در مناظره خبرآنلاین با حضور دو کارشناس، تأثیر انتخابات آمریکا بر توازن منطقه خاورمیانه، رابطه ایران و آمریکا و دیدگاه نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری پیرامون مسائل مختلف مورد بررسی قرار گرفت.
ابوالفضل خدایی: حدود دو ماه به آغاز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده است، اینکه روی کار آمدن هر یک از نامزدهای انتخاباتی چه تأثیری میتواند بر ایران، برجام و خاورمیانه داشته باشد، موضوعی است که همچنان در کانون توجه کارشناسان است. خبرگزاری خبرآنلاین برای بررسی پیامدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا میزبان مناظرهای با حضور دکتر دیاکو حسینی، متخصص ژئوپولیتیک و مدرس دانشگاه و علیرضا میریوسفی سخنگو، رایزن سابق نمایندگی ایران در سازمان ملل و رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه بود که در ادامه مشروح آن را میخوانید:
این فرضیه چقدر معتبر است که آمدن رئیس جمهور جدید آمریکا برجام را تحت تأثیر قرار میدهد؟
دکتر دیاکو حسینی: همانطور که در اول بحث به آن اشاره کردم سیاستهای خاورمیانه در منطقه تا حد زیادی بعد از برجام تحت سایه همین مسأله قرار گرفت. یعنی اینکه آمریکاییها همه موضوعات منطقه را از جمله مبارزه با داعش و حمایت از متحدان سابق را با توجه به معیار قرار دادن تأثیرات برجام میسنجند.
این مسأله میتواند این مفهوم را برساند که حفاظت از برجام تا حد زیادی، نه تنها نوع موازنه قوا در منطقه، بلکه آینده صلح و امنیت را هم در خلیج فارس و در غرب آسیا تأمین خواهد کرد. بنابراین حفظ برجام ارزشی بیش از روابط دوجانبه ایران و آمریکا دارد و حاوی این پیام است که ایران و طرف آمریکایی باید با دقت و اراده بیشتری از برجام حفاظت کنند.
اخیراً وال استریت ژورنال مصاحبهای با دو تن از افسران اطلاعات آلمان انجام داد و آنها ادعا کردند که ایران در کشور آلمان مشغول عملیات مخفیانهای است که سازمان انرژی اتمی ایران در پی به دست آوردن موادی مرتبط با مسائل هستهای از جمله فیبر کربن است. این موضوع از سوی مقامات ایران تکذیب شد. اما واقعیت این است که آنها این اراده را دارند که به هر نحو ممکن به برجام آسیب بزنند و ایران را به عنوان یک خاطی نشان دهند. اوباما چون علاقهای به طولانی کردن این قضیه ندارد، خیلی راحت از آن عبور میکند. اما این اسناد میتوانند جمع شوند و در دست یک رئیس جمهور ماجراجوی دیگر در آمریکا تبدیل به یک انباری از پرونده اسناد مرتبط با این ادعاها شود و دوباره برای ایران مشکل ایجاد کند.
به صراحت عرض کنم که لازم است ایران برای رسیدن به این اهداف با کمپین هر دو نامزد آمریکا به نحوی، لزوماً نه به طور مستقیم، کار کنیم. افرادی در کمپین کلینتون وجود دارند که خیلی مشتاق هستند که وی به قدرت برسد و حملات را علیه ایران در زمینههای تحریم موشکی، حقوق بشر، حزبالله و مسائلی از این قبیل پیگیری کند. عدهای هم در پی یک رابطه عقلانی به این نتیجه رسیدند که با ایران به یک مصالحه استراتژیک برسند که فراتر از برجام را شامل شود.
برجام نشان داد که قدرت منطق ایران و آن عده از آمریکاییها که معتقدند همکاری ایران و آمریکا مطلوب و سازنده است، بر قدرت پول غلبه کرد. چرا باید این باور داشت که نمیتوانیم یکبار دیگر به یک توافق بزرگتری دست بیابیم که دشمنان ما را در عربستان سعودی و اسرائیل ناامید میکند؟
ما میتوانیم با شروع یک دیالوگ استراتژیک و قوی، ایالات متحده را به سوی قرن جدید و الزامات آن هدایت کنیم. ما باید طی سلسله از مذاکرات و توافقات به آمریکا اطمینان بدهیم که جمهوری اسلامی ایران قصد براندازی ثبات و امنیت را در خلیج فارس ندارد و اگر ایالات متحده نقش آفرینی ایران را به رسمیت بشناسد، ایران میتواند نقش نگه دارنده بی بدیل را در امنیت و ثبات منطقه ایفا کند. بطور متقابل آمریکا باید به ایران اطمینان بدهد که به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی ایران نیست و از اقدامات خصمانه و حمایتهای غیرعاقلانه از مهمترین منابع ناامنی، بنیادگرایی، نقض حقوق بشر و نژادپرستی دست برخواهد داشت.
ما میدانیم که گروهی از روشن اندیشان آمریکایی که در تمامی نهادهای تصمیم گیری آمریکا حضور دارند، از این قضاوت حمایت میکنند. ما باید تلاش کنیم که با تقویت ارتباطات سیاسی رسمی و غیررسمی و حتی ارتباطات فرهنگی و اجتماعی زمینههای تقویت این افراد در هرم قدرت سیاسی آمریکا را فراهم کنیم.
این هدف یک شبه بدست نخواهد آمد و مستلزم سالها مذاکره و حتی شکستهای مقطعی است اما برای به حداکثر رساندن منافع ملی ما و شکست دادن دشمنان واقعی ایران ضروری است. در اینصورت ایالات متحده نگرانیهای کمتری پیرامون کریدورهای انرژی در این منطقه خواهد داشت، تروریسم وهابی به مرز نابودی خواهد رسید و نه تنها این منطقه بلکه غرب نیز متعاقب آن شاهد امنیت بیشتری خواهد بود. در اینصورت ایالات متحده میتواند منابع خود را برای نگرانیهای واقعتر در شرق آسیا متمرکز کند؛ جایی که دگرگونیهای ژئوپولیتیک آن، ایران را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد.
