گروه فرهنگي - امير پاکنژاد: لانتوري (در اصطلاح به معناي تازه كار، ناكاربلد) سومين ساخته رضا درميشيان بعد از دو فيلم بغض و عصباني نيستم است. لانتوري در سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر (بهمن ماه 1394) به نمايش درآمد و برنده سيمرغ بلورين بهترين صدا شد. اين فيلم با 141 ميليون تومان فروش و 20 سانس فوق العاده در اولين شب اکران خود، رکورد فروش سينماي ايران در شب اول اکران را جابجا کرد. حوزه هنري فيلم لانتوري را تحريم كرده و تماشاي آن براي افراد زير 16 سال ممنوع اعلام شده است.
لانتوري با ساختاري شبه مستند يك داستان عاشقانه را روايت ميكند كه با معضلات اجتماعي گره خورده است. فيلم حالتي گزارش گونه دارد و كارگردان سعي كرده است با گنجاندن مصاحبه با اشخاص مختلف، رويدادها و شخصيتهاي فيلم را از منظرهاي گوناگون تبيين و تحليل كند. در ابتدا بايد پرسيد كه كاركرد و ضرورت انتخاب اين لحن و شكل روايت چيست؟ و در وهله بعد بايد ديد قضاوت كارشناسان! نسبت به شخصيتها و وقايع فيلم واقعا علمياست يا صرفا كاريكاتورهايي در قامت روان شناس، كارشناس حقوقي و... در فيلم ميبينيم كه افاضات نويسنده فيلمنامه را در گوش و چشم ما فرو ميكنند؟ به بيان ديگر حضور كارشناسي كه عملا بازيگر است نه كارشناس در فيلم چه منطقي دارد؟ و اين سوال اساسي هم از قلم نيفتد كه آيا براستي روشنفكري يعني دراز آواز زينتي! و حرفهاي آرماني و شعاري زدن؟!
طرفه آن كه در لانتوري تعدد اشارات صريح سياسي مخاطب را ناگزير از معادلسازيهاي خارج از متن (فيلم) ميسازد و در مواردي حتي نيازي به همين معادل سازيها هم نيست، گفتن عين جمله «ما دلواپس هستيم» در فيلم به ما ثابت ميكند كه با فيلميسياست زده - و نه سياسي- مواجه ايم. لانتوري پيكره اي دوپاره دارد به گونهاي كه در بخش اول محوريت با بزهكاريهاي پاشا (نويد محمدزاده) و دار و دسته اوست و در بخش دوم شاهد به جنون رسيدن پاشا در عشق به مريم (مريم پاليزبان) هستيم. فارغ از چيستي منطق اين دوپارگي و لزوم آن، چه اصراري وجود دارد كه تمام بحرانهاي چند سال اخير از قبيل اسيدپاشي، اعتياد به مواد محرك، زورگيري، محدوديتهاي اعمال شده بر روزنامه نگاران و مسئله آقازادهها در يك فيلم گنجانده شود؟ اين در حالي است كه براي تحليل و بررسي دقيق و عميق هريك از اين موارد و ابعاد مختلف آنها به چندين و چند فيلم مستند و داستاني نياز داريم و طرح اين همه كجروي و آسيب سياسي- اجتماعي در لانتوري، فيلم را از يك اثر هنري - با زمينههاي انتقادي آسيب شناسانه- به يك بيانيه سياسي شعارزده تقليل داده است. دست مايه قرار دادن جمله معروف و البته مضحك «اگر گوجه گران است از سر كوچه ما بخريد» در يك فيلم سينمايي به اندازه همان جمله مضحك است و گوياي عصبانيت فيلمساز نسبت به صاحب جمله! حال سوال اساسي اينجاست كه نسبت اين عصبانيت با سينما چيست؟ به بيان ساده تر سينما چگونه ميتواند مسائل سياسي را مطرح كند اما در عين حال سينما باقي بماند و بايد و نبايدهاي فرميرا لحاظ كند؟ قصه گفتن اگر مهمترين رسالت سينما نباشد يكي از مهمترين رسالتهاي آن است و قصه شكل نميگيرد مگر با حضور شخصيت. بديهي است مسائل سياسي هرچند مهم و به روز نميتوانند جايگزين اين عناصر اساسي باشند. يك مسئله سياسي ميتواند مايه يك اثر هنري باشد اما نميتواند تمام آن باشد و اگر جز اين باشد آن اثر هنري تبديل به سرمقاله تند و تيز يك روزنامه سياسي ميشود. يادتان باشد اگر درميشيان را در خيابان يا تاكسي ديديد از او نپرسيد نسبت عصبانيت با سينما چيست، چون شديدا عصباني است و كار دستتان ميدهد.
∎