دکتر ميرجلالالدين کزازي، مدرس زبان و ادب پارسي در دانشگاههاي داخلي و خارجي معتقد است، ايرانيان امروز در سنجش با نياکان در گراميداشت زبان پارسي، کمتر از شور و شرار، تلاش و تکاپوي زيبنده و بايسته برخوردارند.
اقدام و عمل؛ دولت-ملت؛ امیدوار و استوار
پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان: دلبسته است و علاقهمند به زبان پارسي، تا جايي که با شيوه خاص سخن گفتنش در ذهن مردم به ياد آورده ميشود. ميگويد که شايسته و بايسته است که پالوده و پيراسته پارسي را سخن گفت. نخستين بار او بود که زبان پارسي را با چنين تعبيري به کار برد و معرفي کرد؛ قند شيرين پارسي. اتاق کارش پر است از کتابها و متون پژوهشي، تاريخي و زبانشناسي. اما شمار کتابهاي مربوط به شاهنامه فرودسي کمي چشمنوازتر است. دکتر ميرجلالالدين کزازي، مدرس زبان و ادب پارسي در دانشگاههاي داخلي و خارجي، شاهنامهپژوهي شيواسخن است که فرهنگ واژگاني هم از او به چاپ رسيده است. با او درباره اصالت زبان پارسي، لزوم حفظ کيان واژگان پارسي و فراز و فرودهاي اين زبان، گفتوگو کرديم.
سخن ها درباره اين که روزگاري زبان فارسي زبان علم و دانش بوده، بسيار است، آيا اين تنها قابليت اين زبان بوده ؟ ديگر امتيازهاي زبان فارسي را چه مي توان دانست؟
اگر بخواهيم پاسخي سنجيده و دانشورانه به اين پرسش بدهيم، آن پاسخ اين است. هيچ زباني از پيش زباني که در زمينهاي شايستهاي و برتري داشته باشد، نيست. اين برتري و شايستگي اندک اندک در پي کاربرد زبان، فرادست ميآيد. اگر زباني را زبان دانش ميناميم، از اين روي زبان دانش شده که آن را در اين زمينه بيشتر به کار گرفتهاند. زبان فارسي هم از همين آيين و قانونمندي پيروي ميکند. در روزگاران شکوفايي شهرآييني (تمدن) ايراني و درخشش فرهنگ ايران، زبان پارسي زبان جهاني بوده است.
در زمينههاي گوناگون کاربرد داشته، اما در يک زمينه برترين زبان جهان گرديده است. در آفرينش هنري يا ادب سخن. بهويژه در سخن در پيوسته يا شعر. هيچ زباني را شما در جهان نميتوانيد يافت که از اين ديد همسنگ، همتا و همتراز زبان پارسي باشد. برترين، گرانمايهترين شاهکار ادب جهان در اين زبان پديد آمده است، چرا؟ زيرا زبان فارسي بيش از زبانهاي ديگر در آفرينش هنري به کار گرفته شده. اين نکته هم در جاي خود پذيرفتني است که پارهاي از زبانها شايد آمادگي و شايستگي بيشتر در زمينهاي داشته باشند. زبان فارسي چون زباني است که بسيار از ديد زبانشناسي تاريخي پيشرفته و پويا، بيشتر آفرينش هنري و زيباشناختي را ميشايسته است و ميشايد، زيرا اين زبان بهآساني ميتواند با پسند و توان آفرينندگي سخنور هماهنگ و همساز شود. ناگفته پيداست هنگامي که شکوفايي فرهنگي و درخشش شهرآييني ميپژمرد، کاستي ميگيرد و زبان هم شکوفايي و توانمندي پيشين خود را به نمود نميتواند آورد.
ما دانشمندان پارسي زبان بسياري هم داريم که در جهان شهرت دارند. نمونه اي از اين درخشش، توان و توانايي هاي دانشمندان و زبان پارسي از ديد شما کدام است؟
سخن در اين است که زبان پارسي، زبان دانش هم ميتواند بود. نمونهاي براي شما بياورم. دانشور نامبردار ايراني، بوريحان بيروني، کتابي در دانش اخترشماري به زبان پارسي نوشته است با نام تازيکانه «التَّفهيم لِأَوائلِ صناعة التَّنجيم» خب، اين کتاب کتابي است دانشورانه، يکي از دانشهاي ميتوان گفت، فني در آن روزگار. بيشتر هم از اينگونه به زبان پارسي نوشته نشده بوده، اما بوريحان توانسته است زبان پارسي را به شيوهاي نهتنها بسنده، ميتوان گفت، شايسته و پسنده در اين زبان به کار بگيرد. واژهها زيبا، رسا، روشن، دلانگيز براي واژههاي ويژه(اصطلاحات) در اين کتاب، نخستبار به کار برده شده است.
