گفتوگویمان با منصور ضابطیان درباره موضوع سفرنامه نویسی و کتاب بود. متن این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
به شنوندههای رادیو مضمون سلام عرض میکنیم. خیلی خوشحال هستیم در خدمت آقای منصور ضابطیان هستیم.
من هم خیلی خوشحال هستم از طریق رادیو مضمون با بخشی از علاقهمندان کتاب و پادکست صحبت میکنم.
چه شد که فکر کردید سفرنامه بنویسید؟
قصدی برای سفرنامه نوشتن نداشتم. من یک سفری به تایلند رفتم که در اواخر دهه 70 بود. آن زمان که تایلند خوشنام بود و خیلی مردم برای کار دیگر به تایلند نمیرفتند. جزء مقاصدی بود که بلیت مستقیم بود و ویزای آن سخت نبود. من هم دانشجو بودم. به تایلند رفتم و اولین سفر زندگیام بود که اینترنتی آمده بودم، یعنی قبل از رفتن یک دوست اینترنتی تایلندی پیدا کرده بودم که آنجا برای اولین آدمی را از یک ملیت دیگر ملاقات میکردم و ارتباط ما ارتباط آفلاین نبود بلکه ارتباط آنلاین بود. چون قبل از آن در سالهای دور پنفرین داشتم که آن زمان سیستمی به نام پنفرین بود که نامهنگاری میکردید. من آنجا رفتم و مجموعه تجربههای خود را برای یکی از دوستانم که مجلهای داشت تعریف میکردم. گفت اینها که میگویی را بنویس. من آن زمان روزنامهنگار سینمایی بودم، مصاحبه میکردم، نقد سینمایی مینوشتم.
قبل از اینکه خود شما سفرنامه بنویسید مخاطب سفرنامهها بودید؟
واقعا قبل از آن خیلی سفرنامهای وجود نداشت که بخواهیم به آن رجوع کنیم. «خسی در میقات» بود، «سفرنامه ناصرخسرو» بود که بهعنوان کتابی که از ابتدا شروع کنید و به انتها برسانید؛ کتاب سادهای نیست. «گلستان» سعدی است که از نظر من سفرنامه است و من خیلی گلستان را دوست داشتم. اینها چیزهایی بود که میخواندم ولی کلا کتابی نبود یا من خیلی دنبال آن نبودم که بخوانم.
بعد از اینکه شروع به سفرنامهنویسی کردید به نظر میرسد این ژانر از مهجوریت درآمد. خود شما چنین بازخوردی دارید؟
بله. من چنین اعتقادی را دارم ولی چنین بازخوردی را نگرفتم. اعتقاد دارم وقتی تعداد سفرنامهها زیاد و پرفروش شد، مخاطب با آن برخورد مثبت داشت و واکنشها مثبت بود، خیلیهای دیگر به این فکر افتادند سفرنامه بنویسند یا خیلی از ناشران به سفرنامه رو آوردند که سفرنامه چاپ کنند. در این سالها نیز این اتفاق افتاده و سفرنامههایی چاپ شده که خیلیها یشان خوب هستند.
سفر رفتن آن هم تنهایی سختتر است یا سفرنامه نوشتن؟
مثل این میماند که شما بگویید نجاری سختتر است یا قورمه سبزی درست کردن! چون دو چیز کاملا متفاوتی است که با هم قابل مقایسه نیست. سفر کلا کار سختی است. شاید برای من که زیاد سفر میروم خیلی سخت نباشد ولی مردم و بخش بزرگی از جامعه سفر کردن را دشوار میدانند، نه بهواسطه مسائل مالی یا امکانات ستاد، بلکه برخی ذاتا یکجانشین هستند و اینکه این آدم را از یک جایی بکنید و به جای دیگر ببرید و تجربه جدیدی را با او قسمت کنید اهل این کار نیستند. ممکن است سفر بروند. دوستی را میشناسم که 30-20 سفر خارجی داشته ولی نهایت به استانبول رفته است یعنی 20 بار به استانبول رفته است. حاضر نیست تجربه جدیدی داشته باشد و کمی آن طرفتر برود و کمی مسیر خود را تغییر دهد.
