شناسهٔ خبر: 66688549 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان | لینک خبر

حمایت از برنامه‌های جوانی جمعیت و فرزندآوری؛

تامین اجتماعی رو چه به نمایشگاه کتاب؟!

نمایشگاه کتاب هم نمایشگاه کتاب‌های قدیم؛ انگار رونقش بیشتر بود و تو روزهایی که نمایشگاه در تهران دایر بود انگار حال و هوای شهر کتابی می‌شد اما چه کنم که من کتابی‌ام و برای من همیشه نمایشگاه کتاب همان رنگ و بوی خاص رو داره.

صاحب‌خبر -
تامین اجتماعی رو چه به نمایشگاه کتاب؟!

حتی اگه چند دهه هم از عمرم بگذره اما بازهم بوی کاغذ کاهی قدیم لابه‌لای کتاب‌هایی که ورق می‌زدیم رو فراموش نمی‌کنم.
شاید برای چندمین بار باشه که امسال به نمایشگاه می‌روم اما این‌بار با یک چالش ذهنی بزرگ.
شایدهمه نمایشگاه کتاب رو از بُعد فرهنگی تحلیل ‌می‌کنند اما شخصا معتقدم نباید به‌سادگی از بُعد اجتماعی این رویداد مهم گذشت. درباره ابعاد فرهنگی و ادبی نمایشگاه کتاب صحبت‌های زیادی میشه اما اون چیزی که تو همه این سال‌ها مغفول مونده، ابعاد اجتماعی اونه.
واقعا کتاب و کتاب‌خوانی چه نقشی تو افزایش سطح اجتماعی آدم‌ها داره. جامعه کتاب‌خوان با جامعه‌ غریبه با کتاب چه تفاوت‌هایی باهم دارن؟
وقتی با این نگاه پا به مصلی و نمایشگاه کتاب می‌ذارم کمی دنیام تغییر می‌کنه. نگاهم به نمایشگاه کتاب دیگه مثل همه نمایشگاه‌ها نیست. حالا نخبگانی بودن این نمایشگاه رو بسته به آدم‌هایی که میان و میرن و برای افزایش سطح اجتماعی خود هزینه‌ می‌کنن، بیشتر توجهم رو جلب می‌کنه و به چشمم میاد.
اینکه نمایشگاه کتاب ابعاد گوناگونی داره و از پیر و جوون تا کودک و خردسال می‌تونن مخاطب اون باشن یک معنای مهم داره و اون اینکه همه اجزای یک جامعه حالا زیر سقف شبستان جمع شدن تا زنجیره اجتماعی آینده رو تشکیل بدن؛ زنجیره‌ای که حلقه‌هاش کتاب‌هاییه که قراره این فرهنگ رو نسل به نسل و نفس به نفس منتقل کنه.
تو نمایشگاه امسال تقریبا به همه انتشارات‌ها سر زدم، کتاب‌های جدید و چاپ‌های تازه‌ کتاب‌های قدیم رو هم دیدم و چه جذابه وقتی می‌بینی کتابی رو که به بیش از صدها چاپ رسیده. دروغ چرا؛ ته دل منی که عاشق فرهنگ کتاب‌خوانی‌ام قند آب می‌شه از زندگی تو جامعه‌ای که چاپ‌های بعضی کتاب‌هاش به یکصدوبیستم و حتی بالاتر رسیده!
وسط این فکرای قشنگ و قند تو دل آب شدن و ذوق کردن، غرفه‌ای توجهم رو جلب می‌کنه، سازمان تامین اجتماعی!
اخم‌هام تو هم فرو می‌ره! تامین اجتماعی رو چه به نمایشگاه کتاب؟!
یکم خودم رو جمع و جور می‌کنم وعصبانیتم رو مخفی؛ اما از اونجا که از اول هم قرار بود امروز با نگاهی متفاوت و اجتماعی پا به نمایشگاه بذارم، تصمیم می‌گیرم جلوتر برم و پاسخ سوالم رو پیدا کنم: تامین اجتماعی و چه به نمایشگاه کتاب؟!
به غرفه می‌رسم و سوالم رو بی‌پرده از مسئول غرفه می‌پرسم. می‌فهمه خبرنگارم. بعد از لبخندی که مهمونم می‌کنه، دعوت می‌کنه به دقایقی گپ‌وگفت درباره سوالم.