ایران بطور بالقوه و در تفکر درازمدت به اندازه آمریکا از بازخیزی چین نگران است. ایرانیان به تدریج این درک از حقیقت جغرافیایی خواهند رسید که ظهور یک ابرقدرتی با بیش از یک میلیارد جمعیت در اوراسیا که برخلاف بریتانیا در سده نوزدهم و ایالات متحده در سده بیستم از راه زمین به فلات ایران دسترسی دارد، به مراتب خطرناکتر از آن است که مهار آن به شانس و اقبال واگذار شود. در هیچ دورهای از تاریخ مدرن به اندازه امروز، منافع اصیل ایران و آمریکا با هم سازگار نبوده است؛ به شرطی که بتوانیم پرده را کنار بزنیم و حقایق فراموش شده را مشاهده کنیم. این تلاشی نیست که فقط ایران باید صورت دهد، ایالات متحده موظف است که کوششی برابر را برای دیدن حقایق و سازگاری منافع ایران و آمریکا آغاز کند.
میریوسفی: من فکر میکنم که شرایط به گونهای است که ریسک ورود ایران به مسایل داخلی آمریکا خیلی بالاست و اینکه تجربه هم به ما نشان داده است که آمریکا کشوری است که خیلی باید با احتیاط با آن برخورد کرد. هر رئیس جمهوری که در آمریکا سرکار آمده یک بحث «بازبینی سیاست (policy review) نسبت به ایران را مطرح کرده است. همیشه هم نیت مثبت و به این صورت بوده است که روابط آمریکا با ایران مطلوب نیست و باید آن را اصلاح کنیم، ولی همیشه هم آن چیزی که خروجی این مسأله بوده خصومت بیشتر بوده است. یعنی با نیت بهبود و اصلاح شروع شده ولی در آخر دشمنیها را دامن زده است.
آقای اوباما اولین رئیس جمهوری است که در این سی و چند سال اخیر توانسته یک مرحله بازبینی سیاست را هدایت بکند و خروجی آن نیز به وخامت روابط نینجامیده است و حداقل نوعی از مدیریت دشمنی بین دو کشور ایجاد کرده است. با این حال افراد، گروهها و نهادهایی به سرعت مشغول ریل گذاری سیاستهای مدنظر خودشان هستند و ارسال برخی سیگنالهای غلط از داخل ایران کار این افراد را تسهیل میکند.
یکی از مزیتهای برجام برای ایران این بود که شناخت و درک بهتری از سیاست داخلی آمریکا ایجاد کرد. شاید تا قبل از برجام خیلیها همه چیز را در آمریکا سیاه بازی و بازی پلیس خوب و پلیس بد تصور میکردند، ولی برجام تصویر واقعی تری از سازوکار سیاسی داخل آمریکا ارائه داد. مثلا این که اجماعی را در داخل ایران ایجاد کرد که تصویب یا رد برجام در کنگره یک نمایش نبود ریشه در یک اختلاف جدی و واقعی داشت.
این بصیرت کمک مهمی به مدیریت روابط به جامعه سیاسی ایران داده است. به نظرم بیش از آن که به دخالت یا نقش فعال ایران در مسائل داخلی آمریکا تمرکز داشته باشیم، بهتر است روی سیاست «کنترل خسارت» (damage control) متمرکز باشیم. یکی از مواردی که در این مرحله حساس بازبینی سیاستها در آمریکا به منافع کشور لطمه زیادی میزند و به فضاسازی علیه ایران کمک میکند، ارسال سیگنالهای متفاوت و غلطی است که نمایانده سیاستهای عملی و اصولی ایران نیست.
عدهای سرمایهگذاری سنگینی روی توقف یا تخریب کاهش حضور نظامی آمریکا در منطقه نمودهاند و این سیگنالهای حساب نشده برایشان مائدههای بهشتی است. کم هزینهترین و موثرترین کاری که میتوان کرد اینست که بدون اینکه وارد سیاست داخلی آمریکا شد که حساسیت برانگیز و پرخطر است، به سیاستهای تخریبی داخل این کشور کمک نکنیم و به عقلای قوم طرف مقابل اجازه دهیم، پول و جان مردم آمریکا را فدای سیاستهای توسعه طلبانه متحدانشان در منطقه نکنند.
آمدن هر یک از نامزدها چه تأثیری در موازنه و نظم منطقهای دارد و اینکه چه تغییری در نحوۀ تعامل ما با همسایگان میتواند داشته باشد؟
حسینی: بهتر است بجای نظم در اینجا تعبیر بی نظمی را به کار ببریم. نظم در معنای ساده عبارت است از قرار گرفتن هر چیز در جای خودش و زمانیکه صحبت از روابط بین الملل باشد، از آنجاییکه هیچگونه اقتدار و اتوریته عالیه و فراتر از اراده تک تک کشورها وجود ندارد، نظم نمیتواند واقعیت بیابد مگر از سه طریق:
اول از راه ایجاد و استقرار «قانون» که صرفاً یک قدرت مسلط که اصول و قواعد جایگیری هر کدام از بازیگران را تعیین و حمایت میکند، میسر میشود. آدمیان در هر دورهای آرزو داشتند که تشکیل حکومت واحد جهانی برای گریز از جنگ و رقابت را برقرار کند. در یک تفسیر نزدیک به واقعیت، قویترین واحدهای سیاسی در تاریخ از شاهنشاهی هخامنشی گرفته تا امپراتوریهای رم، هابزبورگ، بریتانیای کبیر، فرانسه بناپارتی، آلمان نازی، ژاپن امپریالیستی هر کدام کوشیدند که با گسترش دادن سرزمین و تسخیر خشکیهای شناخته شده این ایده را واقعیت ببخشند. امروز ایالات متحده متهم به گستراندن امپراتوری به شیوههای مدرنتر است.
دوم؛ ضمن باقی ماندن واحدهای سیاسی مستقل از هم، از راه برپایی یک نهاد و مرجع قانونی واحد و معتبر بین المللی به گونهای که قادر باشد، اراده حتی قویترین کشورها را نادیده بگیرد و اصول و مقررات عادلانه را صرف نظر از میزان متفاوت برخورداری از جایگاه و قدرت کشورها اعمال کند. لیبرالها و خوش بینها در ابتدا و میانه قرن بیستم انتظار داشتند که جامعه ملل و بعدها سازمان ملل متحد چنین نقشی را ایفا کند که البته به وضوح شکست خورد.
سوم؛ و هنگامیکه هیچ کشوری قادر به سلطه بلامنازع و از میان بردن حاکمیتهای مستقل و در نتیجه آثار منطقی آنارشی نیست؛ بواسطه «موازنه قدرت». در یک سلسله مراتب مبتنی بر موازنه قدرت، هر کدام از بازیگران بطور ضمنی اقرار دارند که فاقد امکانات کافی برای چیرگی سلطه خود بر سایرین هستند و مکانیزمهایی را طراحی میکنند که نه تنها به دیگران اطمینان دهد که قصد سلطه جویی ندارند بلکه متقابلاً دیگران را در محدودیتهای مشابه گرفتار میکنند. موازنه قدرت، یک روش ایده آل به منظور برقراری نظم و ثبات نیست چون کشورها نمیتوانند نسبت به نیات واقعی کشورها نسبت به باقی ماندن در موازنه و تلاش برای شکستن موازنه و کسب چیرگی که درجه بالاتری از اطمینان و امنیت را به بازیگر چیره میبخشد، مطمئن باشند و بنابراین مایل نیستند که در چنین احتمالی، غافلگیر شوند.
