شناسهٔ خبر: 14982495 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

حسن غفوری‌فرد:

کیسه‌ای خاکستر به ما دادند و گفتند جنازه کشمیری است!

وزیر نیرو در کابینه شهید دکتر‌محمدجواد باهنر گفت: افراد نفوذی، کیسه‌ای را که در آن خاکستر جنازه بود به ما دادند و گفتند: جنازه کشمیری است! اما پس از کنترل تلفن منزل کشمیری معلوم شد کشمیری فرار کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه دیگر رسانه‌های خبرگزاری فارس،دکتر حسن غفوری‌فرد وزیر نیرو در کابینه شهید دکتر‌محمدجواد باهنر بوده است. از این رو، در روزهایی که یادآور نام و خاطره آن نماد اندیشه و خدمت است، برای خاطره‌گویی چهره‌ای مناسب و مغتنم به شمار می‌رود. گفت و شنودی که پیش رو دارید، با چنین رویکردی تهیه شده است. امید آنکه مقبول افتد.

از چه زمان و چگونه با شهید باهنر آشنا شدید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. بنده در دوره‌ای که شهید رجایی رئیس‌جمهور بودند، استاندار بودم و بعد هم در کابینه شهید باهنر وزیر نیرو شدم. آشنایی بنده با نام و اوصاف ایشان به سال 1348 برمی‌گردد، اما آشنایی نزدیک با ایشان در سال 1357 روی داد.

از نخستین ملاقات حضوری خود با شهید باهنر بگویید؟ این دیدار در چه زمانی انجام شد؟

شش ماه قبل از پیروزی انقلاب، هنگام افطار ماه رمضان ایشان زنگ زدند و گفتند می‌خواهند در‌باره موضوعی با من صحبت کنند. بعد هم نشانی دادند و رفتم. ایشان در آن جلسه فرمودند: «قرار است با همکاری شهید آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله موسوی اردبیلی حزبی را تشکیل بدهند و می‌خواهیم از حضور چند تن از جوانان دانشگاهی و اساتید هم در این حزب بهره ببریم. اگر قبول کنید، شما را برای عضویت شورای مرکزی حزب توصیه کرده‌اند.» بنده گفتم باعث افتخارم است که در خدمت چنین بزرگوارانی باشم. به هر حال در آن جلسه رسماً از من و همسرم - که در امریکا تحصیل کرده بود- دعوت به عمل آمد که عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شویم. منتها در آن ایام و مخصوصاً به خاطر فاجعه 17 شهریور، امکان ملاقات حضوری چندانی بین کسانی که مبارزه می‌کردند، وجود نداشت و این موضوع به بعد از پیروزی انقلاب، یعنی در روز 27 یا 28 بهمن که حزب جمهوری اسلامی رسماً اعلام موجودیت کرد، به تعویق افتاد.

عضوگیری حزب به چه شکل بود؟

نخستین عضوگیری‌ها در کانون توحید و بر طبق اساسنامه‌ای که قبلاً تهیه و تنظیم شده بود و به امضای بزرگوارانی که نام بردم، رسیده بود، شروع شد. قرار بود هر وقت تعداد اعضای حزب به 300 نفر رسید، کنگره حزب برگزار و شورای مرکزی، دبیرکل و هیئت اجرایی به‌طور رسمی انتخاب شوند، ولی در همان یکی دو ساعت اول، تعداد افرادی که ثبت‌نام کردند به چند هزار نفر رسید! یادم است برای ثبت‌نام، صف‌های طولانی تشکیل شدند و استقبال عجیبی از سوی مردم صورت گرفت. ابتدا قرار نبود در شهرستان‌ها دفتر داشته باشیم، اما به دلیل اینکه از شهرهای مختلف برای ثبت‌نام به تهران هجوم آوردند، ضرورت تشکیل دفاتر حزب در شهرستان‌ها هم به وجود آمد و شهید باهنر مسئول امور استان‌ها و شهرستان‌ها شدند.

