شناسهٔ خبر: 15011837 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

گزارش خبرگزاری دانشجو از مراسم پیوند هنر انقلابی ایران و آمریکای لاتین؛

افخمی: امیدوارم ۲۰ سال دیگر هم فیلمی درباره انرژی هسته‌ای بسازم/ لیتین: زنده باد اتحاد سینمای ایران و شیلی!

لیتین در پایان حرف‌هایش بلند داد زد: «زنده باد ایران، زنده باد دوستی بین ایران و شیلی، زنده باد اتحاد سینمای ایران و شیلی.» پس از آن هم هدیه‌ای به نادر طالب‌زاده داد، هدیه‌ای که حاج نادر آن را بوسید.

صاحب‌خبر -

گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -فاروق حفیظی؛ چهارم سپتامبر ۱۹۷۰ بود که اولین رییس جمهور مارکسیست شیلی با رای مردم و دموکراسی به قدرت رسید. رئیس جمهور «سالوادور آلنده» بنیان‌گذار حزب سوسیالیست شیلی بود. آلنده یا همان آلندو پیشنهاد ملی کردن برخی شرکت‌هایی که در انحصار آمریکا بود را داد؛ ‌از جمله پیشنهاد ملی کردن شرکت مس شیلی را. آلندو یک بار که در تظاهرات و راهپیمایی مردمش در بین مردم حضور یافته بود؛ کارگری روی کاغذ بزرگی نوشته بود: «این دولت آشغال است ولی دولت قانونی من است.» رئیس جمهور آلندو به نزدیکی این کارگر رفته و با او دست داده و خوش‌وبشی کرده بود. آلندو عقیده داشت: «جوان بودن و انقلابی نبودن یک تضاد زیستی است.» جنرال پینوشه که فرمانده ارتش آلندو بود، با کمک آمریکایی‌ها علیه رای مردم کودتا کرد؛ کودتایی که در آن عناصر کودتا خواستار استعفا و تسلیم شدن آلندو بودند ولی آلندو چون استعفا دادن را خیانت به رای مردمش می‌دانست؛ از این کار خودداری کرد. هرچند آلندو؛ «استعفا دادن را عملی انقلابی نمی‌دانست»؛ ولی وقتی پس از بمباران کاخ ریاست جمهور‌اش به او گفته بودند اگر استعفا ندهد، مردم‌اش به خاک و خونش می‌کشند، او حاضر شد برای حفظ جان مردمش مذاکره کند ولی کودتاچیان حاضر به پذیرش مذاکره نشدند. آلندو در حالی که آخرین سخنرانی‌اش را برای مردمش از طریق رادیو انجام داد؛ کشته شد، سخنانی که در آن نوید روزی را داد که شیلی بزرگ می‌شود. آلندو در راه دموکراسی و زیرِبارِ زور نرفتن و در راه رسیدن شیلی به آن روز در سپتامبر ۱۹۷۳ کشته شد.

 

 

این جان کلام فیلمی بود که قرار بود مقدمه‌ی جشن پیوند هنر انقلابی ایران و آمریکای لاتین باشد. فیلمی که حکایت از قسمتی کوچک از تاریخ کشور شیلی بود. فیلم «هزار توی آلندو» به کارگردانی میگل لیتین؛ هنرمند ضد کودتای شیلی. حین تماشای فیلم بعضی‌ها از جمله بغل دستی‌ام که خوابشان برده بود؛ با آهنگ حماسی آخر فیلم از خواب بیدار شدند. پس از پذیرایی بعد از فیلم، اهالی رسانه و هنرمندان یکی‌یکی بیشتر می‌شدند. آقای شورجه که تازه از راه رسیده بود در ردیف پنجم سالن نسشت. وقتی از او که یک کارگردان انقلابی است؛ پرسیدم پیشنهادتان برای نماینده‌ی فیلم ایران در اسکار چیست؟ او گفت: «اصلا من اسکار را قبول ندارم؛ چون اسکار فرهنگ ما را قبول ندارد؛ پس به نظر من ایران نباید نماینده‌ای در اسکار داشته باشد.»