سختیهای سفر برای شما چیست و چطور مینویسید که جالب میشود؟ قطعا یک فوت کوزهگری دارد.
خود سفر سختیهایی دارد که معمولا از دید مردمی که من را دنبال میکنند دور میماند. فکر میکنند سفر آن بخش خوشگذرانی است. برای من الان سفر بخشی از کار و بیزینس است. یک زمانی برای یک سفرنامهای به سفری رفتم، به ایتالیا رفته بودم. عید بود، قرار بود کتاب «سهرنگ» را بنویسم. همانجا همزمان در ایران سیل آمد. آنجا بودم و باید استوری میگذاشتم چون قراردادی داشتم که باید این استوریها را میگذاشتم. طبیعتا من هم همچون هر ایرانی دیگری ناراحت بودم، فعالیت میکردم، استوری درباره سیل هم میگذاشتم و خیلی با این پیام مواجه بودم که در این شرایط شما سفر رفتهاید یا به قول خودشان دنبال عشق و حال رفتهاید. من معمولا جواب نمیدهم ولی یک خانمی خیلی ناراحتم کرد و دلم را شکست. از او پرسیدم شما چه شغلی دارید؟ گفت من کارمند فلان اداره هستم. گفتم از روزی که سیل آمده شما سر کار نرفتید؟ گفت هر روز به سر کار میروم. گفتم به خدا من هم سر کار خودم هستم. کار من این است و اینجا مینویسم چه کار باید کرد؟ سختی این کار این است که از قبل پژوهش دارد، تنهایی دارد، بار مالی دارد، بیماری دارد.
چطور سفرنامههایی بیشتر خوانده میشوند؟ با توجه به اینکه میگفتید قبل از سفرنامههای شما سفرنامه قالب مهجوری بود حتی بین کتابخوانها!
ویژگی آنها این است که شبیه خود مردم است. یک زمانی وقتی درباره خود صحبت میکنیم ممکن است از تواضع دور شود ولی مجبورم بگویم الهامبخش است. بارها با این کامنت مواجه بودم که من الان فلان جای دنیا هستم و سفر میکنم و این را از خواندن کتاب شما دارم، یعنی سفر کردن اعتمادبهنفسی به آدمها میدهد که میگویند میشود. وقتی این با این شرایط رفته و این بحران ایجاد شده و حل کرده، پس برای ما هم پیش بیاید میتوانیم حل کنیم. با این مقدار پول رفته پس ما هم میتوانیم برویم.
شاید خوب باشد که درباره ارزش ادبی سفرنامه هم صحبت کنیم. آیا باید از سفرنامهها توقع این را داشت که ارزشهای ادبی بالایی هم داشته باشند؟
میشود این انتظار را داشت ولی نوشتن یک کتاب با زبان ساده نباید به این معنا باشد که از ارزشهای ادبی خالی باشد یعنی در همان هم یکباره رندی میتوانید داشته باشید، یک زیرکی و ظرافتی میتوانید داشته باشید. یک جملهای را در یک جایی میگویید که آن جمله در دل یک کتاب سفرنامه است و با زبان کاملا ساده است ولی این به دل مردم مینشیند و بارها و بارها تکرار میشود، جابهجا میشود. ما فکر میکنیم خوب نوشتن گاهی وقتها به معنای سخت نوشتن است. این نهفقط در نوشتن که در کار دیگر من، در اجرای تلویزیونی هم خیلی از مجریها فکر میکنند اگر خیلی سخت صحبت کنید و کلمات خاص را بیان کنید مجری بهتری هستید. من همیشه گفتهام «به نام خدا»؛ هیچوقت نگفتم «آسمان را که نگاه میکنید میگوید خدایا ما را... »! این کار من نیست. باید سر اصل مطلب بروید. زمان مردم آنقدر ارزش دارد، چه در کتاب، چه در رادیو، چه در تلویزیون، چه در پادکست که مرتب باید از خود بپرسید اینکه بیان میکنم به درد طرف مقابل میخورد یا در این کانتکسی که من صحبت میکنم مینشیند یا خیر.