در اين روزگار چگونه مي توان درخشش و جايگاه زبان پارسي را حفظ کرد؟
بازگشت شهرآييني يا فرهنگ پيشين از نگاهي فراخ، شدني و انجامپذير نيست، اما ميتوان درخشش و شکوه فرهنگ و شهرآييني گذشته را همواره بازگرداند. زمانه همواره در گذر است. رنگها، ريختهاي گوناگون مييابد. از همين روي نمودهاي فرهنگي و چگونگي شهرآييني ميتواند دگرگون شود، هرچند گوهره و جانمايه و شالودههاي فرهنگ همچنان برجاي ميمانند. ميتوان گفت فرهنگ، زيبارويي است دلرباي که هر دم ميتوان جامهاي ديگرگون بر تن کند، يا خود را به شيوهاي ديگر بيارايد. آنچه دگرگون ميشود، اين زيباروي نيست. جامه، شيوه و آراستگي اوست. اما اگر آن زيباروي خود بپژمرد، بيافسرد و از فرّ و فروغ زيبايي بيبهره بماند. پيداست که نميتوان او را ديگر بار به برنايي و برومندي و به آييني زيبايانه پيشين بازگرداند.
ما با زبان بهتر تا کرده ايم يا پيشينيانمان؟
اگر همچنان کلان و فراخ بنگريم، ميتوانيم بر آن بود که نياکان ما با همه فراز و فرودهايي که زبان فارسي در درازناي تاريخ خود داشته است، اين زبان را گرامي داشتهاند، کوشيدهاند که آن را از گزند و آسيب برکنار بدارند، به همان سان در توانمندي، شادابي و شکوفايي آن بکوشند. اگر چنين نميبود، ما امروز نميتوانستيم بر اين زبان شيواي شکرين سخن بگوييم. انديشههاي خود را در بستر اين زبان جاي بدهيم. آن را در آفرينش زيبايي و هنر به کار ببريم. اما ايرانيان امروز در سنجش با نياکان در گراميداشت زبان پارسي، کمتر از شور و شرار، تلاش و تکاپوي زيبنده و بايسته برخوردارند.
يعني نسل ما دچار تقصير فرهنگي در اين زمينه شده . اگر چنين است، سبب آن از نگاه شما چيست؟
همچنان اگر فراخ بنگريم، يکسره آنان را در اين سستي و کوتاهي گنهکار نميتوانيم دانست. زيرا زمانه ما زمانهاي است يکسره ديگرگونه. زمانه آسيمگي، شتاب و بيزماني است. اين پديده نهتنها در ايران که در سراسر جهان زيانبار بوده است. به آنچه نياز به آرامش، درنگ و زمان دارد تا بشکفد، مايه بگيرد، بپرورد، زيان رسانده است. امروزيان بيآنکه خود بهدرستي بدانند چرا، ميکوشند که هر کاري را در کمترين زماني که ميتوان، به انجام برسانند. شايد اين تلاش در زمينههايي نهتنها زيانبار، سودمند نيز باشد. اما در آنچه به فرهنگ به جهان مينوي و دروني آدمي بازميگردد، بيگمان زيانبار است و آسيبرسان. از آن ميان زبان نيز ترجمان انديشه و حالهاي دروني است. پايگاه و پايبندان (ضامن) فرهنگ، منش و چيستي آدميان است. اين شتابزدگي و آسيمگي زيان خواهد رسانيد.
مصداقي براي آسيب هاي اين شتاب و آسيمگي اگر بخواهيد بياوريد، چه خواهد بود؟
براي نمونه، امروز کسي آن شکيب و آن توان را ندارد که نامهاي بنويسد. پس آنچه را در نامه ميخواهد نوشت، در پيامکي کوتاه که با زباني کژ و مژ، نافرجام و بياندام نوشته ميشود، به ديگري ميرساند. خب! از همين نمونه شما ميتوانيد آشکارا به ژرفاي سخن راه ببريد که چرا من برآنم آسيبي که به زبان از آن ميان زبان پارسي در اين روزگار ميرسد، آسيبي است که ميتوان گفت برآمده از ناچاري تاريخي است. اما اين سخن بدان معنا نيست که ما به يکبارگي تن به اين ناچاري در بدهيم. اين ناچاري ميبايد ما را برانگيزد تا بکوشيم، زبان در نشيب پژمردگي، بيکارگي و نابودي ننهد. ميبايد ما را وادارد به ياري زبان بهويژه زبان فارسي که يکي از دلآويزترين و فرهنگيترين زبانهاي جهان است، بشتابيم.
اين شتاب، دلسوزي و تلاش براي پاسداري از زبان پارسي آغاز شده است، يا بايد آغاز شود؟
خوشبختانه نشانههاي اين انگيختگي و افروختگي در جامعه ايراني ديده ميشود، بهويژه در ميان جوانان. در اين ساليان بيش از هر زمان، ايرانيان در پي آنند که به زبان پارسي بگرايند. ميکوشند که در نوشتار و گفتار تا آنجا که ميتوانند از به کار گرفتن وامواژهها (واژههاي بيگانه) بپرهيزند؛ واژههايي که به هيچ روي با نغزيها و زيباييها، با رساييها و روشنيها، با شورانگيزي و شکربيزي و دلآويزي زبان پارسي سازگار نميتواند بود.
