ویژگی مهمی که داستانهای «شماره ناشناس» آرش آذرپناه را از هم متمایز میکند، «متفاوتبودن» آنهاست. هر داستان نه در فضاسازي، نه در شكل، نه در شخصيتسازي و مهمتر از همه نه در تم داستان شباهتي با يكديگر ندارند. وجود عناصر مختلف داستاني و نمود هر يك در هر داستان به عنوان عنصر مسلط، يكي از دلايل اين تفاوتهاست.
يكي از عناصر مسلط اين مجموعه روايت است. روايت در داستانهاي «به هيچباختن»، «خوفخانه» و «نقطه تاريك آدمها»، عنصر مسلط داستاني است. اين عنصر به زبان هر سه داستان منطقي شفاهي و غيرنوشتاري ميدهد. روایت در اين سه داستان در خدمت نظمبخشيدن به تعريف داستان و منظمشدن آن در ذهن مخاطب است و هيچگاه كاركردي فراتر از اين پيدا نميكند. به همين علت اين سه داستان نقش چنداني براي مخاطب در درك و كاملكردن داستان قائل نيستند. داستانها كامل و نسبتا بينقصند و نميتوان خيلي از آنها مچگيري كرد، اما روايت، نقشي در ارتقای سطح داستان به سطحي ديگر كه در آن واقعيت عيني اتفاق افتاده توسط روايتهاي مختلف و ناهمخوان باهم شكلي غيرقطعي به خود بگيرد، ندارد. روايت واقعيت و ماجراي اتفاقافتاده همواره سطح ثابتي از واقعيت موجود است و روايت كاملكننده واقعيت موجود است.
عنصر «نثر» در داستانهاي «شاعرانه شيرها» و «سفر كويري» عنصر مسلط است. نثر شاعرانه و بسيار زيبا در «شاعرانه شيرها»، آنقدر گيرا و زيباست كه در خوانش اول ما را از ايرادات ساختاري داستان غافل ميكند يا وجود تركيبات اضافي مثل «زنگ صداي آميخته به دلهره» يا «صداش آغشته به رنگ كمرنگي از دلخوري» در زبان واقعگراي داستان «سفر كويري»، از آن نثري شاعرانه ساخته است درحاليكه ما با ساختارهايي مضموني آشنا مثل «خيانت» روبهرو هستيم در اينجا هم داستانها به كمال شروع و تمام ميشوند و خواننـده نقش چنداني در كاملكردن آن نميتواند داشته باشد. در داستان «سفر كويري» اينكه داستان صرفا داستان خيانت نيست و اينكه داستان، داستان مردي است كه در ذهنش و در خيال بارها اين نحوه خيانت زن را پيشبيني كرده، داستان را از ورطه تكرار نجات ميدهد.
عنصر شخصيت هم از عناصر غالب در داستانهاي «به هيچباختن»، «قدمزدن در تمام شهرهاي جهان» و «شاعرانه شيرها» و تا حدي «فراموشي فردا» است. در داستانهاي «به هيچباختن» و كمي كمرنگتر از آن «قدمزدن در تمام شهرهاي جهان» از آنجاييكه ساخت شخصيت بسيار آشنا و تكراري است شخصيتهاي ساختهشده را به تيپ تبديل ميكند. مثلا در داستان «به هيچباختن» شخصيت داستان به تيپ روشنفكر دستوپا چلفتي از توده جدا تبديل ميشود كه توسط توده، پايمال و لگدكوب ميشود.
لحن در داستان «خوف خانه» عنصر مسلطي است. وجود راويهاي مختلف، كاركردي در القای واقعيتهاي متفاوت و گاه متناقضنما ندارد بلكه كاركرد آن ايجاد لحنهاي مختلف در متن است. در بررسي عناصر داستاني فوق، يك نكته در بين همه آنها مشترك است: عنصر داستاني مسلط و غالب در جايگاه درست اما معمولي و تكراري خويش قرار گرفته و كاركردي نويسندهمحور دارد.
