«من او را دوست دارم. من کشور (ایران) را دوست دارم و اون رذلهای اون بیرون (در خاورمیانه) را دوست ندارم». تاریخ مدرن بینالملل، اندک جملاتی در ستایش و حمایت از دولت ایران را از زبان دولتمردان بیگانه به یاد دارد. کشوری که در آغاز قرن بیستم از شاهنشاهی شکوهمندش تنها نامی باقی مانده بود و در پایان آن قرن متهم به گسترش بنیادگرایی شده بود؛ بااینحال، در اوایل دهه ٧٠، این ریچارد نیکسون جمهوریخواه بود که نگاه همدلانه خود به محمدرضا شاه پهلوی و ایران را پنهان نمیکرد. در نگاه نیکسون، ایران «دوست درجه یک آمریکا در خاورمیانه»، در منطقهای پر آشوب و البته در مرکز جبهه جنوبی ضدشوروی (Northern Tire). جایگاه ژئواستراتژیک ایران و شاهی غربگرا مولد رابطهای ویژه میان شاه و نیکسون شده بود. رابطهای که پیش از ورود نیکسون به کاخ سفید ایجاد شده بود. در دسامبر ١٩٥٣، اندکی پس از کودتای ٢٨ مرداد ٣٢، نیکسون بهعنوان معاون رئیسجمهوری دوایت آیزنهاور به تهران سفر کرد؛ سفری که یادمان 16 آذر را در خاطره جمعی از ایرانیان در پی داشت؛ اما سفر نیکسون خاطرهای فردی را بر ذهن شاه ایرانیان حک کرده بود. نیکسون نیز هیچگاه دیدار با شاه را فراموش نکرد: «من قدرتی درونی در او را حس کردم و احساس کردم که در سالهای پیشرو شاه رهبری توانمند میشود».
در آن سفر همدیگر را یافته بودند. نیکسون در شاه ویژگیهای خود را نیز مییافت: واقعگرایی بیرحمانه، ضدکمونیست آتشین و البته علاقهمندی وسواسی به ژئوپلیتیک و به یک چشم دنیای جنگ سرد را میدیدند.
این دو، بار دیگر نیز دیداری داشتند، دیداری بسیار تعیینکننده برای سیاست خارجی آمریکا و ایران. در آوریل ١٩٦٧ زمانی که نیکسون مسئولیتی رسمی نداشت و تنها به حضور در انتخابات آتی ریاست جمهوری میاندیشید، شاه ایران در کاخ نیاورانش به او یادآوری کرد که حضور نظامی گسترده آمریکا در جهان، منافع آمریکا و متحدانش را به خطر میاندازد. بلندپرواز به دوست جمهوریخواهش گفت: «کاخ سفید میباید قدرتهای منطقهای را که توانایی حفظ و تقویت ثبات را دارند، به پذیرش نقشی بزرگتر در مسائل امنیتی سوق دهد». در اینجا بود که بهروشنی خواسته خود را بیان کرد: «برای آمریکا بهتر است که ایرانی را داشته باشد که توان دفاع از خود را داشته باشد تا اینکه ویتنام دیگری را داشته باشد».
نیکسون که رهایی از منجلاب ویتنام را پیششرط پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری نوامبر ١٩٦٩ ميدانست، نکته شاه را به روشنی دریافته بود. این دیدار نهتنها رابطه ویژه شاه-نیکسون را تقویت کرد؛ بلکه نطفه دکترین نیکسون را در ذهن رئیسجمهوری بعدی آمریکا کاشت. در ٢٥ جولای ١٩٦٩ در پایگاه نظامی آمریکا در گوام، نیکسون از استراتژی نوین آمریکا در جهان سوم پرده برداشت. «آمریکا باید از سیاستی که کشورهای آسیا را به ما وابسته كند و سپس به منازعاتی مانند ویتنام هُل دهد، پرهیز کند؛ پس آمریکا قصد دارد که ملل آسیایی را به حل چنین منازعات و با مسئولیت خودشان تشجیع کند». بر پایه دکترین نیکسون، قدرتهای منطقهای در آسیا ازجمله ایران باید مسائل و منازعات منطقهای را مدیریت کنند و در عوض نیروی نظامی آمریکا، مگر در برخوردهای احتمالی اتمی، از هرگونه درگیری نظامی اجتناب کند؛ اما این همه نیازمند تسلیح سنگین متحدان منطقهای قدرتمند آمریکا و در رأس آنان ایران بود.