ظاهراً تعبیر «حزب‌اللهی» هم پس از اعلام موجودیت حزب وارد ادبیات سیاسی کشور شد، اینطور نیست؟

بله، هواداران حزب جمهوری اسلامی- که اکثریت بدنه انقلابیون مکتبی و پیروان خط امام را تشکیل می‌دادند- به «حزب‌اللهی» شهرت پیدا کردند. این ارزشی بود که بعدها و بیشتر در تقابل با منافقین و بنی‌صدر شکل گرفت.

به نظر شما علت این استقبال عجیب از حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

مخالفین می‌گفتند چون این حزب از «جمهوری اسلامی ایران» استفاده کرده است، مردم به دلیل اعتمادی که به این نام دارند، ثبت‌نام کرده‌اند. این تعبیر تا اندازه‌ای صحیح است، اما واقعیت این است که حضور یاران نزدیک به امام و افراد شاخص مبارز در هیئت مؤسس این حزب، در جلب اعتماد مردم نقش فوق‌العاده زیادی داشت. همان زمان سازمان مجاهدین و گروه‌های دیگر هم عضوگیری می‌کردند، ولی واقعیت این است که استقبال از حزب جمهوری امر بی‌سابقه‌ای بود.

جنابعالی کی استاندار شدید و چه مدت در حزب بودید؟

بنده هفت هشت ماهی در حزب جمهوری بودم و بعد استاندار خراسان شدم.

از ارتباطتان با شهید باهنر می‌گفتید؟

بله، ایشان همواره به بنده لطف داشتند. بنده هم حقیقتاً شیفته منش، اخلاق، تواضع و بزرگواری ایشان بودم و از دانش ایشان استفاده‌های فراوانی می‌بردم. معمولاً هم در جلساتی که برگزار می‌کردیم، از ایشان برای سخنرانی دعوت به عمل می‌آوردیم. یادم است در تاسوعا و عاشورای سال 1357، راهپیمایی عظیمی در خیابان انقلاب انجام و برای نخستین بار شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد. در آن راهپیمایی، در خدمت شهید باهنر بودم. ایشان انصافاً یکی از ارکان انقلاب و سامان‌دهنده بسیاری از تحرکات مذهبی تحت رهبری امام بودند. پس از این راهپیمایی، کلاً جو جامعه علیه رژیم و به نفع انقلاب تغییر کرد. شاه از کشور رفت و همه مبارزین و انقلابیون دلگرم‌تر شدند. ماه‌ها قبل از آن و درست در فردای روز عاشورا که احساس کردیم شاید از تعداد راهپیمایان کم شود، اعلام کردیم اولین سمینار علمی ـ ورزشی با نام حادثه عاشورا در دانشگاه پلی‌تکنیک (امیرکبیر) برگزار خواهد شد تا بدین‌وسیله در تجمیع راهپیمایانِ روزهای قبل و تقویت این روند نقشی داشته باشیم. یکی از سخنرانان در این جلسه، شهید باهنر بودند. ایشان در روز اول یعنی 4 دی سال 1357 درباره آزادی سخنرانی کردند و مردم برای نخستین بار در یک جمع عمومی، عکس شاه را آتش زدند! این در زمان حکومت نظامی بود که تجمع بیش از سه نفر ممنوع بود، اما در آن جلسه بیش از 2 هزار نفر جمع شده بودند! مأموران حکومت نظامی عملاً غافلگیر شدند و کاری از دستشان برنیامد.

یکی از فرازهای مهم پیش از پیروزی انقلاب تحصن روحانیون در دانشگاه تهران بود. شما هم حضور داشتید؟

جامعه دانشگاهیان جزو نخستین گروه‌هایی بودند که از این تحصن حمایت کردند. همان روز یا فردای آن شهید بهشتی، شهید باهنر، مرحوم آیت‌الله ربانی شیرازی و عده‌ای دیگر، با خبرنگاران خارجی مصاحبه کردند و بنده و شهید قندی ترجمه را به عهده گرفتیم.

