ناتاشا اميري را ميتوان داستاننويس و منتقد ادبي جدي و فعال ناميد؛ با اینکه تحصيلات خود را در رشته كشاورزي به پايان رسانده، اما از آنجا كه بهقول خودش «نوشتن چيزي است كه او براي آن طراحي شده»، عشق به هنر خصوصا داستاننويسي رشته تحصيلي را در زندگي او كمرنگ و نوشتن را پررنگ كرده است. امیری داستاننويسي را از سال ۷۴ بعد از ملاقات با غزاله عليزاده شروع كرد و با انتشار مجموعهداستان «هولا هولا» بهطور جدي در عرصه داستاننويسي حضور یافت. نام اين مجموعه برگرفته از نام موفقترين داستان کتاب است؛ راوي داستان، اسبي به همين نام است، نويسنده همراه با بازنمايي حس اين حيوان نجيب توانسته همذاتپنداري خاصي در خواننده نسبت به او ايجاد كند. كار بعدي اميري، رمان «با من به جهنم بيا» است كه از مضموني جامعهشناختي با زيرلايههاي روانشناختي نسل جوان برخوردار است. ساختار اين رمان به لحاظ موقعيت مكاني و ظرف زماني روايت قابل اهميت است، زيرا روند رخدادها و سير روايت در محيطهاي دانشجويي شكل ميگيرد. خصوصا چالشهايي را كه دختران دانشجو در چنين موقعيتهايي در رابطه با، باورها و تابوهاي اجتماعي و، ويژگيهاي جنسيتي با آن روبهرو هستند، به تصوير كشيده است. مجموعهداستان «عشق روي چاكراي دوم» و «بعد دیگر نمیتوان خوابید» كارهای بعدي اميري است که بار دیگر برای او موفقيتهاي بسیار در عرصه داستان كوتاه همراه داشت. و اما آخرين كار اميري رمان «مردهها در راهاند»: اميري در مهندسي اين رمان از پيچيدگي و چندوضعيتيبودن احتراز جسته و به سادگي وارد جريان رمان شده. در ده فصل پيوسته با پيرنگي كاملا يكدست، خواننده با شخصيت و راوي قابل اعتماد، همراه ميشود. در اين رمان زمان به شكلي متواتر از سال ۱۳۳۲ شروع و طبق تاريخهايي كه در آغاز فصلها آورده شده با كمي پسوپيش، تا مقطع زماني سال ۱۳۹۰ را دربرميگيرد. فصل دو، روندي كاملا روايي به متن داده است. راوي با نقبزدن به گذشته پري، دستاوردي غني، حاصل از كنشهاي كينهورزانه افراد خانواده، صبغه روانشناسانهاي خاص به متن بخشيده. صحنههايي از نوع: التذاذ امیال خشونتآميز روفيا از پري خردسال، خوراندن آب مرداب و تراشيدن سر پري توسط خالهاش آتشه از سر كينه و حسادت و... در فرايند اين خردهروايتها، نوعي خشونت و كژتابي رفتاري در بيشتر شخصيتهاي زن عرصه رمان ساخته ميشود. اين كژتابيهاي اخلاقي گاه شكلي فرانمودي پيدا ميكند و به شيوهاي متواتر در كنشهاي ساير زنها متجلي ميشود: (در كنشهاي مهوش، روفيا و...) اما اين خشونت در شخصيتهاي مرد ديده نميشود. شايد متن بر يك نوع تقدير و جبر جنسيتي تاكيد دارد يا تاثير عوامل محيطي، تابوها، باورها و قوانين نانوشته مسلط بر روح جامعه را در زيرلايههاي متن به سخره گرفته است، همه اين قرائتها را ميتوان بر رمان تسري داد. از لحظات درخشان رمان ميتوان به روايت فربد اشاره كرد، تصويرهايي از بيمارياش، رابطه پري بهعنوان يك مادر و رنجي كه در اين رابطه، قبل و بعد از مرگ فربد متحمل ميشود با ظرافت خاصي حسي و ذهني ميشوند.
در فصل اول، يك گرهافكني ميان رابطه نريمان و فرامرزخان شكل ميگيرد، كه بار معنايي و زيباييشناسي خاص داستان مدرنيستي از جنبههاي عدم قطعيت و تاكيد بر انگارههاي روانكاوانه را در سير روايت نويد ميدهد. «در تمام طول راه تا رسيدن به شمران... به اين فكر بود كه چطور ميتواند او را بكشد.» اين گره داستاني همراه با جذابيت خاصي كه با حسادت مردانه در روابطشان نسبت به زنان همراه است توانسته عنصر انتظار را نيز ايجاد كند، اما رهاشدن اين گره داستاني متن را از دستيابي به اين چالش عاطفي دور كرده، همچنين در فصل اول با تردستي خاص حوادث اجتماعي سياسي سال ۳۲ با فضاسازي خاصي به دور از سياستزدگي، پيچيده در كنشها و روابط انساني به تصوير درميآيد و ميرود كه داستاني شود، اشاراتي به جنگ جهاني، سقوط دولت ملي دكترمصدق، اشاره به نقش دولتهاي بزرگ در اوضاع داخلي و تصويرسازي اوضاع مهاجران لهستاني، همه اين رخدادها در لفافه زبان داستاني و ساير عناصر داستان با محوريت دو شخصيت (فرامرزخان و نريمان) در اين فصل قوام مييابند، اما در فصلهاي بعد و در فرايند رمان اين مضمون و اين دو شخصيت رنگ ميبازند، همچنين با وجودي كه سير زماني رمان سالهاي جنگ تحميلي ايران و عراق را نيز شامل ميشود و فضاهاي حاصل از اين رويداد مهم بسيار محدود است، اين خلا عامل در حاشيهماندن شخصيتهايي مانند فربد و سيروس شده است.
نثر جاندار، رمزآلود، داراي بار معنايي خاص همراه با استعارههاي زباني: برگشتها از جنبه فراگيري حجم رويكردها و تاثير معناشناسي آنها گاه به اوج ميرسند، مثلا در فصل دو كه به پري اختصاص دارد در يك صحنه كه قطرات خون از پيشاني تا زير گردنش روان است. زني فرزندمرده، اسير خشونت، در يك نما، وقتي ايستاده روبروي آينهپارههايي از زندگي گذشتهاش با برشهاي زماني از كودكي تا شروع ميانسالي به تصوير كشيده ميشود. يعني گرهخوردن زمان ذهني با زمان عيني «كورنوميك» فضاي بسيار طولاني از زمان را در يك لحظه كوتاه ميسازد و به كمك تكنيك «همزماني در زماني» ساختار رمان به سمت «روايت» پيش ميرود، اما در فصل پاياني كه پارميس بهطور جدي در صحنه ظاهر ميشود متن به شدت بهسمت توصيف گرايش پيدا ميكند، تفسيرهاي فلسفي و ذهني از زبان آدمهايي كه مردهاند، در ذهن پارميس، متن را از تصويرسازي درخشان قبلي به سوي حشو و اطناب سوق داده. است در اين بخش فرامرزخان هم كه در فصلهاي درخشان آغازين خوبي در جايگاه خود نشسته، به همين سرنوشت دچار ميشود.
سخن آخر آنكه اميري در عرصه اين رمان از نظر مضمون، و از جنبه ساختاري توانسته اثري خواندني و درخور توجه به كارنامه خود بيفزايد.
* منتقد و داستاننویس. از آثار: شهری گمشده زیر رملها
∎