گاهی فکر میکنم اینهمه تلاش برای سر پا نگهداشتن نمایش سیاهبازی، چه سودی دارد وقتی که دورانش سپری شده و با انواع حمایتها به مثابه چوب زیر بغل نمیتوان این سبک نمایشی را زنده نگه داشت؟ وقتی در سیام فروردین 1392 سعدی افشار یکی از نامدارترین و از جهاتی بهترین بازیگر نقش سیاه درگذشت، در مراسم تودیعاش که در محوطه تالار وحدت برگزار شد، تعداد مشایعتکنندگان از 20، 30 نفر تجاوز نمیکرد، این باور در من تقویت شد که این یعنی یک پایان تراژیک برای نوعی از نمایش سنتی که بدیلهای امروزیاش همچون نمایشهای طنز شبانه تلویزیونی و فیلمهای شبهکمدیای که فقط محل عرضهشان سوپرمارکتهاست که همراه با تخممرغ و کره و مربا به مشتریانی که برای یک لحظه شادمانی، لهله میزنند. جایش را گرفتهاند. اما راههای دیگری هم برای حراست از این هنر مردمی وجود دارد که برخی بلدند و برخی هم بلد نیستند. چندی پیش برای تماشای نمایشی به نام «انسانم آرزوست» کار داود فتحعلیبیگی، یکی از پایدارترین فعالان عرصه نمایشهای سنتی، دعوت شدیم و در کمال حیرت دیدم هنوز هم میشود از این شیوه نمایشی استفاده و آن را بهروز کرد، به شرطی که درک درستی از زمانه داشته باشیم. او در بروشور نمایش، متن کوتاهی نوشته که برای درک و دریافت بهتر انگیزههایش در این پايمردي، میتوان به آن رجوع کرد». قریب به 40 سال پژوهش و یادگیری و تجربهاندوزی در قلمرو نمایشهای آیینی – سنتی، به من آموخته است نهتنها باید به سرچشمه نزدیک شد و از آبشخور آن بهره برد، بلکه باید از کورشدن سرچشمهها جلوگیری کرد؛ چراکه تا چشمه نباشد، آبی هم نخواهد بود تا تشنگیمان را برطرف کنیم» و در ادامه میافزاید: «اگر گونههای اصیل نمایش آیینی / سنتی به دست فراموشی سپرده شود، براساس کدام سرمشق و الگو میتوان نمایش ایرانی را سروسامان داد؟». معنی این حرفها این است که نمایش ایرانی ناگزیر است از ظرفیتهای نهفته در سیاهبازی استفاده کند تا قوام و دوام لازم را پیدا کند و این در حالی است که سالنهای نمایشی تهران، امروزه جولانگاه انواع نمایشهای مدرن و اولترامدرن – مثلا کارهای رضا حداد- شدهاند. باید به دوست عزیزم فتحعلیبیگی یادآور شوم آنقدر که نمایشهای غربی بهویژه آنهایی که در جشنوارهها به نمایش درمیآیند بر تئاتر امروز ایران اثرگذار بوده و هستند، نمایشهای آیینی -سنتی نبودهاند. لابد این از ناتوانی این نوع نمایش است. اما وقتی میشنویم بهرام بیضایی آثار نمایشی و حتی سینماییاش ترکیبی از سنت و مدرنیسم هستند -لابد او چیزی در این سبک میبیند که دیگران متوجهش نیستند. او همین چندی پیش نمایشی طولانی که رنگوبوی سنتی – سیاهبازی داشت را در آمریکا به صحنه برد و با استقبال ایرانیان هم روبهرو شد.
چرایش معلوم است بیضایی همواره در سنتها تجدیدنظر کرده و میکند و آثار پیشینش هم مشحون از همین نوآوریها هستند؛ از پهلوان اکبر و چهار صندوق گرفته تا مرگ یزدگرد و... بههر روی، گروه نمایشی «بنگاه شادمانی تماشا» به سرپرستی فتحعلیبیگی، از جمله کوشندگان این راه پرمخافت و به تعبیر دوستی، بیسرانجام است. اما او میداند که اگر مؤلفههای اصلی این سبک نمایشی که عبارتاند از تضاد و تعارض، موضعگیری علیه بیعدالتی، تمسخر چیزهایی که ظاهرا جدی اما در عمل ناشی از بلاهت و حرص آدمی است و البته عناصر اجرائی مانند حضور سیاه به عنوان عنصری افشاگر را با نشانههایی از زندگی امروزی جامعه در حال تحول در هم نیامیزد، بر سر او نیز همان خواهد رفت که بر سعدی افشار رفت. اما آرزو میکنم عمرش دراز باد و در راهی که پیش گرفته همواره موفق باشد. او هم سواد و شناخت خوبی از این سبک دارد و هم روزگارش را خوب میشناسد. نمایش در سالن نسبتا کوچک تالار سنگلج که روزگاری به عنوان نخستین سالن مدرن نمایشی محل اجرای بزرگترین نمایشها در عصر طلایی تئاتر ایران در دهه 1340 بوده، اجرا میشود و میدان فراخی برای حرکات موزون و میزانسها ندارد؛ اما به کمک خلاقیت و البته سواد، توانسته است از این محدودیتها به سود نمایشش بهره بگیرد و مجموعهای دوساعته از دلپذیرترین حرکات و کلامهای بامزه چندپهلو بیافریند و فضای سالن را غرق در شور و نشاط کند. طراحی صحنه و لباس، کار محمدحسن ناصربخت، طراحی موسیقی، آهنگسازی و سرایش اشعار از هنگامه مفید که خود از خاندانی اهل نمایشهای سنتی برخاسته و طراحی حرکات موزون شاهین علایینژاد که خود یکی از زیباترین نقشهای این نمایش را هم بازی میکند و البته همراهی گروهی از بازیگران جوان و قدیمی نمایشهای سنتی، بهویژه داوود داداشی به نقش مهرک (سیاه)، از جمله عوامل جذابیت این نمایش است. حرکات نرم بدنی، حاضرجوابی و تسلط این بازیگر بر صحنه، از ویژگیهایی است که آدم را یاد استادان این فن ازجمله مهدی مصری و سعدی افشار میاندازد.
راستش سالهاست از حضور در سالنهای نمایشی که آثار عامهپسند در آنها اجرا میشود، پرهیز میکنم. وقتی وارد سالن انتظار تالار سنگلج شدم نیز حس خوبی نداشتم و خود را در آن محیط بیگانه میدیدم؛ چون جنس تماشاگران هم با کسانی که معمولا در سالنهای نمایشی میبینیم، متفاوت بود. اغلب از طبقه متوسط شهری که ممکن است بیننده جدی جم تیوی باشند. اما هنگام تماشای کار، خود را از همه موانع ذهنی وارهاندم و همراه با مردم از ته دل خندیدم. چون با نمایشی روبهرو بودم که بیهیچ شیلهوپیلهای از دردهای زمانه میگفت و تلخیهای دوروبرمان را با زبانی ساده، روان، پرکنایه و در مجموع شیرین و دوستداشتنی بیان میکرد و مگر خنداندن و شادکردن مردم در این روزگار تلخ، هنر نیست؟
روزگار سپریشده «سیاه»
احمد طالبینژاد
صاحبخبر -