شناسهٔ خبر: 67035390 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه خراسان | لینک خبر

نگاهی به کتاب «زندگی در آمنیون» سروده «قاسم رفعت حسینی»

یکی خواب هایم را دزدیده!

صاحب‌خبر - حیدر کاسبی- «امتداد آخرین ریشه را می‌گیرم/ تااااااااا درخت خانه / و برگ‌ها سه بار است که ریخته‌اند با این بار / گاهی باد به اتاقم می‌آید/ هنوز کسی نفهمیده / خاکی که روی صندلی نشسته / منم.» بی تردید یکی از مهم‌ترین عناصری که باعث ارتقای سطح شعر شده و عمق بیشتری به کلمات می‌دهد مسئله «شهود» است. «شهود» چیزی فراتر از همه ابزارهایی است که شاعر در اختیار دارد. فراتر از مسئله عروض و قافیه، فراتر از مسئله زبان و شاید بشود گفت فراتر از همه صنعت‌های ادبی و بدیعی. این عنصر «شهود» است که به کمک شاعر می‌آید، به طوری که گاهی خود شاعر هم نمی‌داند بعضی از سطرها را در شعر چگونه نوشته است. انگار منِ دیگر شاعر به واسطه نیرویی ماورایی که دستش را گرفته، کلمات را کنار هم چیده است. حافظ شیرازی در یکی از بی نظیرترین غزل‌هایش می‌گوید: «در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» این شاید بهترین مصداق برای شهود در شعر باشد. «قاسم رفعت حسینی» در کتاب «زندگی در آمنیون» بیشترین استفاده و بیشترین بهره را از شهود بالای خود برده است. او علاوه بر این که در شعرش به فرم و زبان اهمیت داده و محتوا را همزمان با آن پیش می‌برد، بی‌آن که بخواهد بسیاری از سطرها و بندها را به مدد کشف و شهود بالایش می‌نویسد: «عددها می‌گویند تو هستی / تو هستی / اگرنه چرا باید «فریدریش» خودش را می‌کشت / پدرم به خودش می‌باخت / و همه‌چیز از آخر شروع می‌شد...» تأویل‌پذیری «من پیراهن‌های زیادی دارم/ اما آن‌ها فقط من را دارند / و هرروز یکی را با خودم به خیابان می‌آورم» فراتر از همه تکنیک‌های ادبی، این کاملاً طبیعی است که سروده‌هایی که زوایای پنهان‌تری از شعر را برجسته می‌کنند و از نبوغ شاعر سرچشمه گرفته‌اند، تأویل‌پذیرتر از اشعاری باشند که بیشتر حاصل تلاش و عرق‌ریزان شاعر به کمک ابزارهای معمول در شعر هستند. درک والای شاعر از جهان پیرامون، نوع نگاه او به پدیده‌های معمول و نگرش متفاوتش از هستی باعث خلق، کشف و درنهایت شهودی می‌شود که منجر به نوشتن شعرهایی به‌شدت متفاوت می‌شود. آن‌قدر متفاوت و غریب که برداشت‌های زیادی از آن‌ها می‌شود و هرکسی از ظن خودش یار شاعر می‌شود بی‌آن‎که از درون او اسرارش را بجوید. درست همین‎جاست که نظریه «مرگ مؤلف» به میان می‌آید: «خدا کند حدسم درست نباشد/ من آلزایمر نباشم/ یکی دستم را گرفته می‌فشارد / می‌گوید من صادق ام! پسرت / من از پیراهن سفیدم می‌ترسم / از قرص‌هایم که مرا می‌خورند / و از صورتم / حالا که همه‌چیز را روشن‌تر نشان می‌دهد.» قاسم رفعت حسینی، در شرایطی کاملاً خاص این سطرها را نوشته و همه آن چیزی را که از درون ناآرامش نشأت گرفته، به روی کاغذ آورده است. حالا دیگر وقت آن است که مؤلف شعرهایش را به خاک سپرده و تأویل‌های مخاطب را بشنود. چه چیزی بهتر از این‌که با هر بار خواندن یک شعر چیز تازه‌ای به آن اضافه شود و احتمال این وجود داشته باشد که دوباره و دوباره مخاطب به سراغ آن شعر برود. مثل همین شعر که در کتاب «زندگی در آمنیون» در فضایی کاملاً مه‌آلود نوشته‌شده و بسیار بعید است که با یک‌بار خوانش بشود از کنار آن گذشت: «خودم را در آغوش می‌گیرم/ تنهایی‌ام را می‌خوابانم./ می‌گذارم ترس به زندگی‌ام کمک کند.../ می‌ترسم خودم نباشم این‌که نشسته است روی نیمکت چوبی / و درخت انجیر نباشد / می‌خواهم بپرسم کجایم ای دست‌های من؟/ ای طاعون کجایم؟...» «زندگی در آمنیون» در بهار ۱۴۰۳ توسط نشر «آرادمان» منتشرشده و به‌زودی جلسه رونمایی آن در مشهد برگزار می‌شود.

نظر شما