روزنامه اطلاعات در گفتوگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی نوشت: «دینانی تأکید بسیاری بر خرد دارد و حکمت زاییدهٔ آن است و یکی از کسانی که در راه احیای حکمت الهی به جان کوشید، شیخ شهابالدین سهروردی است. وی بر آن بود فلسفه نور را که از ایران باستان گرفته بود، با فرهنگ اسلامی سازگار کند. استاد دینانی نیز افزون بر اینکه اهل حکمت و عرفان است و با شیخ شهید همدلی دارد، از سهروردیشناسان است و گفتهها و نوشتههای زیادی در این باره دارد. متن زیر فشردهٔ گفتگویی در همین باره است.
در مورد زندگی و مرگ سهروردی نقلهای متفاوتی وجود دارد. به هر حال آنچه مورد تأیید همگان است این است که او عمر کوتاهی داشت و در آغاز میانسالی به شهادت رسید.
دو تا قول بیشتر نیست: یک قول ۳۶ سال است و یک قول ۳۸ سال. بیشتر از ۳۸ سال کسی نگفته است تا اینکه به شهادت رسید. کلمه «شهادت» را هم من به کار میبرم. هشتصد سال از سهروردی میگذرد، همه گفتهاند «مقتول»، از روی نادانی گفتهاند «شیخ مقتول»! مقتول به کسی میگویند که گناهی از آن برآید، سهروردی گناهی نداشت، برای اینکه شعور داشت، فکر داشت، چند نفر از علمای نادان حلب فتوای قتلش را دادند و ملکظاهر هم او را اعدام کرد. پس گناهی نداشت. من میگویم شیخ شهید؛ چون در راه حقیقت کشته شد. آنها میگفتند که او «شعوبی» است. چون از ایران و حکمت نور و خسروانی صحبت میکند، شعوبی است. «شعوبیه» کسانی بودند که میخواستند یک حرکتهای ایرانی ضد اسلام راه بیندازند، سهروردی را هم به این کار متهم کردند. گفتند منکر نبوت است!
این شیخ به ناحق و در راه حقیقت کشته شد. برای اینکه میخواست احیای حکمت کند که واقعا عمیق است و آن حکمت نور است، اسمش را «حکمت نور» گذاشت، و نور موضوعی است که اولین بار در ایران باستان مطرح شد. هگل که فیلسوف غربی است، این را خیلی مستند بیان میکند، با اینکه زبان فارسی هم نمیدانست. در یک سخنرانی میگوید معنویت اولین بار با طرح موضوع «نور در تاریخ» از طریق ایران وارد شد، نور را ایرانیان مطرح کردهاند.
فلسفه سهروردی، فلسفه نور است. او میگوید به جای «وجود»، باید از «نور» صحبت کنیم، کلمه وجود در قرآن و روایات ما وجود ندارد. ملاصدرا معتقد به اصالت وجود است، ابنسینا هم هر دو را گفته است، هم از نور صحبت میکند و تفسیر آیه نور نوشته و هم از وجود. سهروردی میگوید به جای وجود، بگوئید نور؛ یعنی اصالت نور را مطرح میکند. کسانی که میگویند سهروردی اصالت ماهیتی است، مکتب سهروردی را نفهمیدهاند! حالا میگویند چون وجود را امری اعتباری میداند، قائل به اصالت نور است که این هم از روی نادانی هشتصد ساله است!
سهروردی قائل به اصالت نور است، در قرآن کریم هم خدا نور شناخته شده است و هیچ جا نداریم که خدا وجود آسمان و زمین است. در صورتی که در آیه کریمه قرآن «الله نور السموات و الارض» آمده است، یعنی نور آسمان و زمین. آیا خدا که «نور آسمان و زمین است»، به معنی نور خورشید است؟ پس خود خورشید نورش از کجاست؟ اصلا خدا نور است.
سهروردی به اصالت نور قائل است. آنهایی که به اصالت وجود قائل هستند مثل ملاصدرا، اصالت وجود را تعریف میکنند که البته نمیتوان این مفهوم را تعریف کرد، بلکه شرح الاسمی دارند. میگویند ظاهر به ذات و المظهر بالغیب. وجود به ذات ظاهر است و غیر خود را ظاهر میکنند. این تعریف برای نور شایسته است یا وجود؟ مظهر بالغیب، هم خودش به ذات خودش روشن است و نور به ذات روشن است و خودش دیگران را روش میکند. این تعریف مال نور است، منتها برای ذات هم صادق است. ملاصدرا میگوید اختلاف ما لفظی است سهروردی میگوید نور، من میگویم وجود! سهروردی میگوید نور بگوئیم، بهتر است. چه دلیلی است که وجود بگوئیم؟ این مسئله خیلی فلسفی و عمیق است و شرطش این است که کتاب بخوانید و مردم را به خواندن ارجاع بدهید. نه اینکه آمادهخور باشند. فلسفه فستفود نیست که در خیابان راه بروند و بخورند، بلکه باید مطالعه کرد.
