شناسهٔ خبر: 1622616 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

شعر طنز اختصاصی از مجید خوشبخت

به «مترو» کلِّ جانداران به مِحنَت

همه درگیر جای تنگ و ناجور / فشاری سخت مثل خانه ی گور

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار حوزه طنز گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ شعر زیر اثری طنز از شاعر طنزپرداز کشور، مجید خوشبخت است. این شعر که به معضلات مترو در چارچوب طنز مورد پرداخته‌است را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

 

بگویم قصه ای از حال مترو

و اینک شعری از احوال مترو

 

که مترو هم سریعست و هم ارزان

ولی باشد بلا و آفت جان

 

شلوغ و لب به لب از جنس ِآدم

نفسکِش پیر و بُرنا مرد و زن هم

 

همه درگیر جای تنگ و ناجور

فشاری سخت مثل خانه ی گور

 

که می گویند یکشب آن فشارست

و در «مترو» همیشه برقرارست

 

به گور اَندر گنهکاران به مِحنَت

به «مترو» کلِّ جانداران به مِحنَت 

 

که البت گشته عادت این رَویه

و گاهی غُرغُری سُست و خَفیه

 

و از دوم بلا بشنو تو چندی

به شرط آنکه بر حرفم نخندی

 

شده بازار جنس ِ وارداتی

و گاهی کهنه بار صادراتی

 

یکی از تیغ ژیلت می زند داد

یکی دیگر ز باتری کرده فریاد

 

یکی بوگیر ِکفش و تَمر هندی

یکی هم می فروشد نان قندی

 

یکی جوراب کشدار زنانه 

یکی دیگر کلیپس دخترانه

 

یکی هم جانماز و مُهر چینی

یکی بذر خیار و سیب زمینی

 

یکی خودکار و خط کشهای رنگی

یکی هم آبنباتِ توت فرنگی

 

خلاصه هر که دارد جنس ارزان

ز قیمت های بازار و خیابان

 

و آن سوم بلا باشد تکدّی

و کلّاشی به شکل دوره گردی

 

یکی با نسخه ی آمپول نایاب

یکی بی نسخه در پیچ و تب و تاب

 

بنالد همچو بیدی مانده در باد

بسوز و ناله می گوید به فریاد:

 

- رگ قلبم گرفته از چپ و راس

گمونم «پالم» بوده توی می ماس!!

 

مریض و بی‌کس و بی خونه مونم

هزاری-پونصدی! بسته به جونم

 

یکی دیگر که دارد طفل معصوم

در آغوشش، بنالد زار و مغموم:

 

- که این بچه یتیمه، گشنه لاجون

خدا رو خوش میاد تُو شهر تهرون

 

من و این بچه بی سامون بمونیم؟!

گرسنه – تشنه و ویلون بمونیم؟!

 

بلای دیگر جان مسافر

که در مترو مباد آسوده خاطر

 

تکلّم های بی حد و شماراست

که با گوشی همیشه برقرار است

 

- الو؟ داری صدامو حاج صمد جون؟!

چی شد پس ماله و شاقول و فرغون؟!

 

و آن دیگر، الو.... جمشید خوابی؟!

رُو سایلنتی مَگه، مرد حسابی؟!

 

ببین! اون مایَه رُو فردا میخوام ها!

نکاری ما رو.... یادت باشه فردا!

 

یکی دیگر که می خواهد نشانی؛

- الو؟ آنتن نمیده آشتیانی!!

 

کجا باید برَم من سَمتِ بازار؟!

بهارستان؟ یا نبش کوچه دردار؟!

 

و اینک قصه را پایان دهم من

به این شعرم سر و سامان دهم من

 

و اسمش را گذارم  جیم جَمالک

حکایت های بی اندازه مضحِک

نظر شما