شناسهٔ خبر: 66744045 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: رویدادایران | لینک خبر

(تصاویر) سفر به ایران قدیم؛ روایت‌های خانم قاجاری، خاطرات ثریا و چند داستان و عکس دیگر (تصاویر) سفر به ایران قدیم؛ روایت‌های خانم قاجاری، خاطرات ثریا و چند داستان و عکس دیگر

در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. قســمت‌هایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اســفندیاری، (قســمت 69) دوست داشتم با سر وینستون چرچیل هم دیداری داشته باشیم. تازه مطالعه «خاطرات» او را پایان می‌دادم، خاطراتی که جایزه ادبی نوبل را نصیب وی

صاحب‌خبر -

در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. 

قســمت‌هایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اســفندیاری، (قســمت 69)

قاب تاریخ ثریا محمدرضا پهلوی وینستون چرچیل

دوست داشتم با سر وینستون چرچیل هم دیداری داشته باشیم. تازه مطالعه «خاطرات» او را پایان می‌دادم، خاطراتی که جایزه ادبی نوبل را نصیب وی ساخت.

وقتی او ما را به یک ضیافت دعوت کرد، خوشحال شدم. سر وینستون که در این اوقات، بار سنگین سال‌های عمر و تحمل اهانت‌های سالخوردگی را می‌گذراند، کمی ناشنوا است‌ و دستگاه شنوایی که یک دوست آمریکایی همان روز صبح برایش فرستاده است، به گوش او بند نمی‌شود. سر وینستون که عصبی شده و آن را از گوش بر‌می‌دارد، باغیظ در جیب می‌گذارد و با صدای بلند می‌گوید:«‌بسیار خوب! بدون این هم می‌توانم بشنوم و زندگی کنم!» ‌حال که از شر دستگاه آزاد شده است، می‌تواند با ما صحبت کند و از سیاست ایران جویا شود. ما هم با یک صدای بلند گلوخراش، خیلی مهربان و مؤدب به تمام سوال‌هایش پاسخ می‌دهیم ... به راستی خسته شده‌ایم، چرا هنوز آن «سمعک‌» خیلی حساس ساخته نشده که بتوان با دارنده‌اش آرام صحبت کرد؟

چرا خود ناشنوا هم به گمان اینکه مخاطب درست نمی‌شنود، فریاد می‌کشد؟

یک سمعک حساس تمام این مشکل را حل می‌کند ... عزیمت از لندن به سوی آلمان... هامبورگ، زیر پنجره‌های هتل، در خیابان، مأموران برای پراکنده ساختن جمعیت در تلاش‌اند. با وجود بارش شدید برف، ازدحامی در بیرون بر‌پا‌ست.«‌ثریا!... ثریا!...» هزاران دهان، با ریتم، نامم را تلفظ می‌کنند. این دیگر همسر شاه نیست که صدایش می‌زنند، بلکه یک دختر نیمه‌آلمانی است که به وطن مادرش می‌آید...  پرده پنجره را کنار می‌زنم و از این سوی شیشه با دست به مردم درود می‌فرستم... حالا دیگر فریاد می‌زنند:‌ثریا! ثریا!..  از این همه محبت پریشان می‌شوم.«ثریا بیا بیرون تمام مونیخ جلو خانه تو است». پنجره را باز می‌کنم و به بالکن می‌آیم و با دست به جمعیت سلام می‌کنم. شهر دوسلدورف، باز همان فریادهای شادی... پدرم، سفیر ایران در آلمان، به من می‌گوید، سلمانی که موهایم را کوتاه کرده، تارهایش را به دوستداران ملکه فروخته است. اتومبیل رسمی، سخنرانی رسمی، تبسم رسمی، کوکتل رسمی.