مگر ورودی‌های پلی‌تکنیک تحت نظر نبودند؟

چرا، ولی ما دیوارهای داخل پلی‌تکنیک را خراب کردیم و افراد از طرف خیابان‌های حافظ، کالج و رشت وارد دانشگاه شدند! قرار بود روز بعد آقای هاشمی صحبت کنند که رژیم متوجه شد و چهار طرف دانشگاه تانک گذاشت و خیابان‌های ولی‌عصر، انقلاب، حافظ و رشت را محاصره کرد. یادم است رژیم از سربازهای اسرائیلی برای بستن درهای دانشگاه استفاده کرد! در کنار پل حافظ، نیروهای حکومت نظامی صف کشیده بودند. بالای پل هم یک جیپ نظامی درست روبه‌روی دانشگاه مستقر شده بود و همه جا را زیر نظر داشت، چون احتمال تیراندازی وجود داشت. به آقای هاشمی گفتیم: بهتر است بروند و سخنرانی نکنند! به سرگردی که آنجا بود گفتم: اگر به مردم بگویید متفرق شوند کسی به حرف شما گوش نمی‌دهد، ولی ممکن است به حرف من گوش بدهند. او قبول کرد که با مردم صحبت کنم. بنده هم پشت بلندگو به مردم گفتم: می‌خواهیم درباره امام حسین(ع) حرف بزنیم، ولی رژیم از این قضیه می‌ترسد و اجازه نمی‌دهد و ممکن است به شما صدمه بزند، بنابراین از شما می‌خواهم پراکنده شوید! بعد از حرف‌هایم، عده‌ای به طرف خیابان ویلا (نجات‌اللهی) راهپیمایی کردند و در وزارت علوم با اساتید و کسانی که تحصن کرده بودند پیوستند و دکتر کامران نجات‌اللهی در همان جا شهید شد.

حضرتعالی در کمیته استقبال از حضرت امام(ره) هم حضور داشتید. به خاطراتی از آن روزها اشاره کنید.

بله، بنده تا حدودی در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از حضرت امام حضور داشتم، ولی جزو اعضای اصلی کمیته نبودم. یادم است شبی که امام می‌خواستند تشریف بیاورند، در بلوار کشاورز خوابیدیم! صبح نماز خواندیم و سپس به فرودگاه رفتیم.

پس از پیروزی انقلاب، ارتباط شما با شهید باهنر چگونه تداوم پیدا کرد؟

درآن دوره، دائماً با ایشان تماس داشتم و در جلسات شورای مرکزی حزب هم در خدمتشان بودم. بنده از ششم دی سال 1358 استاندار خراسان شدم و به همین دلیل، مقداری ارتباطم کمتر شد. پس از رونق گرفتن حزب جمهوری اسلامی هم دیگر ایشان را ندیدم. در خراسان بودم و وقتی هم به تهران می‌آمدم، چون اقامتم کوتاه بود، متأسفانه توفیق دیدار با ایشان را پیدا نمی‌کردم تا 7 مرداد سال 1360، یعنی درست یک ماه پس از فاجعه 7 تیر ایشان با من تماس گرفتند و گفتند: امشب حزب می‌خواهد درباره هیئت دولت جدید تصمیم بگیرد و شما هم بیایید. بنده به تهران آمدم و بعدها فهمیدم اتفاقاً در همان روز قرار بود در مشهد مرا ترور کنند!

در همان ایام بود که بنی‌صدر از کشور فرار کرد. اینطور نیست؟

بله، بنی‌صدر فرار کرده بود و حزب می‌خواست شهید رجایی را به عنوان کاندید‌ای ریاست جمهوری معرفی و روی ایشان سرمایه‌گذاری کند. با حمایت حزب از ایشان، کاملاً مشخص بود شهید رجایی رأی خوبی خواهند آورد، کما اینکه همین‌طور هم شد و ایشان 3 میلیون هم بیشتر از بنی‌صدر رأی آوردند.