اما با این وجود، شکل موفقیت آمیزتری از استقرار نظم در مقایسه با سایر شیوههاست. در دنیای آنارشیک که به گفته توسیدید مورخ باستانی جنگهای پولوپونزی « اقویا هرآنچه را که بخواهند انجام میدهند و ضعفا هرآنچه را که باید متحمل میشوند»، بهتر است قبل از آنکه دیگران پیش قدم شوند و راه چیرگی را برشما باز کنند، بر آنها غلبه کنید. خوشبختانه با وجود این نقطه ضعف بزرگ استراتژی موازنه قدرت، در دورانی زندگی میکنیم که موازنهها پایدارتر از سدههای گذشته هستند چون اگر واقعا موازنهای صورت گرفته باشد، با وجود تکنولوژی تسلیحات مخرب، جنگها پرهزینهتر و شکستن موازنهها غیرعاقلانهتر شده است.
این بدان معنا نیست که جنگها منسوخ شدهاند چون همیشه احتمال دارد که ( یا این احتمال باید در نظر گرفته شود) که برخی کشورها، هزینههای سنگین شروع جنگ را به امید کسب مزایای نسبی چشمگیر، به جان بخرند. اگر واقعا چنین اطمینانی به عدم آغاز جنگهای تهاجمی وجود میداشت، فسلفه رقابتهای بین المللی و ایجاد عالیترین تضمینهای دفاعی معنایش را از دست میداد. بگذارید یک قدم به عقبتر برگردیم با پرسیدن این سوال که چرا بی نظمی نامطلوب است؟ همیشه دولتهایی وجود دارند که از بی نظمی منتفع میشوند اما فقط برای مدت کوتاهی؛ چون به سرعت تشخیص میدهند که نه تنها پیامد بی نظمی افزایش احتمال وقوع جنگ بلکه پیش بینی ناپذیری رفتار سایرین است. اجازه بدهید با این توضیح به مسائل منطقه برگردیم.
لازم به گفتن نیست که منطقه موسوم به خاورمیانه گرفتار بی نظمی است و علت ساده آن، برهم خوردن موازنه قدرت بعد از جنگ 2003 علیه عراق و عواقب سلسله وار آن است. هیچکدام از قدرتهای منطقه شامل ترکیه، عربستان سعودی، ایران و اسرائیل قادر نیستند که به تنهایی سلطه کامل بر این ابرمنطقه را ایجاد کنند، سطح بی اعتمادی میان این کشورها بسیار بالاست و لاجرم دستیابی به حداقل اصول و قوانین مشترکی که ثبات را حمایت کند، دشوار است. ناخواسته، نقش ایران در ایجاد هراس نسبت به نیات سلطه جویانه در همسایگان چشمگیر بوده است. همسایگان ما از اینکه نیروهای شبه نظامی نزدیک به ایران توانستهاند مناطق پهناوری از عراق و یمن تا لبنان را نگران هستند.
با فروپاشی رژیم صدام حسین، ایران به قدرت مسلط در عراق تبدیل شد و این کشور ظرفیتهای خود را برای موازنه کردن ایران در جناح غربی از دست داد. از دید همسایگانمان، ایران به موجب اشتباه ایالات متحده به جایگاهی دست پیدا کرد که به طور طبیعی و با در نظرگرفتن تواناییهای اقتصادی و نظامی متعارف، شایستگی آنرا نداشت.
از طرفی آنها از این موضوع هم نگران هستند که چگونه ایران با این تواناییهای رو به رشد در حالیکه مجهز به ایدئولوژی شیعی است، با سایر کشورهایی که همخوانی ایدئولوژیک با ایران ندارند، مواجه خواهد شد. حوادث انقلابهای عربی که به سرنگونی حکومتهای سنتی عرب منجر شد و دامنههای تغییرات ناگهانی را در سایر جوامع عرب باز کرد و همینطور توافق هستهای ایران و غرب بطوریکه علاوه بر برداشتن فشارهای اقتصادی و سیاسی بر ایران، ثابت کرد که ایالات متحده حاضر به فداکاری بیش از حد لازم برای متحدان عرب و ایران هراسش نیست، ترس مضاعفی را به کشورهای عرب و در راس آنها عربستان سعودی که اکنون خود را در معرض جسارتهای بیشتر ایران و از دست دادن وجهه خود در جهان اسلام میبیند، القا کرد.
از دید آنها خطر «ایرانیزاسیون خاورمیانه» تهدید شماره یک در منطقه است حتی به مراتب بیشتر از خطر اسرائیل که مدتهاست با کمک عوامل وابسته به ایران یعنی حزب الله و حماس مهار شده است. منطق تاریخی موازنه قوا این موضوع را تایید میکند که هنگام برهم خوردن موازنهها، قدرتهای موازنه کننده چارهای ندارند جز آنکه برای بازگرداندن نظم و مهار کشور قوی تر، به کفه ضعیفتر ترازو متمایل شوند. بنابراین اگر هر کدام از کشورهای رقیب ایران نتوانند به تنهایی ایران را موازنه کنند، بسرعت اشتیاق خود را برای عمل دسته جمعی و شکل دادن به ائتلافها و اتحادهای منطقهای بر ضد قدرت بالقوه هژمون نشان خواهند داد و این اتفاقی است که امروز شاهدش هستیم.
و در این بین نقش آمریکا را چگونه میبینید؟
در دولت باراک اوباما، ایالات متحده به این نتیجه ناشی از بلوغ سیاستگذاری رسید که ایران خطر مستقیمی برای ایالات متحده نیست. اوباما در چندین نوبت به درستی تصریح کرد که ایران در شاخصهای تولید ناخالص داخلی و بودجههای نظامی دهها بار کوچکتر از ایالات متحده است. ایران فاقد تسلیحات هستهای است و در برابر فشارهای جامعه بین المللی آسیب پذیر است. ایران در یک معادله ساده بسیار ضعیفتر از آمریکاست و نمیتواند جایگاهی را در منظومه استراتژیک ایالات متحده اشغال کند؛ همانطور که چین در شمال شرق آسیا و روسیه در اروپای شرقی توانستهاند، اشغال کنند.
