شناسهٔ خبر: 16265534 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

تيم برتون، کارگردان فيلم «خانه‌ي دوشيزه پرگرين براي بچه‌هاي عجيب و غريب»

یکـ روش تیم برتونی!

- ترجمه‌ی سارا منصوری: او خالق چندین قهرمان و کارگردان محبوب بسیاری از هواداران سینما در دنیاست

صاحب‌خبر -

اما می‌گوید قهرمان‌های فیلم‌‌های من، همیشه نسخه‌ا‌ی از خود من بوده‌اند؛ لاغر، رنگ‌پریده و افرادی که جامعه آن‌ها را به حاشیه رانده!

«تيم برتون»، فيلم‌ساز 58ساله و مشهور آمريكايي، خالق دنياهاي فانتزي و خيال‌انگيز در فيلم‌ها و انيميشن‌هاي بسياري براي مخاطبان نوجوان است.

او اين‌بار و در تجربه‌اي متفاوت، به دنياي بچه‌هايي با قدرت‌هاي ماورايي و عجيب و غريب قدم گذاشته و مي‌گويد كه مجذوب عكس‌ها و داستان كتاب «خانه‌ي دوشيزه پِرِگرين براي بچه‌هاي عجيب و غريب» شده است. كتابي كه داستان آن در حوالي جنگ جهاني دوم اتفاق مي‌افتد و ماجراي زندگي بچه‌هايي را روايت مي‌كند كه به‌خاطر قدرت‌هاي عجيب و غريبشان از جامعه بيرون رانده شده‌اند.

اكران جهاني اين فيلم از هفته‌ي اول مهرماه آغاز شده و احتمالاً به‌زودي به سالن‌هاي نمايش فيلم‌هاي خارجي در سينماهاي تهران و شبكه‌ي نمايش خانگي ما هم مي‌رسد. موضوع پرونده‌ي اين ماه صفحه‌ي «شهرفرنگ»، اين فيلم و اين كتاب عجيب و غريب است و فرصت خوبي است كه پاي صحبت‌هاي تيم برتون بنشينيم و ببينيم درباره‌ي فيلم تازه‌اش، چه حرف‌هايي دارد.

خب، کتاب «رنسوم ریگز» پر از تصویر و عكس بود. او با قدرت، کلمه‌ها و تصويرهاي حیرت‌انگیزی به خواننده‌اش می‌داد و من تمام این عکس‌ها و قاب‌ها را دوست داشتم. همین‌طور نحوه‌ي چیدمان تصویرهايش برایم جذاب بود. من خودم عاشق عکس هستم و عکس جمع می‌کنم.

عکس‌ها به شما داستان می‌گویند. در مورد این کتاب هم، با خواندنش، ذهنتان مملو از عکس و تصویر می‌شود. این تصاویر به‌نوعی شما را به شکار و جست‌وجو در عمق داستان تشویق می‌کنند. البته یک شکار شاعرانه!

اول که داستان را خواندم، احساسم با این تصاویر گره خورد. بعد مجذوب زیبایی‌های دیگر آن شدم. تلفیق جهان فانتزی با واقعیت در این داستان شگفت‌انگیز است. گذشته از این شما در خانه‌ي دوشیزه پرگرین برای بچه‌های عجیب و غریب، نوجوان‌هايي را می‌بینید که در نقطه‌ي شروع مکاشفه‌ي جهان پیرامونشان قرار دارند.

تجربه‌ای که همه‌ي ما از سر گذرانده‌ایم و با آن احساس پیوند و نزدیکی می‌کنیم. رفتارهای جسورانه و تا حدی هم سبک‌سرانه برای همه‌ي ما در عین آشنا‌بودن، شیرین است. در کتاب رنسوم ریگز، همه‌ي این چیزهای خوب در کنار هم آمده بود. یک بسته‌بندی بي‌نظير از تمام چیزهایی که دوستشان داریم و نمی‌توانیم دست رد به روي آن‌ها بزنیم.

 

فقط همین دليل نبود که مرا درگیر این داستان کرد. می‌توانم 10 دليل ديگر هم اضافه كنم که من را با بچه‌های عجیب و غریب این كتاب همراه کرد.

مثلاً شخصیت «جیک». او نوجوانی است که درباره‌ي همه‌چیز می‌پرسد. ذهنش درگیر است. مدام از خود می‌پرسد که کدام چيز واقعی است و کدام چيز غیرواقعی. او فکر می‌کند که جامعه او را نمی‌خواهد و برای همین خودش را به چالش می‌کشد.

من رابطه‌ي او با پدربزرگش را هم خیلی دوست داشتم. بچه‌ها موجودات ساده و در عین حال بسیار پیچیده‌ای هستند. آن‌ها پاک، معصوم و تشنه‌ي دانستن‌اند و برای پیدا‌کردن پاسخ پرسش‌هایشان دست از تلاش نمی‌کشند.

باید بگویم که این فیلم فقط درباره‌ي بچه‌هایی با قدرت‌های عجیب و غیرمعمول
نیست. این بچه‌ها واقعی هستند؛ بچه‌هایی که می‌خواهند بدانند و برای این دانستن جست‌وجو می‌کنند و از هيچ‌چيز واهمه‌اي ندارند.

از اول هم نمی‌خواستم فیلمی در ژانر وحشت بسازم. من برای هرکدام از شخصيت‌ها، یک طراحی خط‌خطی داشتم. برای هر شخصيت، یک پیش‌طرح کشیدم و نه بیش‌تر. این پیش‌طرح‌ها برای این نبود که شخصيتی دقیقاً شبیه طراحی‌هایم در فیلم داشته باشم. بلکه طراحی به من کمک می‌کرد ابعاد دروني شخصيت‌ها را بیرون بکشم و با آن‌ها بیش‌تر آشنا شوم.