گاردم محکمه و می‌گم «خیلی ممنون همینجا خوبه.»
لبخند می‌زنه و میگه «شاید پاسخ سوال‌تون طولانی بشه و خسته شین. بفرمایین توضیح میدم.»
نمی‌خوام آدم بی‌منطقِ قصه من باشم، دعوتش رو می‌پذیرم و روی مبلمانی که مخصوص میهمانان تعبیه شده می‌شینم.
آقای قلندری که انگار ذهن منو خونده باشه بی‌مقدمه از همان مسیری وارد می‌شه که من هم امروز پا به نمایشگاه کتاب گذاشتم و دقیقا همون حرف‌هایی رو می‌زنه که من چند دقیقه قبل با خودم می‌زدم؛ «ما فکر کردیم اشتباه است که به نمایشگاه کتاب صرفا از بُعد فرهنگی نگاه کنیم و احساس می‌کنیم افرادی که اینجا حاضر می‌شن، بخشی از جامعه سازمان تامین اجتماعی‌ان که یا همین امروز با آنها سر و کار داریم یا در آینده‌ نه‌چندان دور میهمان ما می‌شن پس چه بهتر که از این فرصتِ فرهنگی-اجتماعی استفاده کنیم تا بتونیم هم خدمات‌مون رو براشون توضیح بدیم و هم اینکه درباره موضوعات مربوط با آنها بحث و گفت‌وگو کنیم»
حداقل خودم خوب می‌دونم که قانع کردن من به این راحتی‌ها نیست و با این حرف‌ها قانع نمی‌شم؛ وسط حرفش می‌پرم و برای اینکه مودبانه به نظر برسه «ببخشید»ی چاشنی این وسط پریدن می‌کنم و دوباره می‌پرسم که «من هوزم هم نفهمیدم تامین اجتماعی رو چه به نمایشگاه کتاب؛ این‌همه رسانه برای انتشار خدمات، چرا اینجا؟!»
لبخندش حاکی از صبوریه، هرچند عصبی‌ام می‌کنه این لبخند اما تحسینش می‌کنم که آرومه و قرار نیست برام قاطی کنه!
«یکی از هدفگذاری‌های ما براساس صحبت‌های مدیرعاملِ سازمان، حمایت از برنامه‌های جوانی جمعیت و فرزندآوریه و تو این حوزه موضعی فعالی داریم و چه قشری بهتر و فهیم‌تر از قشر کتاب‌خوان و عاشق کتاب؟! منِ تامین اجتماعی اگه بتونم این قشر رو قانع کنم و حرفی براش داشته باشم، اونوقت با کمک این قشر کارم تو جامعه خیلی راحت‌تره و حرفم بیشتر برو داره .»
تو دلم بهش حق می‌دهم و اجازه میدم ادامه بده اما نباید فکر کنم من قانع شدم!
«ما تو نمایشگاه کتاب علاوه بر اینکه به دانشجویان و دختران جوان و زنان خانه‌دار، خدمات بیمه‌ای با تخفیف خوب ارائه می‌دیم، سعی داریم تا نشست‌هایی رو با محوریت جوانی جمعیت و فرزندآوری هم برگزار کنیم. جالبه بدونین که استقبال از این نشست‌ها حتی فراتر از انتظار ما بود!»
این‌بار با تن صدایی آروم‌تر حرفش رو قطع می‌کنم و می‌پرسم میشه یکم درباره این نشست‌ها توضیح بدین. بازهم با همون لبخند استقبال می‌کنه و ادامه میده «ما تو روزای اول نمایشگاه هفت نشست با این مضمون برگزار کردیم و تو قالب این نشست‌ها کارشناسان مختلفی به بررسی موضوعات اجتماعی پرداختن.»
خیلی عادت به پریدن وسط حرف ندارم اما باید بدونه که برای مصاحبه گرفتن و گزارش عملکرد نیومدم پس دوباره می‌پرسم «دقیقا کدوم کارشناسا و اساتید میهمان نشست‌های شما بودن؟»