با این وجود واشنگتن نگرانیهای قابل درکی دارد از جمله اینکه؛
اولاً اقدامات متهورانه ایران میتواند منجر به رقابتهای خارج از کنترل در خلیح فارس و غرب آسیا از جمله رقابت برای کسب تسلیحات هستهای شود.
دوم؛ در صورتیکه ایران به برتری قابل توجه در موازنه قدرت منطقه دست بیابد، به منزلتی برابر یا حتی فراتر از آن با اسرائیل خواهد رسید و این مسئله از منظر واشنگتن غیرقابل قبول است.
سوم؛ اگر همه این اتفاقات رخ دهد، ایران با تجمیع منابع ثروت و قدرت منطقه، به معنای واقعی به قدرت بالقوه هژمون در خلیج فارس تبدیل خواهد شد و انگیزه زیادی برای بیرون کردن آمریکا از منطقه خواهد یافت.
و چهارم؛ با ترویج این عقیده که ایالات متحده نمیتواند از متحدانش در برابر یک قدرت تجدیدنظرطلب و ناهم تراز در خاورمیانه دفاع کند، سایر متحدان آمریکا را در گوشه و کنار جهان نسبت به توانایی و اراده آمریکا در حفظ وضع موجود بدبین کرده و به آنها مشوق کافی برای استقلال عمل از ایالات متحده را خواهد داد. تا اینجا از منطق استراتژیک صحبت کردم اما همه مسائلی که در روند تصمیم گیری آمریکا اتفاق میافتد، ناشی از محاسبات منطقی نیست.
فشار لابی اسرائیل در کشاندن امریکا به منازعه مستقیم با ایران هرچند که منافع آمریکا اقتضا نکند و همینطور فشارهای لابی عربستان سعودی در بزرگنمایی خطر ایران و بکار گرفتن ماشین پول برای خریدن آرای تعداد زیادی از نمایندگان کنگره و یا سروسامان دادن به تبلیغات ضد ایرانی در رسانههای آمریکا نقش شایان توجهی در نحوه شعارها و رفتارهای دولت امریکا دارد. باراک اوباما موفق شد که تا اندازه زیادی از افتادن در این دامها خودداری کند و این کاملاً تحت تاثیر شخصیت و نگرش او به سیاست خارجی بود.
یعنی ممکن است که رئیس جمهور بعدی آمریکا رویه دیگری را دنبال کند؟
مطمئناً میدانیم که رئیس جمهور بعدی آمریکا چه هیلاری کلینتون و چه دونالد ترامپ، روشهای خصمانه تری را علیه ایران در پیش خواهند گرفت. اما موضوع به این سادگی ختم نمیشود. درون تصویر بزرگ، سیاستهای خاورمیانهای تابعی از استراتژی کلانی است که برای ایالات متحده در نظر گرفته میشود. در این تصویر هر رئیس جمهوری ناگزیر است که به سه سوال پاسخ بدهد.
اول، اینکه ایالات متحده چگونه جایگاه خود را در سلسله مراتب قدرت جهانی تشخیص میدهد؟
دوم؛ چه پروندههایی برای تصمیم گیری روی میز رئیس جمهور قرار دارد؟
و سوم؛ تواناییهای آمریکا برای حل هر کدام از مشکلات چقدر است و چگونه باید به این موضوعات و مسائل مواجه شود؟ بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جامعه نخبگان واشنگتن وارد مناظرات بی پایانی درباره این سه پرسش شدند و تا جایی که شاهدیم، هنوز اجماعی درباره آن ایجاد نشده است. از دید عدهای، فروپاشی شوروی، ایالات متحده را در جایگاه بی رقیب و شماره یک سلسله مراتب هرم جهانی قرار داد و تاییدی بود بر حقانیت لیبرال دموکراسی، اقتصاد بازار و سبک زندگی آمریکایی.
به این ترتیب مهمترین وظیفه آمریکا، یکدست کردن جهان مطابق با این شاخصهاست. ایده «برخورد تمدنها» از ساموئلهانتیگتون و «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما مشهورترین روایتهای حامی این عقیده بودند. این نگرش، دستور کار امپریالیسم آمریکایی را بطوریکه واشنگتن به خود اجازه دخالت در هر موضوعی بدون محدودیت و در هر نقطهای از جهان میدهد، فراهم کرد. بیل کلینتون و جورج دبلیو بوش تابعی از این دکترین «هژمونی لیبرال» برای آمریکا بودند و البته با شیوههای متفاوت.
در تفسیر دیگر، فروپاشی شوروی در وهله اول به معنای خاتمه تهدید شدن آمریکا توسط یک قدرت متخاصم و نسبتاً هم اندازه بود و اکنون که آمریکا به ابرقدرت بی رقیبی تبدیل شده که هیچ خطر روشنی از جانب سایر قدرتهای اوراسیایی آنرا تهدید نمیکند، باید به سیاستها و مداخلات جهانی پایان دهد و به خانه بازگردد. جین کریک پاتریک سفیر سابق و فقید آمریکا در سازمان ملل متحد که از روشنفکران مورد احترام در ایالات متحده است در ابتدای دهه ۱۹۹۰ از این عقیده حمایت میکرد و البته تنها هم نبود.
هر دوی این نگرشها بر بنیان این فرض قرار گرفته بودند که ایالات متحده ابرقدرت بلامنازع جهان است و توانایی آمریکا برای دفاع از خود و حل مشکلات غیرقابل چالش است. در شروع قرن جدید و همزمان با بازخیزی چین و احیای روسیه و همینطور سربرآوردن مناقشات محلی در آفریقا، اروپای شرقی و بخشهایی از آسیا معلوم شد که نه تنها ایالات متحده ابرقدرت قادر و توانایی برای حل همه مشکلات جهان نیست بلکه حتی مدل موفقیت آمیز توسعه چین و ظهور اسلام گرایی که تحت عنوان «برخاستن سیاست هویت» شناخته میشود، لیبرال دموکراسی را به عنوان «پایان تاریخ» رد میکنند.
پدیدار شدن «انقلاب ارتباطات راه دور» اشکال تازهای از روابط فرامرزی را چه در وجه سازنده مانند گروههای طرفدار محیط زیست و سازمانهای غیردولتی ضدجنگ و چه در وجه مخرب مانند گروههای تروریستی موجب شد که سیاستگذاری را به مراتب دشوارتر کرده است. بنابراین در آمریکا امروز این تصوری رایج است که ایالات متحده نمیتواند هر کاری را که بخواهد در هر گوشهای از جهان انجام دهد. اوباما بدون خجالت زدگی به این مسئله اقرار کرد و همین زاویه نگاه بود که او را به دیپلماسی، چندجانبه گرایی و خویشتن داری نسبت به بحرانهای مختلف هدایت کرد.