یک سوال که تا الان از همه دوستان پرسیدیم این است که چه کتابهایی روی شما اثرگذار بودند و فکر میکنید الان اگر معرفی کنید کسانی که میشنوند و ممکن است شما را دنبال کنند و فعالیتهای شما را پیگیر باشند، از خواندن آن بهره میبرند؟ درباره چند مورد با هم حرف بزنیم.
اگر بخواهم کلیتر بیان کنم مجموعه رمانهایی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دهه 50 چاپ کرد، جزء ارزشمندترین کارها بود و بهشدت روی من تاثیر گذاشت. ترجمههای خوب، روان، قصههای شریف و درست بود که واقعا لذتبخش بود. به خیلیها میتوانم اشاره کنم.
اشاره کنید.
«میگل»، «برد رقصان»، «باخانمان»، «پولینا» که برای دهه 60 است، یعنی بعد از انقلاب است که در ادامه همان جریان است که خیلی عالی بود. «شهر طلا و سرب».
الان چطور کتاب انتخاب میکنید؟ الان که زمان محدودتر است یا حرفهایتر کتاب میخوانید، شاید ناظر به کار بیشتر کتاب میخوانید.
الان بیشتر کتابها ما را انتخاب میکنند چون آنقدر ناشرها لطف میکنند و کتاب میفرستند که یک زمانهایی از بین آنها انتخاب میکنم و خیلی مواقع کتابها معطوف به کار میشود مخصوصا در حوزه پادکست! پادکستهای من جنبه پژوهشی زیادی دارد و وقت زیادی از من میگیرد و مجبور هستم منابع مختلفی را بخوانم ولی یک حسنی که دارد تنوع موضوعات پادکست باعث میشود هر ماه درباره موضوعات مختلف بخوانم، یعنی یک ماه درباره آهو میخوانم و ماه بعد درباره کنفرانس تهران میخوانم و ماه قبل درباره سوسن میخوانم؛ درباره هر موضوعی که پیش میآید موضوع ما را به سمت آن کتاب راهنمایی میکند.
موضوعات پادکست را چطور انتخاب میکنید؟
نمیدانم. یکباره از لابهلای حرفی که کسی بیان کرده، لابهلای پژوهشی که خودم میکنم، یکباره حالی در یک جایی دارم فکر میکنم که این را بد نیست پادکست بگویم. پادکست رادیو تراژدی را گوش میدادم که یک قسمتی درباره ارباب کیخسرو شاهرخ بود. وسط زندگی این یک خط درباره تلاشی که درباره آرامگاه فردوسی کرده بود شنیدم. همان یک خط برای من جذاب بود که آرامگاه فردوسی ماجرایی داشته و یکباره به وجود نیامده است. بعد درباره آرامگاه فردوسی تحقیق کردم و دیدم چه قصهای دارد که از دل تاریخ درمیآید. از زمان مرگ فردوسی تا الان چه اتفاقاتی افتاده و آقای شجریان آنجا دفن شده؛ این چه پروسهای را طی کرده است. اتفاقا یک خاطره جالب دارم که این را ساخته بودم و بعد برای پروژه دیگری چند ماه بعد برای تلویزیون آرامگاه فردوسی رفته بودم و آنجا فیلمبرداری میکردند و جلوی دوربین صحبت میکردم. یک آقایی دواندوان آمد و خیلی محترمانه احترام گذاشت و گفت من مدیر مجموعه هستم و واقعا کاری که شما با پادکست خود کردید ما در همه این سالها نکردیم و من همه بچههای اینجا را ملزم کردم این پادکست را گوش دهند و بهعنوان راهنما وقتی یکی اینجا میآید فکتهایی که میآورند را از این پادکست میآوریم. این را گفتم که بدانید پادکست تا کجاها میرود و ما فکر نمیکنیم اینقدر تاثیر داشته باشد.
