ناگهان شعر
صاحبخبر - عماد خراسانی شعر اول: ما عاشقیم و خوشتر از این کار کار نیست یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟ جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود اما چه سود ز آن که به یک گل بهار نیست امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش صیاد من بهار که فصل شکار نیست شعر دوم: عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت آفتابی زد و ویرانه دل روشن کرد لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت خیره شد چشم دل از جلوه مستانه او تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت یاد آن صبح درخشنده که می گفت عماد عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت∎
نظر شما