نمی‌خواستم شخصیت‌هایی شبیه موجودات وحشتناک و هراس‌انگیز داشته باشم. اگر شخصيت‌ها به سمت هیولا‌بودن پیش می‌رفتند از وجه انسانی آن‌ها غفلت می‌شد و این به فیلم لطمه می‌زد.

 

جالب است بدانید که نظر تهیه‌گنندگان فیلم هم همین بود! یعنی آن‌ها به محض خواندن کتاب اسم مرا برده بودند و گزینه‌ي دومی وجود نداشت. من خیلی خوشحالم که برای کارگردانی این فیلم انتخاب شدم. این داستان تمام عناصر یک افسانه و قصه‌ي فولکلور (عاميانه) را دارد.

پيش از آن‌که افسانه‌ها به دنیای فیلم‌ها وارد شوند، آن‌ها فقط قصه‌های گرافیکی سیاه و تیره‌ای بودند که رنگ و بوی سحرآميز و افسونگرانه نداشتند. به نظر من، جهان از دید کودکان و نوجوانان کاملاً انتزاعی يا آبستره است. چون آن‌ها هنوز قدرت تجزیه و تحلیل همه‌ي چيزهايي را كه در اطرافشان می‌گذرد، ندارند.

این‌جا همان‌جایی است که قدرت افسانه‌ها خودنمایی می‌کند. افسانه‌ها به کودکان کمک می‌کنند که این جهان پر‌رمز و راز را بشناسند و روابط بین مخلوقات را درک کنند.

درست می‌گویید. تجربه‌ي من بیش‌تر در ساخت فیلم‌های انیمیشن است. هرچند به دنیای فیلم‌های زنده هم سرک کشیده‌ام. اما واقعیت آن است که من هیچ‌وقت انیماتور خوبی نبودم و در فیلم‌های زنده‌ام هم همیشه نقص‌هایی وجود داشته است.

پس تجربه به من نشان داد که به روشی کاملاً شخصی و البته عجیب و غریب، به تکنیکی مخصوص خودم برسم؛ تلفیقی از آن‌چه انیمیشن و فیلم زنده به من یاد داده؛ یک روش تیم برتونی!

من به شکستن مرزها معتقدم. نگاه می‌کنم که چیزی می‌تواند فیلمم را بهتر کند. اگر لازم باشد کمی از تکنیک‌های انیمیشن در آن استفاده می‌کنم و یا سراغ فیلم‌سازی زنده می‌‌روم.

بهتر است به جای دشوار بگوییم «هیجان انگیز»! موقعیت جغرافیایی این داستان خیلی خیلی برایم هیجان‌آور بود و مرا یاد آفتاب سواحل وطنم می‌انداخت.

بافت و فرهنگ و رنگ و بوی بومی سرزمین انگليس در کنار زیبایی‌های طبیعتش، تغییر فصل‌ها و آب و هوا، همه و همه، فضا را برای ساخت فیلم خانه‌ي دوشیزه پرگرین برای بچه‌های عجیب و غریب، مهیا می‌کرد.

 

دوچرخه شماره ۸۵۰

طرح‌هاي خطي تيم برتون از شخصيت‌هاي فيلم

خب بحث استفاده از بازیگران رنگین‌پوست در فیلم‌ها چند وقتی است که بالا گرفته. اما نگاه من به حرفه‌ي بازیگری، این‌گونه نیست. بعضی حرف‌ها فقط حرف‌های پر سر وصدای پوچی است که ارزش واردشدن به بحث را ندارند.

داستان فیلم در زمان جنگ‌جهانی دوم در خانه‌ای در سواحل ولز می‌گذرد. به نوعی خواستم این خانه و ساکنانش بازتابی از جامعه‌ي انگلیسی و مردمانش در طی آن سال‌ها باشند.

خب البته نمی‌توان این اتهام را به فیلم من وارد کرد که فیلمی فقط با حضوربازیگران سفیدپوست است؛ چون در آن‌صورت، شما یک شخصيت کلیدی در فیلم را نادیده گرفته‌اید و آن حضور «ساموئل ال. جکسون» است. جکسون در نقش رئیس دسته‌ي تبهکاران و کسی که بچه‌های داراي قدرت‌هاي خارق‌العاده را می‌کشد، عالی ظاهر شد.

اما باید اعترافی بکنم. من از نسلی هستم که هالیوود آن‌ها را این‌گونه بزرگ کرد. یعنی هالیوود به من ِ کودک و نوجوان، آثاری را نشان می‌داد که پر از آدم‌های سفیدپوست بود و رنگین‌پوستان فقط در نقش‌های منفی ظاهر می‌شدند.

به‌جای پاسخ بله یا خیر، ترجیح می‌دهم توجه شما را به نکته‌ای جلب کنم. قهرمانان فیلم‌های من همیشه نسخه‌ای از خود من بوده‌اند. لاغر، رنگ‌پریده و افرادی که جامعه آن‌ها را به حاشیه رانده. از ادوارد دست‌قیچی تا اد وود و حتی «ویلی ونکا».

به نظر من فیلم‌ساز این اجازه را دارد که پرسپکتیو (ژرف‌نمايى) و ذهنیت خودش را از جهان پیرامونش به نمایش بگذارد. اصلاً همین طرز نگاه است که او و آثارش را منحصربه‌فرد می‌کند. البته من این حق را برای تماشاگرانم هم قائلم که این جهان‌بینی را به چالش بکشند و درباره‌ى آن از کارگردان بپرسند.

نظر شما