چه شد شما را به عنوان وزیر نیرو انتخاب کردند؟

پیش از انتخابات یک روز جمعه می‌خواستیم برای راهپیمایی برویم که شهید باهنر به من گفتند: پس از نماز بیایید می‌خواهم با شما صحبت کنم! پس از نماز به دفتر ایشان رفتم و گفتند: « به احتمال قوی آقای رجایی رئیس‌جمهور می‌شوند و قرار است من هم نخست‌وزیر ایشان باشم و کابینه را تشکیل بدهم. شما را به عنوان وزیر نیرو در نظر گرفته‌ام.» البته برای بنده افتخار بزرگی بود که در خدمت ایشان باشم، اما افرادی را می‌شناختم که شایستگی آنها برای پذیرش این مسئولیت خیلی بیشتر از من بود، به همین دلیل آقای دکتر رنجبر از همکاران دانشگاه صنعتی شریف و مهندس کرایه‌چیان را پیشنهاد دادم. شهید باهنر با هر دو تن مذاکره و صحبت کردند و نهایتاً گفتند: ترجیح می‌دهم شما این سمت را بپذیرید! بنده هم قبول کردم. تا روز انتخابات و اعلام اعضای کابینه توسط ایشان هنوز دو هفته‌ای باقی مانده بود. در این فاصله در خدمت ایشان بودم و با بنده زیاد مشورت می‌کردند. پس از انتخابات، ایشان به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی شدند و رأی اعتماد گرفتند و بعد هم کابینه‌شان را به مجلس معرفی کردند. تا آن زمان همه می‌دانستند قرار است وزیر نیرو شوم و یکی دو هفته‌ای بود با من مشورت می‌کردند.

و بالاخره وزیر نیرو شدید؟

بنده خودم قصد نداشتم این سمت را بپذیرم، اما سیر حوادث به‌گونه‌ای پیش رفت که به ناچار پذیرفتم.

چطور؟

یک ساعت پیش از اینکه شهید باهنر بخواهند کابینه‌شان را به مجلس معرفی کنند، به بنده زنگ زدند و گفتند: ما فرد دیگری را برای وزارت نیرو در نظر گرفته‌ایم. ایشان آقای منصور شهیدی مدیرعامل برق اصفهان را در نظر گرفته بودند. گفتم: به سلامتی ان‌شاءالله! ایشان گفتند: شما برای وزارت پست، تلگراف و تلفن بیایید. عرض کردم: بهتر است آقای مهندس مرتضی نبوی را معرفی کنید. البته ایشان را ندیده بودم، ولی می‌دانستم که فردی مبارز و زندان رفته و از فعالان انجمن اسلامی مهندسین هستند. 10 دقیقه بعد ایشان تماس گرفتند و گفتند: برای وزارت علوم و آموزش عالی بیایید. عرض کردم: «بنده دو سال بیشتر نیست استاد شده‌ام و از بنده باصلاحیت‌تر فراوانند. توصیه می‌کنم یک پزشک باسابقه و مبارز را به این کار بگمارند و آقای دکتر عباس شیبانی را پیشنهاد کردم.» من آن موقع نماینده مشهد در مجلس بودم. به ایشان عرض کردم: « باور کنید اگر وزیر نشوم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد و من هم مکدر نمی‌شوم. این‌قدر بر انتخابم اصرار نداشته باشید.» در هر حال ایشان آقای منصور شهیدی را به عنوان وزیر نیرو و آقای دکتر محمدعلی نجفی را به عنوان وزیر راه معرفی کردند. همه کسانی که در آن جلسه می‌دانستند قرار بود بنده وزیر شوم، خیلی تعجب کردند! به هرحال روز پنج‌شنبه مجلس تشکیل شد. بنده هم در ردیف جلو نشسته بودم. بحث‌ها که صورت گرفت، مشخص شد آقای شهیدی انصراف داده‌اند و شهید باهنر بدون صحبت با من، بنده را به عنوان وزیر نیرو معرفی کردند! بنده به هیچ‌وجه آمادگی نداشتم و قبل از آن جلسه هم، حتی ایشان تماس محدودی با من نگرفته بودند، لذا کاملاً غافلگیر شدم و وزارت نیرو را پذیرفتم. روز 27 مرداد کابینه شهید باهنر از مجلس رأی اعتماد گرفت. عمر این کابینه بیش از دو هفته نبود و در پی انفجار دفتر نخست‌وزیری، ایشان و شهید رجایی به شهادت رسیدند. آنها یاران و همرزمان دیرینه بودند و مقدر بود در کنار هم شهید شوند. یادم است پس از انقلاب هر جلسه‌ای که تشکیل می‌شد، این دو بزرگوار در کنار هم بودند. شهید رجایی معمولاً در جلسات کابینه هم شرکت می‌کردند. در جلسه روز هشتم شهریور شهید باهنر آیاتی از سوره توبه را قرائت و تفسیر می‌کنند. این امکان وجود داشت که آن روز هم فاجعه‌ای مثل 7 تیر رقم بخورد و همه یا اکثر اعضای کابینه به شهادت برسند. متأسفانه شهید رجایی به مسعود کشمیری اعتماد زیادی داشتند. حتی شنیدم یک بار کشمیری همراه ایشان می‌خواست نزد امام برود و به علت اعتماد زیادی که به او وجود داشت کیفش را بازرسی نمی‌کردند، اما در آن روز مرحوم سید احمد آقا می‌گویند: باید کیف او هم بازرسی شود که به او برخورده و برگشته بود! ظاهراً آن کیف حاوی بمب بود که با هوشیاری احمد آقا نتوانست صدمه‌ای به امام بزند، اما توطئه‌اش در مورد رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر انجام شد. در آن حادثه آقای شهبازلو و آقای وحید دستجردی هم به شهادت رسیدند.