در نشست دوروزه تهران، ٣٠ و ٣١ می ١٩٧٢، آمریکا خواسته شاه ایران در حمایت از کردهای عراقی علیه رژیم بعث بغداد، خواستهای را که تهران بیش از یک دهه بهدنبال آن بود، پذیرفت. با وجود مخالفت سفت و سخت دستگاه سیاست خارجی آمریکا، شاه در نهایت نیکسون و کیسینجر را در کاخ سعدآباد، بر دامنه کوههای البرز، متقاعد کرد که از پیشمرگههای بارزانی حمایت کند و به تسلیح آنان در کنار موساد و ساواک بپردازد. نشست تهران، نشستی که نیکسون بلافاصله پس از نشست تاریخی مسکو با برژنف
(٢٢-٣٠ می ١٩٧٢) بلندپروازیهای نظامی شاه را نیز با دادن تضمین به وی در فروش همه نوع سلاح، بهجز سلاح اتمی، محقق کرد؛ تصمیمی که ایران را به ستون اصلی در استراتژی منطقهای آمریکا در خاورمیانه، Twin Pillars، مبدل کرد.
چهار دهه پس از دیدار تاریخی نیکسون جمهوریخواه با رهبری ایرانی، حزب جمهوریخواه نامزدی شگفتانگیز را روانه مبارزه با هماورد دموکرات گسیل کرده است که دیدگاههایش در حوزههای گوناگون، ازجمله سیاست خارجی، به نظر دفاعکردنی نیست.
دموکراسی آمریکایی که به ظاهر دیرزمانی عاری از خیزش پوپولیسم بود، ناگاه مردی پوپولیست، نژادپرست، بیاعتنا به ساختار و مراکز سنتی قدرت و صدالبته جمهوریخواه را در هیأت عوامفریبی با اعتمادبهنفسی مثالزدنی در کارزار نهایی انتخابات ریاستجمهوری یافته است: دونالد ترامپ.
طرح پیشنهادی جنجالیاش در رقابتهای مقدماتی ریاستجمهوری مبنی بر ممنوعیت مهاجرت مسلمانان به آمریکا، ستونی از بنیان سیاست خاورمیانهای آمریکای ترامپ را برملا میکند: بیگانههراسی و در اینجا اسلامهراسی.
از دید نامزد جمهوریخواه مهار افراطگرایی باید به اصلیترین هدف سیاست خارجی آمریکا بدل شود. در گفتمان ترامپ، تجسد نخست اسلامستیزی نه تهران و متحد آن حزبالله، بلکه دولت اسلامی خودخوانده در سوریه و عراق {داعش} است؛ ازاینرو اوباما را بنیانگذار داعش میخواند.
تأکید بسیار ترامپ بر نمایاندن اسلام رادیکال بهمثابه خطر وجودی برای هویت آمریکایی را نیز میتوان گامی در خشنودی لابی قدرتمند اسرائیلی دید. تلاشی که با فاجعهبار خواندن توافق هستهای با ایران همراه بوده است. او وعده داده است رویکرد سختتری در قبال ایران در پیش خواهد گرفت؛ چراکه از نگاه ترامپ توافق هستهای این کشور را به قدرت بزرگی تبدیل کرده است. تأکید بر ایران به مثابه خطری برای اسرائیل و معرفی اسرائیل مانند «دوستی بزرگ و دموکراسی واقعی در خاورمیانه» و البته نمود «نیروی صلح و عدالت» کوششی بوده است در زمینزدن حریف دموکرات خود؛ چراکه به نظر ترامپ، رئیسجمهور اوباما «دوست اسرائیل نبوده است و در عوض با ایران رفتاری از روی عشق، علاقه و مراقبت داشته و باعث شده ایران به یک قدرت بزرگ در خاورمیانه تبدیل شود».
گرچه ايران در میانه آماج حملات ترامپ است، ایران اما در ذهن ترامپ تجسد و مثال اسلامستیزی نیست. این همه به آن معناست که ترامپ، مانند نتانیاهو و حامیان اپوزیسیون ایرانی فیسبوکنشینش، داعش را با تهران یکی نمیداند.
راهحل ترامپ در مهار و نابودی بنیادگرایی رادیکال بر کاربرد حداقلی زور در بیرون و حداکثری زور در درون مرزهای آمریکا استوار شده است. کاربرد کمینه زور در خاورمیانه، اما به پرهیز کاخ سفید از منازعات منطقهای و واگذاشتن رقابت در خاورمیانه به دینامیک درونی خود ختم میشود. هم از این روست که نامزد جمهوریخواه، دخالت تمامعیار آمریکا در خاورمیانه به سود متحدین منطقهای را رد میکند. همین چندی پیش، آگوست ٢٠١٥، گفت که دولتهای عرب خلیج فارس میباید به آمریکا پول بدهند؛ چراکه بدون حمایت آمریکا وجود نمیداشتند.