 

نادر طالب‌زاده که دبیر جشنواره‌ی مردمی فیلم عمار بود؛ طبق عادت همیشگی‌اش که مختصر و مفید صحبت می‌کند؛ در سخنانی کوتاه گفت: «ما در بخش بین‌الملل فیلم عمار؛ تصمیم گرفته‌ایم هرچند ماه یک‌بار یک هنرمند مقاومت و ضد استکبار را دعوت کنیم. آقای میگل لیتین به عنوان اولین مهمان و همچنین به عنوان هنرمندِی که نماینده‌ی هنر انقلابی شیلی است، به این جشنواره دعوت شده. آثار لیتین کلکسیونی از آگاهی و تعهد به صداقت است. او سال‌ها منتظر ورود به ایران بود.» آقای لیتین که پدری فلسطینی دارد؛ روحیه‌ی انقلابی‌گری‌اش او را به ساخت فیلم «هزار توی آلندو» کشانده بود. فیلمی ضد کودتایی از کارگردانی ضد استکباری. آقای لیتین با همسرش به این جشنواره آمده بود؛ زنی که هم همسرش بود و هم مدیر تولید او و هم دستیار ویژه‌ی او در ساخت این فیلم. نادر طالب‌زاده عقیده داشت که انقلاب حرف برای خارج از کشور زیاد دارد ولی در حال حاضر ابزار لازم برای رساندن این حرف‌ها به خارج را ندارد.    

 

آقای عزت الله مطهری به روی جایگاه دعوت شد. آقای مطهری یا همان عزت شاهی سابق؛ ۱۵ سال از عمرش را به حبس در زندان‌های ساواک گذرانده بود. او همان فردی بود که دفتر هواپیمایی اسرائیل را منفجر کرده و در جریان شکنجه‌های ساواک سه چهار باری هم خودکشی کرده بود تا بلکه اطلاعاتی که دارد را لو ندهد و جان آدم‌های زیادی را به خطر نیاندازد. او در صحبت‌هایش به شهید رجایی اشاره کرد و به دستفروشی‌های دوران تحصیلش. او می‌گفت: «آقای رجایی چهاده ماه در زندان انفرادی و تحت شکنجه‌های زیادی بود. شهید رجایی همان رئیس جمهوری بود که به مردم گفت اگر می‌خواهید من را به یاد آورید بگویید من همان بادام فروش هستم؛ تا مرا غرور نگیرد.» آقای مطهری در حالی که به سختی و با عصایی که در دست داشت با کمک یکی از انتظامات برنامه راه می‌رفت؛ از پله‌ها پایین آمد و با استقبال مهمانان دیگر روبه‌رو شد.

 

 

جمشید جم؛ خواننده‌ی شعر «یار دبستانی من» هرچند موهایش سیاه بود و چهره‌اش چندان مسن نمی‌خورد؛ ولی پایش راستش که می‌لنگید حکایت از تیری داشت که در جریان‌ اتفاقات محرم سال ۵۷ به پایش خورده بود. او در سخنانی از بی‌مهری‌هایی که در سطح جهان نسبت به موسیقی ایران ‌می‌شود صحبت کرد و گفت: «اولین اجرای جهانی ارکسترها در ایران بود؛ مربوط است به پنج هزار سال قبل از میلاد؛ یعنی اولین ارکسترها جهان، ایرانی بودند، چرا کسی به اینها اشاره نمی‌کند؟ من تحقیقی داشتم و طبق آن این قدمت به ده هزار سال هم رسید، ولی جایی و کسی از این چیزها نمی‌گوید.» پس از دقایقی آهنگ «یار دبستانی من» نواخته شد و او هم شروع به خواندن شعر کرد. موقع خواندن او یک صدا از بلندگو می‌آمد و یک صدای کمتری هم از مردم؛ صدای بعضی حضار که با آقای جم؛ شعر را می‌خوانند.

 

آقای جوزانی که از دیگر مهمانان این جشنواره بود؛ گفت: «طالب‌زاده عشق دوران انقلاب ماست. راستش را بگویم در روند تغییرات شتاب‌زده‌ی انقلاب و پس از آن؛ چیزی که هم من و هم آقای طالب‌زاده احساس می‌کنیم به شدت کم‌رنگ شده؛ همان «عدالت» است. چیزهایی که امروز می‌شنویم و چیزهایی که می‌بینیم؛ حکایت از عدالت نمی‌کند. ما به ماشین‌های میلیاردی افراد گیر نمی‌دهیم؛ بعد می‌رویم سراغ موهای بیرون زده‌ی خانم‌ها. امیدوارم که همه‌ی اینها خواب باشد و بالاخره از این خواب ترسناک بیدار شویم. به هر صورت یک سری آدم‌هایی که مثل من خیلی عجول هستند؛ دوست دارند بعد از ۳۸ سال و قبل از رفتن‌شان، آن عدل را ببینند.» او که با تشویق شدید حضار روبه‌رو شده بود؛ جایش را به آقای افخمی داد و او هم گفت: «من حرف‌هایی بهتر از مسعود جان (جوزانی) بلد نیستم، ولی من که بیست سال پیش فیلم روز شیطان را در مورد انرژی هسته‌ای ساختم، به تازگی هم فیلم روباه اکران شد، امیدوارم بیست سال دیگر هم یک فیلم راجع به انرژی هسته‌ای بسازم.»

