داوود رشیدی را پیش از آمدنش به ایران میشناختم و رفت و آمد خانوادگی با او داشتم بنابراین میدانستم در خارج از ایران تئاتر میخواند و دوست داشتم زودتر برگردد و بیشتر با او آشنا شوم. مشتاق این بازگشت دوباره بودم و وقتی آمد؛ متأسفانه چون دوستان نمیشناختندش، زیاد تحویلش نمیگرفتند، اما من یکی از بازیگران اولین نمایشی بودم که او به نام «میخوای با من بازی کنی؟» کارگردانی کرد. من و منوچهر فرید و ژاله صبا (دختر صبا) برای این کار کاندیدای بازیگری شدیم و يكي از همكاران هم در آن نقش یک مجسمه را بازی میکرد. نمایش در یک سیرک و محوطه آن میگذشت و چیزی بین کمدیا دلارته و کمدی بلوار بود. این نمایش در تالار کوچک اداره تئاتر که 70 تا 80 نفر تماشاگر در آن جا میگرفت، اجرا میشد. داوود با اولین کار نشان داد که هم فراست و شعور و هم دانش کار را دارد. این اجرا موفقیتآمیز بود و برای رشیدی شد اعتباری در جامعه هنری و باعث شد در متن دیگری که شخصیت بیشتری نیز داشت، همه دوستان لطف کنند و نقش قبول کنند. کار دومش «کاپیتان قرهگوز» بود که در تالار فرهنگ اجرا شد. بعد هم آن را در تالار دهقان، واقع در لالهزار اجرا کرد که باز هم موفقیتی برای او بود. او همیشه نمایشنامههای نوین و مطرح جهانی را برای نخستینبار ترجمه و برای اجرایش اقدام میکرد. برای همین همیشه در تئاتر ما تأثیرگذار بوده است.
بعد «در انتظار گودو» را کار کرد که به نظرم با توجه به تعداد زیادی از اجراهایی که از این متن دیدهام، او توانسته بود با نظرگاه ساموئل بکت اثرش را اجرا کند و در آن فضاسازی و طنز تلخ مطابق با آنچه در تئاتر ابزورد مرسوم است، در صحنه شکل بگیرد. این اجرا نیز بسیار سروصدا کرد و در آن باز هم شاهد نوآوریهایی بودیم که برای تئاتر ما تازگی داشت.
او بعدها یک کاباره سر تقاطع بهار و انقلاب را تبدیل به سالن تئاتر کرد و بسیاری از او تشکر کردند چون همه تئاترهای لالهزار را کاباره کرده بودند و او برعکس عمل کرده بود. او در این تالار هم نمایش «میخوای با من بازی کنی؟» را روی صحنه برد که از استقبال بیشتری برخوردار بود چون تالارش بزرگتر بود. بعد هم چند متن دیگر را روی صحنه برد که همه موفقیتآمیز بودند. بعدها به تلویزیون رفت و در آنجا چند تلهتئاتر تولید کرد و زیر نظرش بسیاری تلهتئاتر کار میکردند.
داوود رشیدی همیشه در زندگی شوخ بود و حتی سر کارهایش با همین شوخیها مانع از کهنگی و بیاتشدن نقش میشد و حتی تلاش میکرد که نقش را باطراوت و تازه اجرا کند و همیشه هم این شوخطبعی را با خودش داشت.
بعد از انقلاب هم همین روال را در تئاتر رعایت میکرد و دوست داشت که مطرحترین متون را اجرا کند که یکیاش «ریچارد سوم» ویلیام شکسپیر بود و پیش از آن هم، «پیروزی در شیکاگو» را کار کرده بود که با قدرت و نوآوری روی صحنه آمد و بهدور از اداواصول بود. کارش و در میزانسن و بازیها همهچیز درست و هماهنگ بود و درکل برنامهاش قشنگ بود.
او حتی در سینما هم بهدرستی بازی میکرد و در زندگی و همکاریاش با دیگران بسیار دوست و رفیق بود؛ یعنی میشد روی دوستیاش حساب کرد.
او یکی از ارزشهای تئاتر ما بود و بسیار بر تئاتر ایران تأثیر گذاشته است. ما متأسفانه یک ارزش را از دست دادهایم، اما این چیزی است که سراغ همه ما میآید، خدایش رحمت کند.
∎