هیلاری کلینتون مثل اوباما در این مورد صریحالهجه نیست. او در مقام بانوی اول آمریکا و سناتور نیویورک از سیاستهایی حمایت کرده است که دکترین «هژمونی لیبرال» پیش میکشید و در مقام وزیر امورخارجه امریکا از استراتژی چرخش به آسیا (Pivot to Asia) که بطور تلویحی نشان دهنده اعتراف او به محدودیت مداخلات در چهارگوشه جهان و مدیریت منابع محدود بود، حمایت کرد. چیزی که امروز میتوانم بگویم این است که کلینتون در برابر طرفداران دکترین هژمونی لیبرال بسیار اسیب پذیر است و به نظر نمیرسد از واقع بینی و خویشتن داری باراک اوباما سهم زیادی برده باشد.
در طرف مقابل دونالد ترامپ بیش از کلینتون از مقدمات و گزارههایی حمایت میکند که اقرار به محدودیت قدرت آمریکا به دنبال دارد اما مشکل او این است که از تالی این مقدمات و گزارهها پیروی نمیکند. اگر او واقعا اصرار دارد که آمریکا بخاطر محدودیتهای اقتصادی باید سیاست خارجی محاسبه شده تری را تعقیب کند و به همین دلیل از تشویق دموکراسی، حقوق بشر و تجارت آزاد انتقاد میکند، معلوم نیست که چرا همین شیوه نتیجه گیری را درباره توافق هستهای بکار نمیگیرد.
ترامپ در انتقاد از تجارت آزاد و مهاجرت توجهی به این حقایق ندارد که فلسفه بازار آزاد را نه تنها ایالات متحده به عنوان زیربنای نظم جهانی بعد از جنگ دوم جهانی پایه گذاری کرد بلکه قدرت امروز ایالات متحده نیز بر نتایج این ساختار اقتصاد جهانی استوار است. همینطور پیشتازی ایالات متحده در علوم و فنون عمدتاً مرهون نقش مهاجران در طول تاریخ جدید آمریکاست و انسداد جریان مهاجرت مسلمانان به آمریکا ضربه بزرگی به بنیانهای علمی و پیشرو جامعه آمریکا و نقض شعارهای ابتدایی آمریکا در حمایت از برابری و حقوق انسان دوستانه است. این خطای بزرگ میباید از دو ویژگی سرچشمه گرفته باشد. اول ناآشنایی او با مباحث کلیدی در تاریخ سیاست خارجی آمریکا و دوم دستاویز قرار دادن این قبیل موضع گیریها برای تسکین رای دهندگان متعلق به طبقات پایین جامعه که در جستجوی دم دستترین مقصرین در ناکامیهای اقتصادی و اجتماعی.
تا جایی که به خاورمیانه مربوط میشود، چیزی که ما از آن اطلاع داریم این است که هر دو فرد در آمریکا یعنی هم کلینتون و هم ترامپ در درجه اول یک جهان بینی را نمایندگی میکنند. نگاه آنان به مسائل منطقهای و خاورمیانه یا روابط ایران و آمریکا تا حد زیادی به این جهان بینی وابسته است. از نظر ترامپ که وی فاقد یک پیشینه سیاسی روشن است و تجربهای ندارد و مشاوران خیلی کمی در اطراف او هستند که آنان هم تجربه زیادی در سیاست خارجی ندارند؛ مفهوم سیاست خارجی تا حد زیادی ناشی از سلایق و دیدگاههای شخصی ترامپ است.ضمن اینکه ترامپ متوجه نکته بسیار ظریفی شده است که بخشی از گرایشات قوی در جامعه آمریکاست؛
مبنی بر اینکه دخالت آمریکا در جهان و به ویژه در سالهای بعد از ۱۱ سپتامبر به طور عمده بیشتر باعث خسران و ضرر آمریکا در حوزههای امنیتی و تجاری شده، تا اینکه برایش نفعی داشته باشد. امروز آمریکاییها احساس نمیکنند که در امنیت بیشتری در مقایسه با ۱۱ سپتامبر قرار دارند. نظر سنجی اخیر منتشر شده در شورای امور جهانی شیکاگواین مسئله را تایید میکند. طبق این نظرسنجی، ۷۵ درصد از آمریکایی اعتقاد دارند که تروریسم مهمترین تهدیدی است که آمریکا با آن مواجه است. ترامپ این گرایش را در بین مردم آمریکا احساس کرده و باعث شده شعارهای خطابهای (Rhetoric) ترامپ به پوپولیسم تبدیل شود ولی بدین معنا نیست که وی دارای یک استراتژی نسبت به جهان است.
اگر فرض کنیم که ترامپ به قدرت برسد، به نظر من سیاست خارجی وی وابسته به چند نکته خواهد بود:
اول، تفکر تجاری ترامپ، بدین معنا که او یک رئیس جمهور تجارت محور خواهد بود و تنها تجربه وی ناشی از همین تجارب وی در زمینه تجارت است.
دوم، تیم مدیریتی او بعد از به پیروزی نهایی در انتخابات است. دولتی که قرار است وی ترکیب کند، بدون تردید به واسطه افرادی هدایت میشود که تجربه بالایی دارند و به خاطر این تجربه بالا ترامپ را تحت شعاع قرار خواهند داد. بنده گمان میکنم که نئوکانها بیش از هر گروه سیاسی دیگر در آمریکا، آمادگی ربودن دولت ترامپ را دارند.
بنابراین ترامپ ضمن هرج و مرج دادن به سیاست خارجی آمریکا، سیاست خاورمیانهای وی تابعی از سلایق و دیدگاههای نئوکانهای آمریکایی خواهد بود. در آینده اگر وی رئیس جمهور شود مشکلاتی پدید خواهد آمد و در هر دومورد سیاست خارجی و سیاست خاورمیانهای دچار تناقض خواهد شد و نخواهد توانست این مسائل را با هم هماهنگ کند. با آمدن نئوکانها بخشی از دولت آمریکا هم باعث نخواهد شد این تناقضهایی که به صورت بنیادی جز فلسفه بنیادی ترامپ است، از بین برود.