کاراکتری در داستانها و رمانها بوده که خیلی روی شما اثر بگذارد و خیلی دوست داشته باشید؟
در سوالات شما هم بود که نوشته بودید غیر تنتن! غیر از تنتن، زری سووشون را همچنان دوست دارم و همچنان یکی از شخصیتهای محبوب من است. کلا شخصیتهای آن رمان را خیلی دوست دارم مخصوصا اینکه از آن رمان در دهه 60 یک نسخه رادیویی، نمایش قصه شب هم آمد که زری را خانم ثریا قاسمی بازی میکرد و به نظرم بینظیر بود یعنی آنقدر درست این نقش را درآورده بود که هنوز همچنان در ذهن من صدای خانم ثریا قاسمی با نقش زری مانده و شاید یکی از دلایلی که به زری اشاره کردم که اینقدر برای ماندگار است همان صدای خانم ثریا قاسمی هم بوده.
چون خوب تعریف میکنید امکان دارد قدری از زری و آن کتاب هم برای ما بگویید؟
سووشون چند فاکتور دارد. یک مورد اینکه خانم دانشور قصهگوی خوب و شیرینی است. خاطرهای از خانم دانشور تعریف میکنم که جذاب است.
به منزل ایشان رفته بودم. سالهای آخر عمرشان بود. یک رهایی داشتند، شیرازیها یک رهایی دارند و خانم دانشور بیشتر بهعنوان یک روشنفکر و نویسنده این رهایی را داشت. به سن بالا هم میرسند سادگی دارند که رعایت نمیکنند این را بگویم یا نگویم. بعد برای من تعریف میکرد. یک طاقچهای داشتند. میگفت من یک آیینه قدی روی این طاقچه میگذاشتم که خیلی زیبا بود، برای زمان عروسی من بود. فروغ یک روز آمد و گفت این را بدهید میخواهم فیلم پر کنم، این را در فیلم خود بگذارم. گفتم ببرید و فیلم را پر کنید و برگردانید. رفت و تصادف کرد و آیینه ما هم رفت. این که بگویید قدری برای مرگ فروغ ناراحت بود، نبود. میگفت رفت و آیینه ما هم رفت! نگران آیینه خود بود.
خانم دانشور بسیار راوی خوبی است، کلمه را میشناسد، جای درست کلمه را استفاده میکند. یکی از دلایل این است که در شیراز اتفاق افتاد و من عاشق شیراز هستم. به نظرم این همه شهر در دنیا رفتم ولی اگر قرار باشد یک شهر را انتخاب کنم شیراز است. مساله بعدی این است که سووشون برای مقطعی تاریخی است که آن مقطع تاریخی را دوست دارم. مقطع تاریخی جنگ جهانی دوم در ایران را دوست دارم، اتفاقات آن دوره را دوست دارم. سووشونی که دارم، نسخهای است که پدرم به من سال 61 هدیه داده و پشت آن نوشته است؛ این را به منصور تقدیم میکنم به امید اینکه یک روز خود او نویسنده شود. خود این به لحاظ سختافزاری این کتاب را برایم ارزشمند میکند.
چرا سفرنامه شیراز را نمینویسید وقتی اینقدر شیراز را دوست دارید؟
کلا سفرنامه داخلی ممکن است برای مردم هیجانانگیز نباشد چون آنها را تجربه کردهاند. وقتی من در ویتنام و هانوی از یک کوچه باریکی رد میشوم که از وسط آن قطار عبور میکند یا در محلهای میروم که گوشت سگ میخورند یا در کوبا میروم و یکباره در موقعیتی قرار میگیرم که آن موقعیت خیلی دور از ذهن برای مخاطب ایرانی است، جذاب میشود. 80 درصد آنچه که مینویسم را تجربه نکرده ولی در شیراز 80 درصد آن چیزی که من مینویسم را تجربه کرده است. بنابراین شاید به این اندازه برای او هیجانانگیز نباشد مگر اینکه نخ تسبیح دیگری پیدا کند کما اینکه من سفرنامهای را بهآرامی شروع کردم و مینویسم که درباره سفرنامه جشنهای ایران است، یعنی سفر میروم که در جشنی شرکت کنم. البته کار سخت و طولانی است ولی به موازات کارهای دیگر این را انجام میدهم.