شانه‌ها بالا، غبغب بالا، رورانس‌، تعظیم‌، شام، جشن... هر شب باید خودم را در لباس پر از نشان و حمایل دربار ایران نشان بدهم. کلن، بادن بادن، مونیخ و بعد بازگشت به تهران از راه بغداد. آنقدر از این سفر‌ها خسته‌ام که شاه را آنجا می‌گذارم‌ و راه تهران را در پیش می‌گیرم. ادامه دارد...

‌رئیس فدراسیون و جراح و متخصص زنان که «علیرضا دبیر» را به دنیا آورد! ‌

قاب تاریخ پزشکی که علیرضا دبیر را به دنیا آورد و به او مدال داد

دکتر محمد توکل، جراح و متخصص زنان، رئیس فدراسیون کشتی بین سال‌های ۱۳۵۴ - ۱۳۵۶، رئیس کنفدراسیون آسیا،  نایب رئیس و عضو هیات رئیسه فدراسیون جهانی کشتی و عضو تالار افتخارات فیلا؛ ‌دکتر محمد توکل در سال ۱۳۱۳ در قزوین به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۳ در کنکور پزشکی دانشگاه تهران شرکت کرد و با نمره بالایی قبول شد. در سال ۱۳۳۹ دوره طب عمومی را به پایان برد و در کنکور ورودی به عنوان رزیدنت زنان و مامایی پذیرفته شد.

در سال ۱۳۴۳ برای تکمیل تحصیل و اخذ فوق‌تخصص در رشته سرطان زنان و مامایی عازم انگلستان شد. ‌او رشته کشتی را زیر نظر مرحوم حبیب‌الله بلور سرمربی اسبق تیم ملی کشتی آغاز کرد. توکل در طول تحصیل در دانشکده پزشکی عضو تیم ملی کشتی دانشگاه‌های ایران و کاپیتان تیم کشتی دانشگاه تهران بود. در سال ۱۳۴۶ به تهران بازگشت و در بیمارستان هشترودیان مشغول به کار شد. 

 

توکل ۴ دوره ۶ ساله عضو هیات رئیسه اتحادیه جهانی کشتی بود و یک دوره ۴ ساله نیز به‌عنوان رئیس کنفدراسیون کشتی آسیا انتخاب شد. ‌

 

به گزارش مشرق او در پاسخ به سوالی که «‌آقای دکتر ظاهراً شما هم پزشک به دنیا آوردن یکی از قهرمانان سابق کشتی بوده‌اید و هم اینکه اولین مدال جهانی وی را نیز به گردنش انداخته‌اید.» گفته بود: « بله، بنده پزشک علیرضا دبیر و مادرش بودم و او را به دنیا آوردم. از طرفی در مسابقات جهانی تهران نخستین مدال جهانی این قهرمان را به گردنش انداختم.»  سرانجام دکتر محمد توکل‌‌ پس از مدتی بیماری 9 اسفند 1402در سن ۸۹ سالگی درگذشت.

دو چهره مشهور استقلال؛ ناصرحجازی و قلعه‌نویی؛

قاب تاریخ امیر قلعه نویی ناصر حجازی

یکی از بهترین دروازه‌بان‌های تاریخ ایران و دومین دروازه‌بان برتر قرن بیستم قاره آسیا از نگاه فدراسیون بین‌المللی تاریخ و آمار فوتبال، بهترین دروازه‌بان تمام ادوار تاریخ جام ملت‌های آسیا و نیز دروازه‌بان اول تیم ملی فوتبال ایران در دهه‌ ۱۳۵۰؛ دیگری ‌امیر اردشیر قلعه‌نویی سرمربی‌ کنونی تیم ملی فوتبال که استقلال ‌ را در مسابقات لیگ‌برتر ‌ در سال‌های ۱۳۸۵، ۱۳۸۸، ۱۳۹۲ و تیم سپاهان اصفهان را هم سال‌های ۱۳۸۹، ۱۳۹۰ به مقام قهرمانی رساند.

یک کافی‌نت در شمال تهران بهار ۱۳۷۷. عکس از کاوه کاظمی.

