«آبنبات چوبی» چهارمین فیلم محمدحسین فرحبخش در مقام کارگردان است و همچون فیلمهای قبلیاش به مسئله خانواده پرداخته است.
داستان «آبنبات چوبی» داستان دختری به نام ماری است که میخواهد با دوست پسرش «مسعود» به آلمان فرار کند. در این بین درگیریهای شدیدش با خانواده به خصوص برادر بزرگترش موجب پادرمیانی دخترخالهاش و شوهرش فرهاد میشود.
خانواده ماری یک خانواده سنتی هستند و همین موضوع باعث اختلاف بین او و خانوادهاش شده است. هر چند که رفتارهای دگم برادر بزرگترش نیز این اختلاف و گسستگی را تشدید کرده است.
ماری که از یک موضوعی رنج میبرد به دوستش پناه میبرد و وقت خود را با پارتیهای شبانه و مصرف موادمخدر از جمله علف صرف میکند.
فیلم به صورت فلشبکهایی پراکنده و بینظم سعی در جذاب کردن روایت داستان دارند. سرنوشت ماری در ۲۰ دقیقه آخر فیلم در همین فلشبکها لو میرود و مخاطب را با این سوال مواجه میکند که فیلمساز قرار است در انتهای فیلم چه حرفی برای گفتن داشته باشد؟
هر چند که در ابتدای فیلم به نظر میرسد موضوع فیلم اختلاف بین نسلهاست اما در ادامه تم داستان تغییر کرده و خیانت محور اصلی فیلم میشود.
فرحبخش در ارائه تصویری از گسست نسلها ناکام میماند و نمیتواند با تعریف یک داستان جذاب مخاطب را با خود همراه کند. اگر رضا عطاران و سحر قریشی در این فیلم حضور نداشتند شاید بسیاری از مخاطبین سالن سینما را ترک میکردند.
شوخیها و لودگیهای سحر قریشی و بازی متفاوت رضا عطاران در نقش فرهاد که کاملا با کارهای قبلی او متفاوت است نمیتواند حفرهها و کبودهای فیلمنامه فرحبخش را جبران کند. نشان دادن روابط آزاد میان ماری و دوستانش و واقعیتهای تلخ و زنندهای که در جامعه وجود دارد نمیتواند مثل گذشته یک فیلم مخاطبپسند همچون فیلم خصوصی را رقم بزند.
در اواخر فیلم ما متوجه میشویم که فرهاد با ماری یک رابطه پنهانی داشتهاند و مسعود نام مستعاری بوده برای فرهاد. ماری که از فرهاد حامله است به خاطر زیادهخواهیهای فرهاد و جلوگیری از برملا شدن این واقعیت تلخ قربانی یک قتل وحشتناک میشود! قتلی که هیچکس انتظارش را نداشت... .
نکته جالب اینجاست که فیلمساز فرهاد را چنان شخصیتپردازی کرده که به نظر میرسد فردی مذهبی و پولدار است و وجههای را برای او ترسیم میکند که مخاطب انتظار چنین رفتاری را از او نداشته باشد. اما شاید این فریب یک پیامد منفی داشته باشد و آن این که مخاطب با خود بگوید همه این حاجی بازاریها همینطورند! آدمهایی کثیف با وجههای موقر که شاید اسم فیلم هم به شخصیت آنها اشاره میکند.
شاید اگر رفتارهای دگم برادر ماری نبود و یا اگر ماری توسط خانوادهاش درک میشد کار به این جاها نمیکشید اما نکته اینجاست که کارگردان هم نتوانسته این موضوع را به درستی پرداخت و دراماتیزه کند. قواعد یک ملودرام اجتماعی نادیده گرفته شده و تنها به نشان دادن برخی مسائل اجتماعی که این روزهای در کوجه و خیابان بسیار دیده میشود اکتفا شده است.
کاش فیلمساز به جای آن که وقت تماشاگر را به این چیزهایی که هر روز در کوچه و خیابان میبینیم تلف کند راه چارهای بر این درد تلخ و گزنده پیدا میکرد و کمی جایگاه واقعی یک خانواده را به مخاطب نشان میداد تا کمی او را به آینده امیدوار کند.
آبنبات چوبی با نام قبلی تهران من آنقدر تکراری است که نگارنده هر چه بگوید ملالآور و تکراری میشود. مگر در این شهر روزانه چقدر از این اتفاقها میافتد که فیلمسازهایی همچون فرحبخش تمام هم و غمّشان ساختن چنین آثاری است. آثاری که تا چندی پیش میتوانست مخاطبپسند شود ولی حال دیگر تنها در زمره فیلمهایی است که از آن به سینمای خصوصی یاد میکنند.
بدون شک میشود مشکلاتی از این دست همچون اختلاف بین نسلها را در قالب داستانی جذابتر و با وجههای متین برای مخاطب تعریف کرد. نیاز به این همه نشان دادنها نیست. علف کشیدنها، میهمانیهای شبانه، روابط آزاد و غیره و غیره.
حسین فرحبخش بسیار سعی کرده تا با روایت داستانهایی کوتاه به موازات داستان اصلیاش ریشهها و علل چنین اتفاقات ناخوشایند اجتماعی را بررسی کند. ولی این تلاش در حد یک شعار و چند دیالوگ باقی میماند و مخاطب خسته و پریشان سالن را ترک میکند.
آنچه که باعث شده آبنبات چوبی نتواند نظر مخاطبین را به خود جلب کند فقط نداشتند میزانسهای مناسب و فیلمنامهای جذاب نیست. هر چند که موسیقی آریا عظیمینژاد و تدوین مستانه مهاجر میخواهد یک تنه بار فیلم را به دوش خود بکشد اما محتوای تکراری و عدم موفقیت در ارائه تصویر درست و ملموس از یک خانواده متوسط شهری و روابط و کشمکشهای بین نسل جوان و نسل گذشته این جامعه کار را برای تماشای این فیلم تا به اتنها سختتر میکند.
آبنبات چوبی فرحبخش واقعا یک آبنات چوبی است. آبنباتی که هیچ طعم و مزهای ندارد. زمانی همین آبنباتها مخاطبین زیادی را به سینماها میکشاند اما اکنون دورانش به سر رسیده است و بیطعم و مزه بودنش مخاطب را عصبانی میکند.
ایکاش مردمی که به سینماها میروند این نکته را دریابند که گاه به جای یک فیلم خوب به آنها آبنبات دادهاند و حال وقت آن رسیده است که طعم واقعی یک فیلم خوب را از دست کسانی که دغدغهای متعالی دارند بچشند. (سینما انقلاب)
وقتی باز هم باید روایتی تکراری از خیانت را تحمل کنیم
آبنباتی که چوبی از کار در آمد!
صاحبخبر -
∎