از طرفی احتمال پیروزی کلینتون به نظرمن خیلی بیشتر است اگر اتفاق خاصی در انتخابات نیفتد و اگر همین امروز انتخابات برگزار شود، خانم هیلاری کلینتون خواهد برد. باید دقت کنیم که کلینتون آولاً تا حد زیادی به اوباما نزدیک است، وزیر امور خارجه وی بوده، بنابراین با جهان بینی اوباما در اندازههای زیادی اشتراک نظر دارد، ولی در عین حال شخص خانم کلینتون با توجه به تجربه بالایی که در سیاست خارجی دارد، احتمالاً تهاجمیتر برخورد خواهد کرد ضمن اینکه وی اولین رئیس جمهور زن تاریخ امریکا هم خواهد بود. زن بودن وی میتواند این اتهام را برای وی داشته باشد که او ضعیف است و تحت تأثیر مردان اطرافش است. همین مسأله باعث میشود که وی با قاطعیت بیشتری با موضوعات مختلف اطرافش برخورد کند تا نشان دهد که تحت تأثیر اطرافیانش نیست.
برجام چطور از انتخاب هر کدام از نامزدها به ریاست جمهوری آمریکا متاثر میشود؟
حسینی: شعارهای مختلفی از طرف هر کدام از نامزدها به گوش میرسد که نباید به عنوان خط مشی آنها لحاظ شود. خرد جمعی نخبگان امریکا مانع از نقض یکجانبه برجام توسط رئیس جمهور بعدی آمریکا خواهد شد اما نگرانیهای دیگری در این رابطه وجود دارد. یک تصور در مورد برجام مطرح است مبنی بر اینکه چون کلینتون بخشی از دولت اوباما بوده و تأئید او را هم پشت سر دارد، در نتیجه به برجام نیز پایبند خواهد بود. این مسأله منجر به یک ساده انگاری شده است؛ غافل از اینکه در سوی دیگر ماجرا خانم کینتون خیلی خوب درک میکند که در منطقه، کشورهای همسایه ما عمدتاً رابطه با آمریکا را در سایۀ برجام و پیامدهای آن لحاظ میکنند از جمله انتظاراتی که پس از برجام از آمریکا از سوی این کشورها ایجاد شده است.
به همین دلیل خانم کلینتون ناگزیر است ضمن تعهد به برجام از یک سو با پیامدهای ویرانگر آن در سطح منطقه مقابله کند. از جمله پیامدهای منفی آن این بود که متحدان آمریکا اعتمادشان را به این کشور از دست دادند. بنابراین، کلینتون باید این اعتماد از دست رفته در میان همسایگان را احیا کند. لذا ممکن است ناخواسته به سمت اقداماتی حرکت کند که احتمال جنگ و یا تشدید تنش میان ایران و آمریکا و یا ایران با کشورهای منطقه را افزایش بیابد. این وجه منفی این قضیه است و ارتباطی ندارد به این موضوع که خانم کلینتون نسبت به ایران نیات خصمانهای دارد یا نه.
در واقع این یکی از پیامدهای ناخواستهای است که برجام به دنبال داشته و رئیس جمهور بعدی باید با آن رو به رو شود. ترامپ به اندازه کلینتون میداند که برای آمریکا بهتر است که به برجام متعهد بماند چون در غیر اینصورت باید با بحرانی در میان متحدانش و قدرتهای جهانی که از برجام حمایت کردند، مواجه شود و جواب بدهد که بر مبنای کدام اصل یا حقی واشنگتن یکجانبه تصمیم گرفته که با نادیده گرفتن اراده سایر شرکای بین المللی اش، توافقی را که محصول صدها ساعت تلاش عالیترین مقامات دیپلماتیک بود، نقض کند. برای کلینتون و ترامپ اگر قصد داشته باشند به نحوی تنش و خصومت با ایران را احیا کنند، راههای مناسب تری مثل تشدید تحریمهای اقتصادی به بهانه حمایت از تروریسم و نقض حقوق بشر وجود دارد.
البته من فکر نمیکنم این مسیری موفقیت آمیزی برای آمریکا باشد؛ چون واشنگتن نمیتواند بار دیگر همه کشورهایی را که برای برقراری تحریمهای موثر، حمایت انها لازم است، به شروع دور تازهای از تحریمها متقاعد کنند. این مسئله برای دونالد ترامپ که همدلی متحدان اروپایی آمریکا را به همراه ندارد، به مراتب دشوارتر است. اگر قصدی برای حفظ صلح در دولت اتی امریکا وجود نداشته باشد، برجام، معمای دست و پا گیری برای دولت امریکا خواهد بود و البته علتی برای عصبانیت جنگ طلبان آمریکایی، سعودی و اسرائیلی. صرف نظر از اینکه چه کسی قدرت را در کاخ سفید بدست خواهد گرفت، ما باید کانالهای ارتباطی با آمریکا را حفظ کنیم.
چون تنها از این طریق است که میتوانیم حداقل تاثیرگذاریهای لازم را بر تصمیمات دولت آمریکا بگذاریم و از نیات انها آگاه شویم. کانال ارتباطی ایران با آمریکا نباید محدود به شخص آقای ظریف شود. ایران باید به نوبه خود، برای حفظ صلح وثبات در منطقه، اشتیاق خود را برای حفظ این کانال ارتباطی را نشان دهد و مسئولیت پیامدهای عدم علاقه مندی متقابل به حفظ این سطح از ارتباطات رسمی را به آمریکا واگذار کند.
میریوسفی: به نظر من بهتر بود بحث را مقداری از عقبتر شروع کنیم، یعنی ابتدا در مورد انتخابات آمریکا و چارچوبهای نظری آن صحبت کنیم و بعد به موضوع سیاست خارجی و خاورمیانه بپردازیم.
با این حال در پاسخ به سوالی که فرمودید چند نکته را عرض میکنم:
ما دو چارچوب نظری را برای درک سیاست خارجی آمریکا میتوانیم در نظر بگیریم و بعد با مقایسه آنها مواردی را نتیجه بگیریم.
نکته اول در شناخت سیاستهای آینده آمریکا، بحث توجه به ثبات وتغییر است. هیچ کشوری در خلأ عمل نمیکند و نمیتواند یک شبه تمام سیاستهای خود را تغییر دهد و سیاستهای آینده برآیند تغییرات آینده و سیاستهای فعلی خواهد بود. نکته دوم هم توجه به رابطه ساختار و کارگزار است. به هر حال کارگزاران هم در ساختارهای عملی موجود عمل میکنند.
در مورد سیاستهای خاورمیانهای آمریکا اگر بخواهیم صحبت کنیم، شامل دوطرف میشود. یک طرف آن تحولات خاورمیانه و عملکرد کشورهایی است که در منطقه قرار دارند، طرف دیگر آن هم تغییراتی است که در آمریکا رخ خواهد داد.