قاب تاریخ کافی نت تهران دهه ۷۰

داســــتان زندگی خانوم، زنی از خاندان قاجار، نـــــــوه مظفرالدین‌شــــاه و خواهرزاده محمدعلی‌شاه (قســـمت 32)؛ 

خانوم 32

این بار صدای جیغ بلند مادرم تمام ساختمان را پر کرد که پیدا بود پرت شده است روی زمین. صدایش شنیده شد که گفت باید از روی جنازه من بگذری. دیدم که نزهت ناگهان مثل پرنده‌ای از جا جست، چادر خاله خانم را از بالای سرش برداشت و از اتاق پرید بیرون پابرهنه.

از تکان شاخه‌های شمشاد دور استخر معلوم بود که آن پشت هم بقیه اهل خانه در کمین و وحشت‌اند. این بار صدای کوفتن بیشتر می‌شد و صدای جیغ مادرم، قورباغه‌ها خاموش شده بودند و انگار بید مجنون کنار آلاچیق بر‌سر می‌کوفت وقتی که ارسی پنجدری از جا درآمد و به صدای مهیبی شکست و افتاد در مهتابی، مروارید پشت پنجره ایستاده بود وحشت‌زده و مهتابی را می‌پایید که گفت یا امام هشتم به فریاد برس.

صدای قدم‌های سنگین پدر را شنیدم که به سمت ما می‌آمد، تعلیمی در دستش بود و تعادل نداشت، یک بار هم خورد به گلدانی و با لگد آن را پرت کرد وسط حیاط. صدای ناله مادر می‌آمد. خان با لگدی در اتاق را باز کرد، قد بلندش چارچوب در را پر کرده بود. نگاهش در اتاق گشت، خاله خانم که بی‌چادر معذب می‌نمود از جا بلند شد، مروارید پشت پرده خود را از نگاه او دور می‌کرد که صدای نعره‌اش اتاق را پر کرد‌، با خشم لحاف نزهت را بلند کرد و انداخت آن طرف اتاق و فریاد زد «کو؟ نه‌نه .... گفتم کو. » خاله خانم به صدا آمد:  کی آقا. کی؟ با غضب دندان‌هایش را فشرد و داد زد: ‌«نزهت‌السلطنه‌...» سرشب رفتند‌، انگار رفتند پارک امین‌الدوله...  حالا دیگر می‌شد چهره مادر را از چارچوب در اتاق دید که لچک افتاده بود زیر گلویش، موهای پریشانش ولو شده بود روی صورتش. صورتی که غرق خون بود. خواستم بدوم در بغلش اما از ترس پایم حرکت نداشت.  «بیرون!» پدر اشاره کرد به خاله خانم و مروارید که همانطور مثل بید می‌لرزیدند. مادر فریاد زد: «برید. همه را خبر کنید. همه بیان این...»

فرود آمدن تعلیمی خان صدا را در گلوی مادر بست و دیدم که خون از پیشانی مادر سرازیر شد ولی خودش اعتنایی نکرد و حمله برد به او که رب دوشامبر ابریشمیش پاره شده بود. اما با ضربه پشت دست دیو به زمین افتاد. شنیدم که با صدای گرفته فریاد زد:« می‌تونم مث سگ بکشمت، بدبخت. اما نمی‌کشم و می‌ذارم که تا آخر عمرت خون گریه کنی. یک چشمت اشک، یک چشمت خون.»  مادرم بی‌حال روی زمین افتاده بود و خون از سرش می‌ریخت . خان قمه را چپاند در غلاف و دست مرا گرفت و کشید.

مقاومت کردم. کشیده شدم دم در. من جیغ می‌زدم و او بی‌اعتنا. همانطور که دستش را حلقه کرده بود دور کمرم، از مهتابی گذشت... ادامه دارد...

منبع: هفت صبح

منبع: faradeed-188922

نظر شما