شناسهٔ خبر: 15165580 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

هاشور/به یاد آیت الله طالقانی

انسانم آرزوست

صاحب‌خبر -
 

این نوشتار شرمسار، نام کسی را فرایاد می‌آورد که یاد و نامش، رگ‌های احساس این قلم را مرتعش می‌کند. سخن از طالقانی بزرگ است؛ مرد خدا؛ مرد روزهای سخت و شب‌های سرد ایران.

حکایت طالقانی، حکایت باغبانی است که چهل سال خون دلخورد تا بذری را نهال کند و سپس دست نهال را در دست بهار بگذارد؛ اماآنگاه که بذر او از زمین سر بر آورد، خزان بر نهال عمر او زد. داستان طالقانی، داستان انسان آزاده‌ای است که آزادی را برای همه می‌خواست و آنجاکه پای عدالت در میان بود، نه مصلحت را می‌شناخت و نه سیاست را و نه خویش وخودی را و نه آرمان‌های دور و دراز را. انقلاب که پیروز شد، می‌اندیشید که چگونه این بار را به مقصد برساند. چنین بود که وقتی بر صدر نشست، خانه‌اش خیمه‌گاه دلسوختگان شد و خودش، پناه هر کس که به او نیاز داشت؛ حتی اگرزندانبان سابقش بود. چنان با همگان مهربان بود که کسی از عتابش نمی‌رنجید و پیوند مهر از او نمی‌گسست. وقتی در خطبه نماز عید فطر گفت: «این جوجه‌کمونیست‌ها… خیال می‌کنند قیم همه مردم هستند»، مخاطبان این عتاب درشت، پس از ارتحال او اعلامیه دادند و گفتند: «آقا ما را جوجه خطاب می‌کرد. ما نیز به دل می‌گرفتیم؛ اما وقتی در سردسیر بی‌پناهی واستیصال گرفتار می‌آمدیم، آقا بود که بال‌هایش را می‌گسترد و جوجه‌هایش رامثل جان به خود می‌خواند.» او که خود یک لحظه(آری، یک لحظه) از اندیشه مبارزه با شاه فارغ نبود، سهم هیچ کس را در این مبارزه نفس‌گیر فراموش نکرد. می‌گفت: «انقلاب از همه مردم شروع شده است و برای همه مردم است ولذا هیچ گروهی یا حزبی حق ندارد برای خود حق بیشتری قائل شود و انقلاب رادر انحصار خود درآورد.» می‌گفت: «این قدر که دشمن را بزرگ می‌کنند، بزرگ نیست. ما نباید همه فکر و ذهنمان را متوجّه آن کنیم. ما باید خودمان را بسازیم. ما باید پیش از اینکه به دشمن توجّه کنیم، خودمان را بسازیم… بیش از آنکه استعمار بر سر ما بزند، ما به سر همدیگر زدیم و خودمان را ذلیل کردیم.» می‌گفت: «همه این مبارزات و زحمات برای این بود که همه چیز قانونمند شود.» می‌گفت: «ما تابع قرآنیم: فبشر عباد‌الذین یستعمون القول… در مجلس ما باید مخالفین هم بیایند؛ اگر نیایند ما باید دعوتشان کنیم تا حرفشان گفته شود… می‌گفت: «آن وقت‌ها که من در شمیران جلسات تفسیر قرآن داشتم، جلال [آل احمد] به آنجا می‌آمد. یک روز به جلال گفتم: این وضعی که برای تو پیش آمده، که به مکاتب دیگر روی آوردی، نتیجه فشاری است که خانواده بر شما وارد می‌کرد. مثلا او را به شاه عبدالعظیم می‌بردندتا دعای کمیل بخواند. پدر ایشان از پیش‌نمازهای خوش‌بیان و متعبد و اهل دعا بود، اما تعبدش خشک بود.» احمد صدر حاج‌سیّدجوادی، وزیر کشور و دادگستری دولت موقّت، می‌گوید: «بعداز انقلاب، در حالی که در دولت بسیار کار داشتم، روزی طالقانی مرا احضارکرد و گفت: «در اطراف منزل ما یک دکّان مشروب‌فروشی بود که مردم در روزهای اوج‌گیری انقلاب، حمله کردند و همه وسایلش را از بین بردند. شاید آن بیچاره نمی‌دانسته که این کار حرام است، و یا برای اداره زندگی مجبور بوده که این کار را بکند. گذشته از این، تنها مشروبات دکّان قابل امحا بوده و کسی شرعاً حق نداشته است سایر وسایل را از بین ببرد. الآن صاحب آن مغازه از زندگی ساقط شده است. او را پیدا کنید و کمکش کنید که دوباره روی پای خود بایستد.» باور کنید که من (وزیر کشور) تا چند روز در آن منطقه می‌گشتم تا صاحب آن مشروب‌فروشی را پیدا و دستور طالقانی را اجرا کنم.» آیت‌الله مهدوی‌کنی می‌گوید: «[در زندان] هیچ گاه ندیدم تند و عصبانی بشود. هرگز نشنیدم که از کسی غیبت کند، و همه مسائل را با حسن نیت تحلیل می‌کرد. نمازهایش را چنانکه مستحب است با فاصله می‌خواند و شبی را ندیدم که نمازشبش ترک شود. رفتارش از عظمت روح او خبر می‌داد و نسبت به ما امتیاز داشت.»

(منبع نقل قول‌ها: محمد اسفندیاری، پیک آفتاب، پژوهشی در کارنامه زندگی و فکری آیت الله سید محمود طالقانی، صحیفه خرد، ۱۳۸۳)

چند سال پیش، با دو رفیق شفیق، به گلیرد، زادگاه آیت الله طالقانی رفتیم. یکی از ما سه نفر، کتابی درباره آیت الله طالقانی نوشته بود و برای تحقیق بیشتر درباره ایشان، قصد داشت با مردم روستا و اهالی طالقان گفت‌وگو کند. مردم، بیشتر مجذوب اخلاق و مرام آن بزرگ‌مرد بودند. از چندین نفر شنیدیم که می‌گفتند: وقتی آیت الله طالقانی به ما می‌رسید، فقط درباره کار و بار ما گفت‌وگو می‌شد. مثلا با چوپان درباره گاو و گوسفند و دامداری حرف می‌زد و با کشاورز درباره کشاورزی و با معلم درباره درس و کتاب و دانش‌آموزان. کسی به یاد نداشت که آیت الله طالقانی، مردم را برای شنیدن سخنانش گرد خود جمع کرده باشد و چیزهایی بگوید که ربطی به زندگی روزمره مردم نداشته باشد. یکی از اهالی روستا می‌گفت: از پدرم شنیدم که روزی یکی از روحانیان مشهور منطقه به آیت الله طالقانی گفته بود که شما چرا مردم را برای خواندن نماز در مسجد تشویق نمی‌کنید. آیت الله طالقانی به آن روحانی گفته بود: بالاترین تبلیغ را من می‌کنم. من صبح‌ها در این هوای سرد زمستان، فانوس‌به‌دست تا سرِ چشمه می‌روم و وضو می‌گیرم. بعد هم آهسته و قدم‌زنان به سوی مسجد می‌روم که نمازم را بخوانم. اگر این کار من، کسی را به نماز و مسجد دعوت نکند، از سخنرانی و تبلیغ و داد و فریاد هم کاری برنمی‌آید.