شناسهٔ خبر: 14991968 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

هنر مردان بی ادعاء ، تا مدعیان پر ادعاء

ساری - ایرنا - روزنامه ' بشیر ' روز سه شنبه در یادداشتی به قلم عبدالصمد زراعتی جویباری با عنوان ' هنر مردان بی ادعا ، تا مدعیان پر ادعا ' ، مباحث طرح شده در باره شهرداری تهران را با مشی شهید باکری در سمت شهرداری ارومیه مقایسه کرده است .

صاحب‌خبر -

بشیر نوشت : یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت : تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم ، داشتم از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و از او پرسیدم ' آقا؟ آیا اینجا برای من کاری پیدا می شه !؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم ، دستم بدجوری تنگه !.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه چیزی نوشت و امضا کرد و به من داد گفت : برو طبقه فلان و اتاق شماره فلان و بده به فلانی .
نگاهی هم به کاغذ نکردم ، خیلی جدی نگرفته بودم ، اما حالا که آمده بودم ؛ رفتم و با ناامیدی آن نوشته را به آن آقا دادم . او هم نگاهی به کاغذ کرد و بعد امضا را که دید ، گفت : چی می خوای ؟
با تعجب و شگفتی مکثی کردم و گفتم : کار ، کار می خواهم آقا .
گفت : برو و فردا بیا ، مدارک خودتو بیار تا از فردا مشغول بشی .
باورم نمی شد که نوشته آن کارمند معمولی ، برای من کار و اشتغال درست کرده باشد ؛ با تعجب از آن آقا پرسیدم : یعنی فردا بیام مشغول به کار میشم؟
آن فردکه داشت پرونده ای را ورق می زد، لحظه ای به من نگاه کرد و لبخند زد و با اشاره سر تایید کرد و من با خوشحالی که در پوست نمی گنجیدم ، رفتم و صبح علی الطلوع در شهرداری حاضر شدم ، تا در را باز کردند و کارمندان یکی یکی از راه رسیدند و من از همان روز مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم که آن آقایی که توصیه نامه به من داد و امضا زد ؛ شهردار ارومیه مهندس مهدی باکری بود.
چند روز کارآموز بودم ، بعد یکی از کارمندان بازنشسته شده بود ؛ من به جای او نشستم و رسما کارمند شدم . 6 ماه بعد جناب شهردار استعفا دادند و راهی جبهه ها شده بودند ، اما من و همکاران از او جز خوبی و انسانیت و صداقت به یاد نداشتیم.
سالها بعد ، که او به شهادت رسید؛ یکی از همکارانم به من گفت : تو ، اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودی که یک نفر بازنشسته بشه، تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت را از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می کردیم ، این درخواست خود شهید مهدی باکری بود.
اما اکنون که حاتم بخشی های شهرداری تهران را می شنوم و به یغما رفتن بیت المال را می بینم و دخل و خرج هایی که سازمان های نظارتی بیان می کنند ، یاد آن امیر با ایمان ، شهید والا مقام ، باکری عزیز می افتم و خاطرات فراوان او را که مدتی شهردار ارومیه بودند ، مرور می کنم، دلم برای او تنگ می شود که چه قدر جای این آدم ها میان ما خالی است... .
و چه قدر ادعاها ، جای اخلاص ها را گرفته است ، یاد این شعر می افتم...
مرا کشت خاموشی لاله ها دریغ از فراموشی لاله ها .
کجا رفت تاثیر سوز و دعا کجایند مردان بی ادعا .
کجایند شورآفرینان عشق علم دار مردان میدان عشق .
کجایند مستان جام الست دلیران عاشق شهیدان مست .
همانا که از وادی دیگرند همانا که گم نام و نام آورند.
7335/1654