در مورد تحولات خاورمیانه به نظر میرسد یک مرحله گذار و پوست اندازی در جریان است و ویژگی این مرحله این است که سیاستها، اتحادها، همسوییها ودوستیها خیلی سریع تغییر میکنند.
در مورد آمریکا نیز به نظر میرسد که یک تغییر استراتژی بزرگ حداقل از دسامبر ۲۰۰۶ شروع شده است در حال تکوین است. آمریکاییها در حال حاضر میدانند چه چیزی را نمیخواهند، ولی در مورد این که جایگزین وضعیت فعلی چه میباید باشد، به جمع بندی نرسیدهاند. به نظر میرسد آمریکا وقتی پول داخل جیبش را میبیند، به این میاندیشد که باید تغییراتی در سیاستهایش صورت دهد و پی میبرد که سیاست پر هزینه فعلی بعنوان یک ابرقدرت و قدرت هژمون قابل ادامه نیست.
در داخل کشور آمریکا هم یک وضعیت غیرقابل بازگشت شکل گرفته است و در حال حاضر محافل فکری و بازیگران مختلف سعی در تأثیر گذاری بر روی این سیاستها را دارند وبه طور مشخص هر رئیس جمهوری که در آمریکا سرکار بیاید، یک یا دوره مرحله شش ماهه تا یکساله بازبینی سیاستها را خواهد داشت. معمولاً سیاستها واقعی در دوره انتخابات شکل نمیگیرد. خود آمریکاییها میگویند که انتخابات صرفا یک سیرک بزرگ برای جلب رأی است و حرفهایی که در طول انتخابات زده میشود لزوما عملی نمیشوند.
برای مثال خود آقای ترامپ بارها سخنی گفته و بعد آن را تکذیب کرده است. در آمریکا وقتی که بخواهند رویکرد یا سیاستهای شخصی را پیش بینی کنند، معمولاً به صحبتهای انتخاباتی وی توجه زیادی نمیکنند و به طور معمول سوابق و عملکرد قبلی فرد را بررسی میکنند. به عنوان مثال اگر سناتور بوده بررسی میکنند که چگونه به لوایح مهم رأی داده است . اگر فرماندار بوده چه دستورات اجرایی را صادر کرده است.
از این نظر شاید خانم کلینتون قابل پیش بینیتر باشد. در مورد آقای ترامپ گفته میشود که ممکن است سیاست خارجی را علی رغم شعارهایی که میدهد به طور شخصی در دست بگیرد و اتفاقاتی برای کشورهای ثالث بیفتد که برای آنان خوب یا بد یا حتی فاجعه باشد. صحبت از ترامپ، تداعی گر دوران برلوسکنی در ایتالیاست. چون او هم مشابهتهای زیادی با ترامپ داشت، خیلیها بر این باور بودند که اگر برلوسکنی نخست وزیر ایتالیا شود، فاجعهای رخ خواهد داد و ایتالیا دچار مشکلات زیادی در داخل و خارج کشور خواهد شد. به هرحال این اتفاق رخ نداد و دولت برلوسکونی پایدارترین دولت ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم بود.
اگر بر اساس ثبات و تغییر بخواهیم سیاستهای آتی را پیش بینی کنیم، باید ببینیم که سیاست فعلی آمریکا در خاورمیانه چیست و چه تغییراتی میتواند توسط هریک از این دو کاندیدا کند. اگر بخواهیم سیاست خاورمیانهای آمریکا را در پنج محور خلاصه کنیم، اولین آن به قول جوزف نای سیاست مستحکم سازی یا Retrenchment Policy است. این اصطلاح، یک اصطلاح نظامی است که وقتی شما یک سنگری را گرفتید و در موضع قدرت نیستید، فعلاً به فکر فتح سنگر جدید نباشید و سنگرهای فعلی را حفظ کنید. امانوئل والر اشتاین از همین مفهوم به عنوان پایان هژمونی یاد میکند و میگوید که آن ساختار هژمونیک پر خرج سابق قابل ادامه نیست و جملهای در یکی از مقالات خود در آژانس گلوبال نوشته بود که هر چقدر آمریکا دیرتر به این درک برسد که دیگر سیاست هژمونیک قابل ادامه نیست، هم برای خودش و بهم برای بقیه جهان ایجاد مشکل میکند.
موضوع مهم این است که ترامپ و کلینتون چه تغییر احتمالی را در قبال سیاست مستحکم سازی خواهند داشت؟ دو رژیمی که خیلی در این مورد نگران هستند اسرائیل و عربستان هستند. این احتمال هست که خانم کلینتون با توجه به نزدیکی بیشتری که به این دو رژیم دارد و همینطور اعتقاد و عملکرد خود و همسرش به موضوع مداخله بشردوستانه که بهانه دخالت آمریکا در لیبی و بالکان شد، پایبندی کمتری به این سیاست داشته باشد و با مداخلههای محدود، ولی جدی نظامی در خاورمیانه نظیر برقراری منطقه پرواز ممنوع در مناطقی از سوریه و سایر مناطق موافقت کند. با این حال اگر صرفا شعارهای انتخاباتی را ملاک بگیریم، ترامپ ظاهرا تمایل کمتری به ماجراجوییهای نظامی خواهد داشت و به سیاست مستحکم سازی وفادارتر خواهد ماند.
سیاست دوم سیاست «گردش به شرق» (Pivot to east) است. اگر چه خانم کلینتون خود را از مبدعان این سیاست و وفادار به آن میداند، ولی معلوم نیست نزدیکی لابیهای سعودی و صهیونیستی به ایشان، چه تاثیراتی در نحوه اجرای این سیاست خواهد داشت.
این امکان دارد که خانم کلینتون با سیاستها یا پیشنهادهای جدیدی نظیر توازن سازی دور از کرانه Offshore Balancing نحوه اجرای این سیاست را در جهت رفع نگرانیهای متحدین سنتی آمریکا تغییر اساسی دهد. در مقابل اگر به شعارهای انتخاباتی ترامپ اعتماد کنیم، به صحبتهای متناقضی بر میخوریم. از یک سو، وی روی اجرای سیاست گردش به شرق و مقابله با چین تأکید دارد. و از سوی دیگر، یک سری از اتحادهای نظامی آمریکا نظیر ناتو یا حضور در جنوب شرق آسیا را زیر سوال میبرد.