 

 

آقای زندباف خیلی سرِحال و شاداب به نظر می‌رسید؛ چون با اینکه سی و خورده‌ای سال از ساختن فیلم دست شیطان می‌گذشت؛ اما الان مورد تقدیر قرار گرفته و همین او را خیلی ذوق زده کرده بود. او گفت: «با کشتن و ترور کسی نمی‌میرد.» در ادامه از بهروز افخمی به خاطر فیلم روز شیطان، از مسعود جعفری جوزانی به خاطر فیلم شیر سنگی و از حسین زندباف هم به خاطر فیلم سی و اندی سال پیش‌اش که دست شیطان نام داشت، در تالار این سینا تقدیر شد.

 

مادر شهید رجب بیگی هم در سخنانی از فیلم‌سازان خواست که فیلم‌هایی در مورد شهیدان بسازند که مورد پسند جوانان باشد. او در خلال حرف‌هایش دو بار از حاضرین خواست که صلوات بفرستند؛ و همین موضوع هنرمندان و مردم را با نوعی تشویش روبه‌رو کرد؛ چون تا پیش از این فقط برای تشویق، کف می‌زدند.

 

پس از این، آقای لیتین را دعوت کردند که بر روی جایگاه بیاید و دقایقی را صحبت کند، او که در ابتدای حرف‌هایش به فارسی گفت: «سلام علیکم»، که با تشویق و خنده‌ی مردم روبه‌رو شد. بعد از این دیگر با زبان خودش حرف زد؛ او گفت: «سال‌های زیادی گذشت، ولی بالاخره توفیق حضور در اینجا را به دست آوردم. قبل از این خیلی چیزها را از ایران دیده بودم و خیلی چیزها را در موردش خوانده بودم. من مطالعاتی در مورد انقلاب شما داشتم. سینمای ایران، بی شک یک سینمای خارق‌العاده‌ای است، یک سینمای عالی که اگر در سطح بین‌الملل نشان داده شود؛ خیلی حرف‌ها برای گفتن دارد. من و همسرم تجربه‌ای عالی در ایران داشتیم؛ نگاه مردم، خنده‌های بچه‌های ایران و نگاه‌های همراه با مهربانی مردم ایران را هیچگاه فراموش نمی‌کنیم. ما به موزه‌ی صلح رفتیم و آنجا را هیچگاه فراموش نمی‌کنیم. این جادوی فرهنگ قدیمی ایران را واقعا فراموش نمی‌کنیم. باید مدت‌ها در مورد فرهنگ شما فکر کنم تا خیلی چیزها را به دست بیاورم. شهید رجایی و آلنده باید به الگویی تبدیل شوند که بتوانند فرهنگ ایران و شیلی را با هم متحد کنند و آنها را به گفتگوهای بیشتر فرا‌بخواند. وظیفه‌ی ما کارگردان‌ها ایجاد پلی برای نزدیکی فرهنگ‌ها است.» لیتین در پایان حرف‌هایش بلند داد زد: «زنده باد ایران، زنده باد دوستی بین ایران و شیلی، زنده باد اتحاد سینمای ایران و شیلی.» پس از آن هم لیتین هدیه‌ای به نادر طالب‌زاده داد، آقای طالب‌زاده که حسابی از این کار غافلگیر شد، هدیه را بوسید.

 

 

خواننده‌ی جوان، پویا بابایی بعد از آن به احترام آقای لیتین که پدرش یک فلسطینی بود؛ آهنگ «غزه‌ی پیروز» را خواند و شور و اشتیاقی ایجاد کرد. غزه‌ی پیروز آهنگی بود که بشارت نابودی اسرائیل و استکبار را می‌داد و پیروزی مردم فلسطین را. تصاویری که پشت سر پویا از طریق ویدئو پروژکتور در حین اجرایش نشان داده می‌شد؛ بر غرور لیتین و حضار می‌افزود؛ تصاویری که حکایت از شکست مفتضحانه‌ی اسرائیلی‌ها در لبنان، فلسطین و در آینده هم در برابر جبهه‌ی حق و مظلوم را می‌داد.