از ادبیات جهان ادبیات کدام کشور را میپسندید؟
شخصیت محبوب من همینگوی است. همیشه همینگوی را خیلی دوست داشتم. بهواسطه اینکه روزنامهنگار بوده و رمانهایی هم که نوشته کمی ادامه کار ژورنالیستی اوست. گزارشهای مطبوعاتی که دارد یک سر و گردن بالاتر از گزارشهای مطبوعاتی همعصر خودش است چون این آدم قصه بلد بود. کتابی به نام «همینگوی خبرنگار» است که نشر ثالث یا نشر نی منتشر کرده است. این گزارشهای کوتاهکوتاه است. شروع این گزارشها را بخوانید و ببینید چه شروعهای جذاب و متفاوتی دارد. این از یک قصهنویس برمیآید. بعد شما قصههای همینگوی را بخوانید و ببینید چطور شما را جذب میکند که این از روزنامهنگاری او میآید. ترکیب این دو با شخصیت قوی که در پایان عمر کاری کرد که همه را غافلگیر کرد، خود را کشت ولی ترکیب این دو واقعا هیجانانگیز است. نویسنده محبوب من است. من خانه او را در کوبا در نزدیکی هاوانا دیدم. سالها آنجا زندگی میکرد. خانه که نیست، یک قصر است، برکه اختصاصی دارد، آبشار دارد، رصدخانه دارد، رو به اقیانوس است. بعد میبینید این آدم خودکشی میکند. برای شما سوال میشود که چه میشود این آدم خودکشی میکند؟
ادبیات کلاسیک را دنبال میکردید یا میکنید؟
دنبال میکردم ولی الان واقعا خیر. البته همه همینطور هستند یعنی الان امیلی برونته را کسی میخواند؟ یا فلوبر را کسی میخواند؟ شاید هم میخوانند. شما میخوانید؟
ادبیات کهن ایران را چطور؟
اینکه بنشینم و بگویم الان نظامی بخوانم نیست. مگر اینکه برای پادکستی همچون پادکست «لیلی و مجنون» مجبور شوم بخوانم البته در همه اینها سعدی استثناست چون واقعا عاشقانه سعدی را دوست دارم. سعدی از آن چیزهایی است که راه میروم و میگویم سعدی را بردارم و دو غزل بخوانم یا در تاکسی نشستم و هوس کنم در گوشی خود یک غزل سعدی را نگاه کنم و کلمات را بنگرم که چیست. به نظرم سعدی پیامبر است، شاعر نیست. چیزهایی که میگوید و تعابیری که میکند واقعا انسانی نیست و شما میگویید به ذهن یک انسان نمیرسد که این را به این ربط دهد و این را به این تشبیه کند. سعدی استثناست ولی ادبیات کهن را نمیخوانم مگر اینکه پادکست «هزار و یک شب» را بخواهم دربیاورم که بخواهم سراغ آن بروم.
