نسترن فرخه: بهزیستی با سهلکردن طرحهای در راستای فرزندپذیری کودکان، باعث شده با عدم بررسی دقیق مددکاری و روانشناسی، کودکان به خانوادههایی تحویل داده شوند که آمادگی این مسئولیت بزرگ را ندارند. همین موضوع منجر به انواع آسیبهایی برای کودکان خواهد شد که تا بزرگسالی هم گریبانگیرشان میشود.
شدت بحران روانی کودکان با عملکرد اشتباه
همه کودکان در مراحل مختلف رشد، با ترس رهاشدگی مواجه خواهند شد، اما این ترس بین کودکان آسیبدیده و در معرض خطر، شکل پیچیدهتری دارد. کودکانی که در خانوادههای آسیبدیده زندگی میکنند، با وجود آنکه حضور آنها در آن نهاد با خطراتی همراه است، اما به هر ترتیب کودک وابستگیهایی به آن فضا و آدمها دارد که باید مورد توجه مددکارها قرار گیرد. در همین حین، اگر تیم اورژانس اجتماعی برای نجات کودک ورود کند، کودک به صورت غریزی با ترس بسیاری برای جداشدن از آن فضا روبهرو میشود. پس از آن، این کودک وارد قرنطینه بهزیستی میشود و بعد به مراکز شبهخانواده وارد میشود. این روندها جزء پروتکلهای بیشتر کشورها به حساب میآید و ترس رهاشدگی در تکتک این مراحل برای کودک اجتنابناپذیر است و مددکارها و روانشناسهای بهزیستی باید نهایت تلاش خود را برای کاهش این ترس کودکان انجام دهند. اما چالشهای موجود به همینجا ختم نمیشود و سهلشدن طرحهای بهزیستی برای فرزندپذیری و بهاصطلاح میهمانشدن کودکان در خانه خانوادهها، باعث بروز مشکلات دیگری شده است. برخی از مراکز شبهخانواده که تمایلی به ذکر نامشان در این گزارش نداشتند، اعلام کردند تعداد کودکانی که برای فرزندپذیری از مراکز به خانه خانوادهها میروند و بعد از مدتی دوباره به مرکز برگردانده میشوند، زیاد شده است. درواقع همین ماجرا بحران روحی کودکان را بیش از گذشته میکند. همچنین براساس نظر برخی روانشناسها، طرح میزبان که خانوادهها بدون روند قضائی کودک را به خانه خود میبرند و بعد از مدتی امکان دارد از تصمیم خود منصرف شوند نیز منجر به آسیب کودکان خواهد شد. بسیاری از کارشناسها باور دارند باید بخش اجرائی بهزیستی در این موارد خیلی جدیتر عمل کند تا آسیب این کودکان کمتر شود.
رنج این کودکان را ببینیم
زهرا یاوری، مدیرعامل بنیاد روشنای امید ایرانیان، بدون انتقاد از نهاد یا سازمان خاصی فقط درباره خود این کودکان و ترسهایی که همه آنها از همان سنین پایین تجربه میکنند میگوید. یاوری در بین صحبتهایش به تجربههای خودش اشاره میکند که منجر به انتخاب بهترین راهحلها برای برخورد با کودکان شده است. او در این زمینه برای «شرق» توضیح میدهد: «کودکان همه ما در مراحل مختلف رشد با ترسهایی روبهرو میشوند که نیاز است ما در کنار آنها قرار بگیریم. نیاز است تا آنها را آرامآرام وارد محیطهای جدید کنیم؛ از مهدکودک تا مدرسه و دانشگاه و محل کار که کنارشان هستیم. حالا کودکی را در نظر بگیرید که مثلا توسط مادر یا پدر خود در شرایط مخاطرهآمیز قرار دارد و اورژانس اجتماعی برای نجات آن کودک در محل حاضر میشود. در آن لحظه هم کودک با یک حس ترس از نوع رهاشدگی مواجه است؛ چون قرار است این کودک با گروهی که آمدند، برود جایی که خودش نمیداند کجا خواهد بود. درست است که خانهای که در آن قرار دارد ناامن است، اما درباره آدمهایی که آمدند او را با خودشان ببرند هم اطلاعاتی ندارد. برای همین، تعامل بین اورژانس اجتماعی و آن کودک باید خیلی تخصصی و نرم باشد تا کودک احساس امنیت پیدا کند. واقعا یکوقتهایی تصور میکنم قلب این بچهها درحال ایستادن است و وقتی داخل ماشین اورژانس اجتماعی میروند، حیران هستند که قرار است به کجا برویم. این کودکان بعد از آن وارد قرنطینه بهزیستی میشوند که آنجا همه سنی از کودکان هستند. این موارد اجتنابناپذیر است و بحثی درباره قرنطینه نداریم. کودک باید آنجا بماند تا یکسری آزمایشهایش هم انجام شود و کاری با این موضوعات نداریم. فقط میخواهم به حال این کودک وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرد اشاره کنم. بعد از همه اینها، یک مرکز نگهداری باید این کودک را با خود ببرد. دوباره ترس کودک اوج میگیرد که مثلا قرار است در چه مرکز نگهداری بروم؟ آنجا چهکسانی هستند و چه خواهد شد؟ درواقع ترس رهاشدگی کودک اوج میگیرد. من فکر میکنم این غربت بسیار وحشتناکی است. ما اخیرا دو کودک را به مرکز شبهخانواده اضافه کردیم که وقتی از ماشین پیاده شدند تا وارد مرکز شوند، از نگرانی یکی از این دخترهای هفتساله اشکش سرازیر بود. به این دختربچه گفتم چرا گریه میکنی؟ الان ما در کنار تو خواهیم بود. به من گفت چون نمیدانم اینجا که میآیم چطور جایی است. همان موقع یکی از کارکنان بهزیستی به ما گفت این دو دختر وقتی با هم حرف میزدند، گفتند فکر کنم اینها که آمدند ما را به مراکز شبهخانواده ببرند، آدمهای مهربانی باشند. یعنی این بچهها چون بدون هیچ شناختی در محیط جدید قرار میگیرند، ترس متفاوتتری را تجربه میکنند. آنها حتی شناختی از ما هم نداشتند و از نوع رفتار ما فقط فکر کردند مثلا مهربان هستیم. بخش بزرگ این روند اجتنابناپذیر است و فقط رفتار ما و کادر بهزیستی و اورژانس اجتماعی باید حرفهای باشد و مراقب این حال بچهها باشیم. ما وظیفه داریم شرایط روحی و روانی کودکان را در چنین شرایطی درک کنیم. از طرفی این کودکان وقتی وارد مراکز شبهخانواده میشوند، احتمالا به فرزندخواندگی میروند. حتی وقتی کودکان برای فرزندخواندگی از مرکز میروند، معمولا با حس خوبی میروند که دیگر بچهها کامل آن را متوجه میشوند. این احساس نیاز کودکان به آن خانه گرم خیلی زیاد است و همه دوست دارند در آن خانه گرم قرار بگیرند. بااینحال، وقتی قرار است به فرزندپذیری بروند، باز هم یک اضطراب و استرس بسیار زیاد را تجربه میکنند؛ چون به جایی خواهند رفت که شناختی از آن ندارند». در خیلی از موارد شاهد هستیم که خانوادهها با نیت کار خیر اقدام به این تصمیم میگیرند، هرچند بسیاری از آنها در مراحل اول هم از تصمیم خود پشیمان میشوند و کودک را به این مراکز برمیگردانند. یاوری در این زمینه اشاره میکند: «برخی از خانوادهها با نیت کار خیر میآیند تا کودکی را برای فرزندپذیری با خود ببرند. من واقعا از این نگاه ناراحت میشوم؛ چون کسی که میآید تا کودکی را ببرد، اول از همه خودش به این کار نیاز داشته تا خلأ زندگیاش را پر کند. چنین چیزی را نباید به عنوان کار خیر دید. دقیقا مثل این است که خانواده بچهدار شوند. وقتی یک خانواده بچهدار شد، به مادر و پدر میگوییم کار خیر کردید؟ این چه فرقی با بچهدارشدن خودتان دارد؟ پس باید کودک را با همان رویکرد برای فرزندپذیری به خانه ببرید. با وجود همه اینها، خانوادهای که کودکی را به فرزندپذیری میبرد، باید بداند پک آسیب این کودک چه بوده است. هیچوقت نمیتوان انتظار داشت شبیه به کودکی باشد که در دوران بارداری در شکم مادر بوده و چند ماه با نفسهای مادر رشد کرده است. باید تمام حواسمان باشد که چه کنیم تا حال این بچه خوب شود؛ درحالیکه برخی از خانوادهها میخواهند حالشان را با این بچهها خوب کنند. به نظرم این بیانصافی صرف است که من فکر کنم این بچه باید بیاید حال من را خوب کند. مثلا یک هفته شده که کودک به خانه خانوادهای رفته و خانم یا آقا تماس میگیرند و میگویند این بچه هیچ احساسی به ما ندارد و به نظر بیشتر از امکانات ما خوشش میآید. دلیلشان هم این است که مثلا چون به او میگوییم بیا با ما چای بخور، میآید چای میخورد و دوباره به اتاق میرود. درحالیکه حتی اگر فرزند خونی خود ایشان هم بود، تمام مدت کنار مادر و پدر نمینشست. یا مثلا این خانوادهها به ما اعتراض میکردند چرا کودکی که هنوز به یک ماه هم نرسیده به خانه بردهاند، به آنها مامان و بابا نمیگوید. همه اینها درحالی است که این کودکان تجربه مادر و پدر داشتن را به آن شکل نداشتند و ما چه انتظاری باید از آنها داشته باشیم؟ تازه چند روز بود که یکی از دخترهای ما برای فرزندپذیری رفته بود که خانم خانه تماس گرفت و گفت وقتی همسرم روی سر این دختر دست میکشد، او خودش را عقب میکشد. درحالیکه به نظر من همه اینها از محاسن کودک بود؛ زیرا این کودک تابهحال تجربه پدر داشتن را در زندگی خود نداشته و این خودمراقبتی را بلد است، چون تازه چند روز است که پیش شما آمده. برایشان توضیح دادم که هنوز رابطه پدر-فرزندی را تجربه نکرده است. حداقل یک سال زمان نیاز است تا این کودک تجربه پدر داشتن را بفهمد. خیلی وقتها با بیانصافی در مورد این کودکان توقع داریم و نظر میدهیم. توقع داریم از همان روز اول ما را به عنوان مادر و پدر بپذیرند و فضای گرمی ایجاد شود؛ درحالیکه باید به نگرانی، اضطراب و ترس این کودکان توجه ویژه شود. بنابراین مادر و پدر شدن، قبل از هرچیز به آمادگی کامل روحی و روانی نیاز دارد که فرزندپذیری از هم از این قاعده مستثنا نیست؛ کمااینکه مسیر پرچالشتری هم داشته باشد. برای ایجاد این آمادگی، بهتر است از جلسات متداول مشاورههای مخصوص فرزندپذیری کمک گرفته شود. در هر حال بعد از انجام روند قانونی، منصرفشدن از این تصمیم، بحران روحی شدیدی برای کودک به همراه خواهد داشت. باید در رابطه با پذیرش کودکان به عنوان فرزندخوانده صبور باشیم و به کودک اجازه کنارآمدن با شرایط جدید را بدهیم. بنابراین امکان دارد حتی تا چند ماه کودک با خانه و مادر و پدر جدیدش ارتباط برقرار نکند.
نکته مهم این است که هرچه سن کودک بیشتر باشد، باید ظرفیت روانی ما هم به همان اندازه بیشتر باشد؛ چراکه جنس چالش برای کودکان بالای شش سال بسیار متفاوتتر خواهد بود. همچنین اگر کودک شما در زمان فرزندپذیری آنقدر کمسن بوده که اصلا نمیداند شما مادر و پدر واقعی او نیستید، باید قبل از ورود به مدرسه و در سن حدود پنج یا شش سال به اندازه درکش از موضوع، در جریان ماجرا قرار بگیرد که البته برای این موقعیت باید از مشاوران تخصصی کمک گرفت. کودکانی که در مراکز شبهخانواده زندگی میکنند، معمولا شرایط سختی را قبل از ورود به این مراکز پشت سر گذاشتهاند. بنابراین منصرفشدن از فرزندپذیری، آنهم بعد از قانونیکردن تصمیم، کودک را متحمل آسیبهای بسیاری میکند که بخش بزرگی از آن جبراننشدنی است. پس برای شروع فرزندپذیری، با یک تصمیم قاطعانه و صلح با خود، در این مسیر قدم بگذاریم».
رهاشدگی این کودکان را بیشتر نکنیم
در بخش دیگر هم حسین روزبهانی، کارشناس بالینی، به دو نوع رهاشدگی در بین کودکان اشاره میکند و به «شرق» میگوید: «ما دو نوع رهاشدگی داریم؛ یکی رهاشدگی مبتنی بر فقدان و دیگری رهاشدگی مبتنی بر وابستگی. رهاشدگی مبتنی بر وابستگی برای کودکانی اتفاق میافتد که والدین به دلیل توجه بیش از اندازه کودک را وابسته خود میکنند. این بچهها در هر رابطهای که وارد شوند، شخصیتهایی وابسته خواهند داشت. اما نوع دیگر که رهاشدگی مبتنی بر فقدان است، کودک، والدین یا سرپرست پاسخگو، در دسترس و باثباتی ندارد. کودکان مراکز شبهخانواده رهاشدگی مبتنی بر فقدان را تجربه میکنند. آسیبهای این موضوع در بزرگسالی اشکال مختلف دارد؛ مثلا افرادی را انتخاب میکنند که در رابطه با آنها حالت چسبنده داشته باشند که برای همین موضوع هم امکان دارد طرف مقابلش از این میزان وابستگی خسته شود و او را ترک کند که اینجا هم فرد دوباره رهاشدگی را تجربه میکند. نوعی دیگر از این آسیب، خودش را به این شکل نشان میدهد که افراد وارد رابطه میشوند و قبل از آنکه طرد شوند، خودشان بقیه را طرد میکنند؛ چون از اینکه یک روز رها شوند، ترس دارند. حتی خودشان ناخواسته به دنبال افرادی میروند که طردشان میکنند و درواقع آدمهای امنی برای آنها نیستند. شکل دیگری هم وجود دارد؛ اینکه اصلا وارد رابطه نمیشوند. بنابراین رهاشدگی میتواند آسیبهای متعددی برای این بچهها به وجود بیاورد».