سیاست بعدی فعلی آمریکا در خاورمیانه، سیاست «هدایت از پشت» (Leading from behind) است. در این باره آمریکا به این نتیجه رسیده است که یکی از مشکلات پرهزینه بودن هژمونی این کشور این است که دیپلماسی عمومی موفقی ندارد و همیشه در معرض دید و نفرت عمومی در خاورمیانه است. برای مثال اعزام سرباز به افغانستان و عراق همیشه تنش زا و باعث ایجاد مقاومت است. در حال حاضر آمریکا یا انگلستان و دیگر کشورها در منطقه فعال هستند، ولی سعی میکنند این فعالیتها که از دیدهها پنهان باشند. بعنوان مثال، روزنامه نیویورک تایمز چند بار گزارش داد که قاچاق اسلحه از قطر و عربستان به سوریه با هماهنگی و کمک سازمان سیا انجام شده است.
در این ارتباط، خانم کلینتون به قدرت هوشمند Smart Power اعتقاد دارد که سیاست هدایت از پشت میتواند یکی از جنبههای آن محسوب شود. خانم سوزان ناسل و آقای جوزف نای که از نازعان این مفهوم و نظریه هستند هر دو از افراد نزدیک به کلینتون محسوب میشوند. اجرای سیاست هدایت از پشت نسیاز به تجربه و مهارت زیادی دارد و خانم کلینتون با توجه به تجربه و سابقهای که در سیاست خارجی دارد، به نظر موفقتر خواهد بود. در برابر برخی ادعا میکنند که ترامپ قدرت اجماع سازی کمتری خواهد داشت و نمیتواند چنین سیاستهایی را به خوبی کلینتون به پیش ببرد.
اصل بعدی سیاست خاورمیانهای امریکا، حفظ برتری نظامی و کیفی رژیم اسرائیل در منطقه یا QME است. این اصل احتمالا توسط هر دو کاندیدا رعایت خواهد شد، ولی از شواهد اینگونه بر میآید که کلینتون در شرایط فعلی اعتقاد نهادینه شده تری به این مسأله دارد.
آخرین نکته هم که ریشه بخشی از اختلافات عربستان و دیگر کشورهای عربی با آمریکا است، اعتقاد به اصلاحات سیاسی و اجتماعی در کنار ابزارهای نظامی و سرکوب برای کنترل جنبشهای اجتماعی است. در مقابل عربستان صرفا به سیاست مشت آهنین اعتقاد دارد و منتقد سیاستهای آمریکا در برخی مناطق است. این احتمال وجود دارد که خانم کلینتون با توجه به سوابق مداخلات به اصطلاح بشردوستانه و همینطور رابطه نزدیکتری که با اسرائیل وعربستان دارد، کمتر از اوباما به این مسأله پایبند باشد و ممکن است همراهی بیشتری با عربستان و رژیم اسراییل داشته باشد. همانطور که گفته شد خانم کلینتون و همسرش هر دو به مداخله بشردوستانه اعتقاد داشتهاند و بر اساس آن عمل کردهاند. به طور مثال در مورد لیبی مشهور است که سه زن جنگ طلب یعنی خانمها سامانتا پاور، هیلاری کلینتون و سوزان رایس، اوباما را به جنگ لیبی کشاندند.
در مورد ترامپ، مواضع وی در این رابطه آشفته است. از یک طرف، نوعی از انزوا طلبی آمریکایی را تبلیغ میکند و از طرف دیگر به شدت بر ارزشهای آمریکایی براساس استثناگرایی آمریکایی American Exceptionalism تاکید میورزد. به همین خاطر موضع واقعی ترامپ در همین مورد هم مشخص نیست، ولی در مجموع بعید است وی با روشهای خشن و سرکوب مخالفان توسط متحدین آمریکا مشکلی داشته باشد.
حال بعد از بررسی این ۵ اصل میشود به برخی کارگزاران سیاست خارجی هر یک از کاندیداها پرداخت:
این احتمال وجود دارد که خانم کلینتون با توجه به سابقهای که دارد، سیاست گذاری خارجی را شخصا برعهده گیرد و افرادی را در تیم سیاست خارجیاش انتخاب کند که بیشتر افراد اجرایی و نه سیاستگذار هستند. برخی به مزاح در آمریکا میگویند که اعضای تیم سیاست خارجی آمریکا در زمان خانم کلینتون بیشتر برای شرکت در مراسم تشییع جنازه و مراسم تشریفاتی استقفاده خواهند شد! در مقابل به نظر میرسد تیم آقای ترامپ نقش مهمتری در تعیین سیاست خارجی داشته باشد.
شخصیت و سوابق افراد مرتبط با تیم سیاست خارجی رئیس جمهور آینده هم مهم است. بعنوان مثال معاونین رئیس جمهور که در عین حال روسای مجلس سنا هم هستند، نقش مهمی در اجرای سیاست خارجی رئیس جمهور بعدی خواهند داشت. شخصی مثل مایک پنس احتمال تاثیر بیشتری از تیم کین در سیاست خارجی آتی آمریکا خواهد داشت. پنس همان کسی است که در سال ۲۰۰۸ قانون محاصره دریایی ایران در کنگره آمریکا را پیشنهاد داد که خوشبختانه رای نیاورد. در مقابل تیم کین از سناتورهای طرفدار برجام بود میکرد و همینطور جزو معدود اعضای کنگره بود که سخنرانی آقای نتانیاهو را سال قبل تحریم کرد و شرکت نکرد. یقینا هر یک از این دو میتوانند در سیاست خارجی آتی آمریکا نقش ایفا کنند.
آخرین نکته در مورد مقایسه برنامههای اعلام شده نامزدهاست. به نظرم در موضع نامه Platform دو حزب جمهوری خواه و دموکرات که چند روز قبل از گردهمایی سراسری آنها منتشر شد، نکات جالبی وجود دارد. نیویورک تایمز موضع نامه حزب جمهوری خواه را افراطیترین و تندروترین موضع نامه در تاریخ آمریکا نامیده است. به نظر میرسد که سیاست دو هر حزب در این موضع نامهها نسبت به سیاست آقای اوباما در قبال ایران و خاورمیانه تندتر باشد، ولی موضع نامه فعلی حزب جمهوریخواه به مراتب نست به همتای دمکراتش ضد ایرانیتر و تندتر است.
اگر بخواهیم این موضوع را جمع بندی کنیم به نظر میرسد سیاست خاورمیانهای هر دوحزب جمهوری خواه و دموکرات به نسبت سیاست اوباما تندتر باشد؛ با این حال کلینتون با توجه به سوابق و تیمش قابل پیش بینیتر است. ترامپ یک جعبه سیاه برای همه ناظران جهانی است، ولی با استناد به برخی از شواهد به نظر میرسد نسبت به خاورمیانه سیاستهای تندی خواهد داشت.
∎