بازم همون لبخند و ادامه توضیحاتش «مثلا خانم دکتر طیبه رمضانی عضوی از تشکل مدار مادران انقلابی تو یکی از این نشست‌ها تاکید کردن که «یکی از دغدغه‌های مهم و تاثیرگذار بر عملکرد و جایگاه خانم‌ها در جامعه مادر شدن اونهاست و خیلی بر این باورن که با مادر شدن، جایگاه اجتماعی خودشون رو از دست می‌دن و نمی‌تونن نقش تاثیرگذاری بر جامعه و خانواده داشته باشن.» برای ما مهم است که این نگاه رو از دختران و زنان جامعه دور کنیم.»
به عنوان یک دختر جوون حس کردم حرف درستیه و بخش زیادی از دختران، مادر بودن رو یک نقش و وظیفه مهم و اثرگذار و بنیادی نمی‌دونن. ظاهرا گوش میدم اما مغزم درگیر این معضله و «قلندری» با همان تُن صدای آروم و صبور ادامه می‌ده «نمونه دیگه اینکه دکتر بنیامین نعیمائی، پژوهشگر حوزه اجتماعی برای مخاطبای نمایشگاه از نقش فراموش‌شده پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها تو تربیت فرزندان گفت؛ یا ابولفضل اقبالی، پژوهشگر حوزه اجتماعی و خانواده فارغ از هرگونه مسائل سیاسی و حکومتی جوانی جمعیت رو یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های جامعه ایرانی برشمرد. یا مثلا دکتر زینب جهاندار- پژوهشگر حوزه زنان و خانواده به این نکته اشاره کرد که قوانین بسیار غنی تو حوزه افزایش جمعیت تو کشور وجود داره، اما دستگاه‌ها در اجرا آنطور که باید اثرگذار عمل نمی‌کنن و باید آثار عملکرد دستگاه‌های مجری بررسی بشه.»
وقتی اسم مصطفی رحماندوست می‌آید ناخودآگاه کمی حواسم جمع‌تر می‌شه «مثلا مصطفی رحماندوست، نویسنده و شاعر کودک تاکید کرد که شاید والدین امکانات زیادی در اختیار بچه‌هاشون قرار میدن اما رشد و تعالی فرزندان تو گرو ارتباطات عاطفی است که کتابخوانی برای بچه‌ها تو افزایش ارتباط والدین و فرزندان و آینده کودکان بسیار تاثیرگذاره.»
دروغ چرا؛ کمی موضعم نسبت به لحظه‌ای که غرفه رو از دور دیدم تغییر کرد و تا حدی قانع و ترغیب شدم که شاید تو روزای آتی حتی در برخی از این نشست‌ها هم حضور پیدا کنم.
از مرد خوش‌اخلاق و خندانِ غرفه سازمان تامین اجتماعی خداحافظی کرده و قدم‌زنان طول غرفه را طی می‌کنم؛ هرچند در غرفه بخش‌های مختلفی چون «رادیو ما»، «فراما»، «رویای ما»، «قصه ما» و «تصویرما» به چشم میاد که مشخصه با هدف معرفی خدمات تامین اجتماعی تعبیه شده اما هنوز مغزم هنوز درگیر این سواله که چند درصد دخترای جوون و نوجوون ایرانی مادر بودن رو یک وظیفه و رسالت مهم برای خود می‌پندارن؟
حالا بیشتر از یکی دو ساعت قبل مطمئنم که نمایشگاه کتاب الزاما یک نمایشگاه فرهنگی نیست و ای کاش مسئولان می‌دونستن و می‌فهمیدن جامعه ایرانی بیش از هر چیز دیگه‌ای به کتاب و کتابخوانی محتاج است؛ نه صرفا برای ارتقای فرهنگ بلکه برای افزایش سواد اجتماعی اون جامعه.
نمایشگاه‌گردی برای امروز بسه؛ میرم تا ببینم فردا با چه نگاه و رویکردی قراره پا به شبستان مصلی بذارم.

نظر شما