خاطرهای از مواجهه خود با چهرههای فرهنگی و هنری و سیاسی دارید که در حوزه کتاب و مرتبط با کتاب باشد که بخواهید برای ما بگویید؟
سال 77 یا 78 بود که مرکز گفتوگوی تمدنها یک پروژهای را راهاندازی کرد که میخواست با بزرگان فرهنگ و ادب کشور مصاحبه کند و اینها را ثبت تصویری و درنهایت آرشیو کند. من آن زمان دانشجویی بودم که در مجلهای کار میکردم. کسانی که قرار بود این را انجام دهند از من خواستند دو کار انجام بدهم. یک اینکه هماهنگی این را بهعنوان خبرنگار انجام دهم و با آدمها صحبت کنم و آنها را راضی کنم که گفتوگو کنند و یک تایمی را با گروه تنظیم کنیم که برنامهریزی کار را انجام دهیم. دومین کاری که از من خواستند این بود که در کتابخانه بنشینم چون آن زمان اینترنت نبود، درباره هر یک از این آدمها پروپوزال 15-10 صفحهای درباره زندگی و آثار آنها تهیه کنم که پرسشها از آن پروپوزال دربیاید. کار سنگینی بود که در چهار ماه باید انجام میشد. من پذیرفتم به یک شرط که من را همراه خود ببرند. این را قبول کردند. در طول چهار ماه صبح شاملو را میدیدید و عصر دولتآبادی را میدیدید، سیمین بهبهانی، آیین آغداشلو، کیارستمی، شجریان، شهرام ناظری، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی یعنی همه آنهایی که سرشان به تنشان در حوزه فرهنگ و ادب میارزید را در طول چهار ماه دیدم. از دکتر اسلامیندوشن بگیرید تا دکتر احمد بیرج که خدا همگی را رحمت کند. برای من عین بهشت بود. شب که به خانه میآمدم نمیتوانستم بخوابم و میگفتم واقعا من این آدمها را دیدم! هر کدام یک دنیایی بودند. در همان دو ساعتی که پای صحبت اینها مینشستیم تا صحبت کنند آنقدر چیز یاد میگرفتم که گفتنی نیست. برخی از آدمها هستند از نگاه و نشستن آنها، از است و بود و شد آنها که صحبت کردم؛ میتوانید یک چیزی یاد بگیرید، آنقدر که متفاوت است و طور دیگری است و اینها همه آدمهایی که سراغ آنها رفتیم این تفاوت را داشتند و من واقعا یکی از نقاط برجسته زندگیام بود که توانستم در چهار ماه این آدمها را ببینم.
جایی هست که دل شما بخواهد به آنجا سفر کنید و سفرنامه آن را بهعنوان قله سفرنامهها بنویسید؟
خیلی جاها است. من در خانه یک نقشه بزرگ دارم که هر جا میروم یک پین میزنم. همه دوستان میگویند این را میزنید که بدانید کجاها رفتهاید؟ گفتم این را میزنم که بدانم کجاها نرفتم و دنیا چقدر بزرگ است و چقدر من هنوز ندیدهام. خیلی جاها را فکر میکنید هیجانانگیز نیست ولی میروید و میبینید چقدر جای هیجانانگیزی وجود دارد. خیلی جاها هم برعکس است. خیلی دوست دارم بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین را از جنبه نوشتن بروم. مخصوصا مکزیک و آرژانتین را خیلی دوست دارم. خیلی آدمی هستم که از سرما بدم میآید والا حتما دوست داشتم به قطب بروم و درباره آن بنویسم. شاید هم بنویسم و نروم. جای دیگری نمیماند!
جایی نبوده که خیلی بخواهید بروید و درباره آن بنویسید؟
خیر. الان در این لحظه بگویم دوست دارم بروم نبوده است. شاید به دلیل تعدد سفرهاست. آنقدر که به سفر میروید و تجربه میکنید آن شوری که بگویید من دوست دارم فلان جا بروم نیست. یک زمانهایی من سفر میرفتم هفت هزار تا عکس میگرفتم. در یک بازه زمانی یک ماهه بود. الان یک ماه سفر میروم 300 تا عکس میگیرم. بهخاطر اینکه میگویم این را گرفتم و آن را گرفتم چرا زیادتر بگیرم. بخشی بهخاطر تجربه سفر کردن است و بخشی هم بهخاطر سن شماست که یک چیزهایی که در 25 سالگی هیجانانگیز بوده در 50 سالگی برای شما هیجانانگیز نیست.
حرف آخر؟
هیچ حرفی نیست. شما را به تقوا و عمل صالح سفارش میکنم. از دعوت شما تشکر میکنم. از رادیو مضمونیها تشکر میکنم که حرفهای ما را گوش دادند و امیدوارم وسط کار قطع نکرده باشند.
جهت مشاهده متن کامل گفتگو، اینجا را بخوانید.
نظر شما