اما دو عنصر «زمان» و با تكرار بيشتر، «مكان» هستند كه داستانهايي از اين مجموعه را درخشان و از حد متوسط بالاتر ميبرند؛ داستانهايي با پاياني باز و قابل كشف از سوي مخاطب.
در چهار داستان درخشان «شب سردار جنگل»، «شماره ناشناس»، «فراموشي فردا» و «قدمزدن در تمام شهرهاي جهان» اين دو عنصر غالب هستند و تنها يك عنصر در كنار ديگر عناصر نيستند؛ در «شب سردار جنگل» آدرس خانه راوي تنها مكاني در داستان نيست. اين مكان يك رابطه به شدت ارگانيك با راوي و جهانش پيدا ميكند. مكان منجر به ايجاد اخلال در ذهن مخاطب و نهايتا اخلال در شناسايي هويت راوي و دوستش ميشود. آيا ديالوگهاي راوي و راننده تاكسي كه از روي شوخي و يك نوع بازي ردوبدل شده بود، در عين دروغبودن نميتواند واقعي بوده باشد؟ آيا آدرس خانه راوي كه به غلط به راننده داده ميشود با تغيير شماره پلاك از سوي شهرداري، نميتوانـد همان آدرس دروغ باشد؟ اصولا مرز بين دروغبودن و نبودن گفتوگوهاي راننده با راوي كجاست؟ يا در داستان «شماره ناشناس» مكان در هيات يك بازارچه متروكه و نهچندان پررونق درون يك پارك كه گويي زن را مثل يك هيولا ميبلعد، تنها هويتي جغرافيايي ندارد.
مكان در اين داستان نقشي كنشگر و ماهيتي اجتماعي از خود بروز ميدهد و داستان بدون درنظرگرفتن و حذف مكان قابليت اجرا نداشت. همين اتفاق براي داستان «قدمزدن در تمام شهرهاي جهان» اتفاق ميافتد. داستان ظاهرا داستان جدايي يك زن و مرد جوان در پس قصه قديمي و كليشهاي «مرد علاقهمند به ايران و زن علاقهمند به خارج» است و اما كل داستان اين نيست. در اين داستان هم مكان نه بهعنوان يك عامل جغرافيايي يا حتي سياسي كاركرد مييابد بلكه مكان، انتخاب نقاطي است كه در آن انسان جهان سومي و خاورميانهاي امروز ايستاده و به جهان مينگرد. چه در تهران، چه در دمشق و چه در استكهلم آيا جهان از اين سه منظر و سه مكان بسيار متفاوت به نظر ميرسد؟
اما عنصر مسلط در داستان «فراموشي فردا» زمان است. زمان فضا ميسازد. زمان تنها گذشت رويدادها چه به شكل خطي و چه دايرهاي نيست. درست كه زمان عامل مهمي در درك آلزايمر است اما در اين داستان زمان به غير از يك مفهوم پزشكي، قهاريت و جباريت خود را نشان ميدهد. هويت دكتر روانپزشك وي كه احتمالا همان شكنجهگر يا بازجوي احتمالي راوي در گذشته بوده، در پس قهاريت و اعمال قدرت از سوي عامل زمان، پنهان ميماند. قهرمان آلزايمري داستان تنها جرقههايي از هويت او را حس ميكند. در جايي دكتر به او، قهرمان آلزايمري، ميگويد: «تراكم رخدادها در يك زمان كوتاه به عرض زمان اضافه ميكند و باعث ميشود طولاني به نظر برسد و شايد به قول تو خيلي گذشته باشد.» نکته مهم و قابل تامل نام داستان كه «فراموشي فردا» است (فراموشي معمولا براي ديـروز، گذشتـه است) ناآشنابودن مكان در عين آشنايي آن است.
بهطور كلي مجموعهداستان «شماره ناشناس» با چهار داستان خوب، به رستگاري رسيده است. مجموعهاي كه در آن هرگاه نويسنده عناصر داستاني را فقط در سطح كاركرد معمولي و تعريفشدهشان به كار نبسته، داستانهايي درخشان خلق كرده است؛ داستانهايي با زمان و مكانهاي ناشناس.
* منتقد و داستاننویس. از آثار: شمایل لرزان قدرت
∎