ظاهراً جنازه‌ای به اسم کشمیری هم تشییع شد. داستان از چه قرار بود؟

بله، آن جنازه را هم با جنازه‌های شهید رجایی و شهید باهنر تشییع کردند. افراد نفوذی، کیسه‌ای را که در آن خاکستر جنازه بود به ما دادند و گفتند: جنازه کشمیری است! پس از کنترل تلفن منزل کشمیری معلوم شد کشمیری فرار کرده است. جنازه‌ها را به بیمارستان برده بودند و تا چند ساعت مشخص نبود چه کسانی در دفتر نخست‌وزیری به شهادت رسیده بودند. جنازه‌ها به‌قدری سوخته بودند که تشخیص آنها مشکل بود. خود بنده کمی گلاب روی صورت شهید باهنر ریختم و از روی دندان طلای ایشان تشخیص دادم جنازه متعلق به ایشان است! اما جنازه شهید رجایی را ندیدم.

و سخن آخر؟

شهید باهنر انسان بسیار بااخلاق، متین، عالم و تأثیرگذاری بودند و واقعاً انسان در همان برخورد اول تحت تأثیر ایشان قرار می‌گرفت. ایشان از روحی بلند، همراه با تواضع برخوردار بودند. علاوه بر آن پشتوانه تبلیغ حوزوی و انقلابی هم داشتند. بسیار محجوب و آرام بودند و مستدل و عمیق صحبت می‌کردند. متین و مؤدب بودند و همیشه با دقت حرف همه را می‌شنیدند و پاسخ می‌دادند. ابداً تکبر و منیت نداشتند و انصافاً الگوی تواضع بودند. شهید رجایی روی حرف خودش می‌ایستاد و پافشاری می‌کرد، اما شهید باهنر انعطاف‌پذیری بیشتری داشت که به همان حجب، حیا و سر به زیری ایشان برمی‌گشت. منظور این نیست که ایشان از مواضع خود کوتاه می‌آمدند، ولی انسان منعطف و نرمخویی بودند. هیچ‌وقت حرف بی‌مبنا نمی‌زد و سخنانشان مستدل و محکم بود. شهید باهنر بسیار پخته، پرتوان و عمیق بودند.

مطلب فوق مربوط به سایر رسانه‌ها می‌باشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را بازنشر کرده است.

بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی

انتهای پیام/