرعت فروختيم و نوجوان‌ها حسابي از آن استقبال كردند.

 

دوچرخه شماره ۸۹۲

 

ساخت و توليد اسباب‌بازي، سومين صنعت پردرآمد جهان است. پس اگر كسي عاشق باشد، حتماً مي‌تواند موفق شود.

 

نه؛ اگر كسي ايده‌اي براي توليد اسباب‌بازي داشته باشد، مي‌تواند آن را در دبيرخانه‌ي «شوراي نظارت بر اسباب‌بازي» مطرح كند؛ اين دبيرخانه در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مستقر است. كارشناسان آن مركز، جديدبودن آن را تأييد و توليدكننده‌ها، ايده‌هاي تأييد‌شده را براي سرمايه‌گذاري و ساخت ارزيابي مي‌كنند.

 

هركسي كه ذهن خلاقي داشته باشد مي‌تواند به اين شورا مراجعه كند؛ به‌ شرطي كه آن نوجوان، مثل قو نباشد!

 

قو خيلي زيباست، اما در حوض، بركه، دريا و حتي در اقيانوس هم كه باشد، فقط دور آن‌جا مي‌چرخد و هيچ حركت نويي انجام نمي‌دهد. يك نوجوان مخترع اسباب‌بازي، بايد مثل عقاب باشد؛ اهل خطر، اهل محاسبه، اهل دقت و بررسي و... البته هر جامعه به قو هم نياز دارد، ولي قوها نمي‌توانند مخترع شوند و بايد كارمندِ عقاب‌ها باشند.

 

در دوره‌ي نوجوانيِ بچه‌هاي خودم، اين اسباب‌بازي‌ها را هنوز توليد نكرده بودم؛ با آن‌ها بيش‌تر پينگ‌پنگ، ورزش صبح‌گاهي و دوچرخه‌سواري مي‌كرديم. بازي‌ها بيش‌تر براي اين بود كه با هم باشيم و تعامل داشته باشيم.

 

دوچرخه شماره ۸۹۲