تأکید ترامپ بر مجبورکردن متحدان آمریکا به تقبل هزینه بیشتر برای تأمین امنیت خود در صورت رسیدن به ریاستجمهوری، همراه بوده است با شعار محوریاش درباره «اولبودن جایگاه آمریکا». چنین نگاهی، دومین سیاست خارجی آمریکا را آشکار میکند: «انزواطلبی آمریکایی».
چنین است که برخی از حامیان تلآویو، مانند شلدون آدلسون، سوپرمیلیاردر اسرائیلی و ناشر بزرگترین روزنامه اسرائیل -اسرائیل هیوم- زبان انزواطلب ترامپ را خطری مهیب برای موجودیت اسرائیل میبینند. در زمانهای که تلآویو خاورمیانه را رها شده از سوی آمریکای اوباما میبیند، ترامپ انزواطلب دروازه منطقه را بیشازپیش به روی مسکو و تهران باز خواهد کرد.
انزواطلبی ترامپ اما خطری به مراتب سهمگینتر برای عربستان سعودی نیز خواهد بود. درست باشد یا بر خطا، ریاض، خاورمیانه بدون حضور آمریکا را با پذیرش هژمونی ایران مساوی میبیند. به بیان دیگر، گفتمان مسلمان-عربستیز ترامپ، در کنار انزواطلبی گسترده، متحدان منطقهای عربِ آمریکا را نگران کرده است. حتی وعده همکاری با این دولتها در مهار و نابودی دشمن آمریکا، «تروریسم اسلامی»، نیز اهرمی برای فشار به اعراب تلقی میشود. بیآنکه نگاه خود را در ریاض پنهان کرده باشد، ترامپ در گذشته عربستان را بزرگترین حامی تروریسم نامیده بود. حتی درباره نبرد یمن نیز ترامپ نگاه خود را تغییر نداد و تنها به حمایت با اکراه از ریاض - آن هم در صورت تأمین هزینه - اشارهای گذرا کرد.
ریشه خواست انزواطلبی آمریکایی، بهویژه در خاورمیانه را میتوان در ١٥ سال سیاست خارجی خاورمیانهای کاخ سفید جست. دو نبرد تمامعیار در افغانستان و عراق، تلاشی خونین در ایجاد ثبات در عراق پساجنگ، نبردی طولانی با القاعده با عنوان «نبرد با تروریسم»، همکاری گسترده در نبردهای لیبی و سوریه و یمن و البته بحران ویرانگر اقتصادی، همگی بر روحیه انزواطلبی در کشور افزوده است.
ریشه پرهیز از منازعات خاورمیانهای را میتوان در چیدمان قدرت در دنیا نیز دید. بخشی از این تغییر ریشه در ژئواکونومی داشته است. دستیابی به تکنولوژی شل، چشماندازی نوین از بینیازی به نفت خاورمیانه را برای آمریکا برجستهتر کرده است. اگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یکی از دو نگرانی عمده آمریکا در خاورمیانه، یعنی گسترش کمونیسم را برچید، به نظر میرسد تکنولوژی شل تیر آخر را بر اهمیت خاورمیانه در میان سیاستمداران فعلی آمریکا، بهویژه جمهوریخواهان، زده است. بیدلیل نیست که در آگوست ٢٠١٥، ترامپ با صراحت لهجه خود بر این امر تأکید کرد که تنها دلیل برای حمایت از عربستان نفت آن کشور است. در ادامه اما اشاره کرد «ما دیگر به نفت (عربستان) خیلی نیازی نداریم... پس ما میتوانیم به دیگران اجازه بدهیم که بر سر نفت (عربستان و خاورمیانه) به نزاع برخیزند».
ظهور چین اما سویه ژئوپلیتیکی تغییر چیدمان قدرت را نشان میدهد. افزایش تنش در دریای چین جنوبی پیشدرآمدی است بر خیزش اژدهای زرد. هم از این روست که ترامپ خصم بینالمللی خود را نه روسیه، بلکه چین معرفی کند. در سوی مقابل، در اردوگاه دموکراتها، این پوتین است که برهمزننده صلح و ثبات بینالملل است.
در نگاه ترامپ اما رابطهای ظریف میان حفظ ثبات و عدم دخالت در منازعات و تنشهای منطقهای خاورمیانه وجود دارد؛ ازاینروست که او حضور دیکتاتوری صدام و قذافی را به مراتب از شرایط بغرنج منطقه بهتر میداند: «امروز داعش ثروت هنگفتی را از طریق سوءاستفاده از نفت لیبی به هم زده است، اگر قذافی همچنان در قدرت باقی مانده بود، این اتفاق نمیافتاد».