شما طبعي بر سرودن شعر هم داريد. به نظرتان فارسي در شعر بيشتر آسيب ديده يا نثر؟
من اگر بخواهم به هر روي پاسخي به اين پرسش شما بدهم، ميتوانم گفت که زبان پارسي در سرود و سرواد يا در شعر کمتر آسيب ديده است تا در سخن پراکنده يا نوشته يا نثر. چرايي آن هم بازميگردد به اينکه شعر پيوندي تنگتر با پيشينه زبان پارسي يا ادبي که در اين زبان پديد آمده است، دارد. نثر بهويژه در زبان رسانه بسيار به بيراهه رفته است. از سختگي و ستواري، از زيبايي و دلآرايي بيبهره مانده است.
تسلط به يک زبان ديگر براي مترجم شدن و ترجمه را کافي مي دانيد؟
ترجمان هم يکي از سرچشمههاي سستي و تنُکمايگي در زبان کنوني پارسي شده است. زيرا هر کس با زبان بيگانه آشناست، ميتواند انگاشت که ترجمان نيز هست. ترجماني، از ديد من کاري است بارها دشوارتر و باريکتر از نويسندگي. هر نويسندهاي که به بسندگي با زباني بيگانه آشنا باشد، ترجمان نيز ميتواند بود، اما آن کس که با زبان بيگانه آشناست، اما در زبان مادري خويش نويسنده نيست، هرگز ترجمان نميتواند شد. خواست من از ترجماني پيداست؛ ترجماني ادبي است. پارهاي از کاربردهاي تاريک، ناساز، نادرست در زبان پارسي برآمده و مايه گرفته از برگردانهاي سست و خامدستانه است. من نمونههاي بسياري ميتوانم براي اين سستي بياورم، اما چون زمان نيست، از آن چشم ميپوشم.
برخي معتقدند به تعبير شما پالوده پارسي سخن گفتن براي نسل جديد، آسان نيست. بايد چه کار کرد؟
پاسخ به پرسش شما پاسخي است که اگر بخواهم داد کار را به شايستگي بدهم، سخت به درازا خواهد کشيد و بارها در گفت و شنودهاي رسانهاي يا جستارها و کتابهاي خويش به اين پرسش پاسخ دادهام. يک آبشخور که خواننده گرايان به آگاهي از پاسخ مرا فراوان به کار ميتواند آمد، کتاب «آوايي از ژرفا» است که گفتوگويي است درازدامان در پديدارشناسي زبان پارسي. کمابيش همه پرسمانهاي بنيادين، پرسشهاي ساختاري در اين گفت و شنود کاويده و بررسيده شده است. يکي از آنها نيز همين پرسش بنيادين است که چرا ميبايد زبان پارسي را از وامواژهها پاس بداريم. من اگر بخواهم حتي سخت کوتاه اين پرسش را پاسخ دهم، گفتوگو برافزون خواهد شد.
به نظر مي رسد اگرچه نياز به توجه يکايک ما وجود دارد، اما اهتمام نهادها الزامي تر است. موثرترين اقدام و نهاد از نظر شما چيست؟
خب در اينجا باز به زمينه ديگر ميرسيم که آن هم زمينهاي گسترده است: چارهها و راهکارهاي پاسداشت زبان پارسي از گزند و آسيب. من تنها به يک راهکار بسنده ميکنم. آن هم اين است که ما در آموزش دبستاني، نخست و سپس در آموزش دبيرستاني بيشترين زمان و توان را به زبان پارسي ويژه بداريم. اگر نوآموز، سپس دانشآموز زبان پارسي را به بسندگي بياموزد با زيباييها و دلنشينيها و نوشينيهاي آن آشنا شود، هم توان آن را خواهد يافت که اين زبان را درست و بهآيين به کار گيرد، هم به اين باور خواهد رسيد که هر کژي، نابهنجاري، آشفتگي در کاربرد اين زبان، گزند گراني به آن ميتواند رسيد.
و سخن نهايي...
من در جستاري زبان پارسي را گوهري غلتان و رخشان داشتهام که کمترين گرد، کمترين خراش در آن به نمود ميآيد و بدان آسيب ميرساند. در سنجش زبان پارسي، ديگر زبانها به تخته سنگ ميمانند که اگر با يک پتک بر آن بکوبيد، پارهاي از آن فروبريزد، تخته سنگ چندان نمودي ديگرسان و نازيبا نخواهد يافت.
اقدام و عمل؛ دولت-ملت؛ امیدوار و استوار
∎