ایده انزواطلبی ترامپ در نهایت به کاهش جایگاه خاورمیانه در میان اولویتهای آمریکا ختم میشود. نزول خاورمیانه در نگاه آمريكا را اما چندی به فرصتی برای دولت ایران تعبیر كردهاند. پرهیز از دخالت در منطقه، نزدیکی احتمالی با روسیه پوتین و عدم حمایت از ریاض و دولتهای خلیج فارس، حتی در کنار حمایت پرطنین و البته غیرشفاف (به نظر متنفذان تلآویو)، چنین چشماندازی را در میان برخی از تحلیلگران پررنگ کرده است. در کنار این موضوع، ویژگی تاجرانه ترامپ نیز که بر سودآوری کوتاهمدت و نه استراتژیک استوار است، بخشی از تهراننشینان را احتمالا به تکاپو واخواهد داشت.
بااینحال، گفتمان ترامپ بر نامتعارفبودن
(irrationality) استوار است؛ امری که در صورت تحقق مدیریت دولتی مسلح به هزاران کلاهک هستهای را دیوانهوار خطرناک میکند؛ پوپولیسم مسلح به سلاح هستهای در دستان مردی پیشبینیناپذیر.
گذشته از این، زبان ضداسلامی ترامپ میتواند شمشیر دولبهای برای تهران باشد. گرچه ترامپ دولت اسلامی سنی را تجسم اسلام رادیکال معرفی کرده است، چنین نگاهی چرخشی معنادار، مثبت (بهزعم تهران) و البته پایدار در سیاست خارجه خاورمیانهای آمریکا برنمیسازد. چهبسا انزواگرایی آتی آمریکایی در صورت پیروزی ترامپ به پایان نبرد سوریه ترجمه شود، بااینحال این لحظهای موقتی خواهد بود. گفتمان ترامپ، همچون دیگر گفتمانهای بیگانهستیز بهشدت بر برساختن یا تشدید حضور دشمنی خارجی وابسته است. پس در فردای نابودی داعش، بهدنبال برساختن و جایگزینی دشمن خواهد بود. دراینمیان گفتمان «ایران همچو امالقرای اسلام»، ایران را پس از داعش به دشمن بعدی آمریکا تبدیل میکند.
میتوان به این مسئله نیز اشاره کرد که تفاوت زیادی بین لفاظی و واقعیت حاکم بر جهان وجود دارد. در کنار افول اهمیت شعار انتخاباتی، ترامپ رئیسجمهور، اما خود در چنبره بوروکراسی، چیدمان نهادی داخلی آمریکا و بهویژه نقش کنگره در سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه و بهویژه ایران محصور میشود. نهادهای قدرتمند، کانونهای سنتی قدرت و سازوکار حفظ توازن در ساختار قدرت همگی میتواند به بنیان دوستونی نگاه ترامپ، اسلامهراسی و انزواطلبی، خدشه وارد کند.
میتوان غیرمنتظرهاش خواند، میتوان عوامفریبش دید. بااینحال حضور و صعود پیشبینیناپذیر ترامپ همراه بوده است با تضعیف حزب جمهوریخواه و ریزش گسترده درونی؛ امری که میتواند با پیروزی دموکراتها در انتخابات سنا و مجلس نمایندگان همراه شود. مجلسی دموکرات بیشک حامی و حافظ مهمترین دستاورد خارجی اوبامای دموکرات خواهد بود: برجام. بر چشمان سیاستگذاران خارجی ایرانی است که این نگاه را دریابند.
صعود ترامپ جمهوریخواه اما میتواند میخی باشد بر تابوت حضور سیاستورزان برجسته در تنها ابرقدرت دنیا. آغاز چنین پایانی را اما میباید باز در دهه 70 جست. آنجا که کیسینجر با این گفته رابرت مک فارلین، مشاور امنیت ملی دولت ریگان، موافق است که میگوید ریچارد نیکسون آخرین رئیسجمهور متفکر استراتژیک آمریکا بود. «نیکسون بسیار متفکر بود و نگرش روانی او بهگونهای بود که نسبت به سروکارداشتن با مردم بیمیل بود. وی فکر میکرد و مطالعه میکرد و به سفر میرفت، نه اینکه بنشیند و پاسخهایش را از گوگل بگیرد. وقتی در سفر خارجی بود، مورد تهدید قرار نداشت و بههمیندلیل بهراحتی با بسیاری از رهبران خارجی دیدار میکرد. بههمیندلیل وی عمیقا درباره سیاست خارجی فکر میکرد». ترامپ را با این ویژگیها نسبتی هست؟
این همه پژواکی است از سلطه انسانهای متوسط بر دنیای سیاست دنیا.
نگاهي به سياست دو ستونه نامزد جمهوريخواهان
ترامپ در آينه نيكسون
آرش رئیسی
صاحبخبر -