من سهروردیشناس هستم چون سهروردی مسلمان است و حکمت ایران باستان را در پرتو نور اسلام معنی میکند. سهروردی مسلمان تمامعیاری است. او با مبانی اسلام به تفسیر حکمت ایرانی میپردازد. یک فرد باید سالها درس خوانده باشد، فلسفه خوانده باشد، حکمت اشراق خوانده باشد، حکمت مشّاء خوانده باشد، تفاوتها را بداند، با متون آشنا باشد، تدریس کرده باشد تا بتواند چیزی درباره سهروردی بگوید.
با توجه به اینکه غزالی به عقل میپردازد سهروردی هم به نور و آگاهی میپردازد. آیا ریشه اختلاف مفتیان با او در این شباهت نیست؟
غزالی خود مفتی بزرگی است و نیازی نیست از مفتیان بگیرد. غزالی یکی نیست، دو سه غزالی است، من به دلیل علاقهام به تحولی که در درونش رخ میدهد، درباره امام محمد غزالی کتاب نوشتهام. او در آغاز بسیار متعصب علیه تشیع، حکمت، فلسفه و… بود و در این زمینه کتاب «تهافت الفلاسفه» را نوشت، یعنی «پریشانگویی فلاسفه»! اما این آدم برای جبران این گناه اولیه که در جوانی مرتکب شده، چون ولیده دانشگاه نظامیه بغداد بود. در نظامیه بغداد هم جز فقه شافعی و کلام اشعری چیزی تدریس نمیشد، بنابراین یک اشعری تمامعیار بود و هدفش مبارزه با اسماعیلیه. این دوران جوانی و خامی غزالی است. او نبوغی داشت که در این حال باقی نماند و کاملا تحول پیدا کرد. به مرحلهای رسید که حجتالاسلام اعظم جهان اسلام در آن زمان شد. در کل جهان اسلام، اولین لقب حجتالاسلام به غزالی داده شد. این آدم با این عظمت با این نبوغ، در خدا، پیغمبر و دین شک کرد!
او میگوید دو ماه در شک بودم نه به گفتار، بلکه در واقع شک کرد. یک شب از خانه بیرون رفت و زن، بچه، دین، منصب و حجتالاسلامی و همه را کنار گذاشت و ده سال آواره شد. آیا این آدم، آدم کوچکی است؟! تحول درونی او بسیار عظیم است. بعد میگوید آن عقاید از دسترفته زمانی که در مسند عشق معتکف شدم، برگشت و تمام آن نوری که رفته بود، دوباره برگشت و دوباره عقایدش را پیدا میکند؛ اما این بار تقلیدی نیست. با تحقیق به آن رسیده است. در این زمان برمیگردد و با فلسفه و عرفان آشتی میکند. حالا دیگر عارف میشود و عارف بزرگی هم میشود. ابوحامد غزالی دیگر مفتی به آن معنای مصطلح کلمه نیست.
غزالی هم با وجودی که در اوایل بسیار خشک و متعصب بود، به مسئله «نور» توجه دارد. مشکاهالانوار را که درباره نور نوشته، کتاب بسیار خوبی است و از بهترین کتابهای اوست. سهروردی هم این کتاب را خوانده بود؛ اما نوع تفکر سهروردی با آنچه غزالی میگوید، کاملا متفاوت است. سهروردی فیلسوف تمامعیاری است، اما غزالی فیلسوف نیست، بعدا به فلاسفه نزدیک میشود. بنابراین میتوان گفت سهروردی این کتاب را خوانده است. سهروردی بیش از هر کسی از ابنسینا استفاده میکند و او را هم فیلسوف نوری میداند. ابن سینا هم درباره «آیه نور» تفسیر نوشته است. این امر یک دلیل دارد و آن همان رگه ایرانی و ایران باستان است که در وجودشان بود. سهروردی خودش را مدیون ابنسینا میداند و میگوید من حکمت اشراق را از جایی شروع کردم که ابنسینا آن را به پایان برده بود.
آیا اصالت نوری سهروردی در مقابل اصالت وجود صدرایی است؟
اصلا در مقابل صدرایی نیست. او میگوید اصالت وجود، یونانی است و نور، اسلامی ـ ایرانی است. میگفت هم قرآن و هم ایران باستان، نور هستند و قرآن هم از نور صحبت کرده است، قرآن از وجود صحبت نمیکند. وجود یک امر یافتنی است. «وجود» با «موجود» یکی نیست و همین امر است که آن را نفهمیدند. آیا شما وجودشناسی دارید یا موجودشناسی؟ شما وجود را میبینید یا موجودات را؟ آیا تاکنون وجود را دیدهاید؟ کسی وجود را ندیده، در صورتی که وجود است که همه موجودات را روشن میکند. شما نور را میبینید یا منور را؟ آیا تاکنون کسی نور را دیده است؟ بنابراین نه وجود را میتوان دید و نه نور را. پس این دو، دو لفظ در یک معناست.
شما آنچه قابل رؤیت است میبینید؛ شما بیننده هستید و آنچه دیده شده است، دیدهشده. آیا شما رؤیت خودتان را میبینید؟ شما مرئی را میبینید و رائی هستید. اگر رؤیت نباشد، چیزی دیده نمیشود. پس رؤیت هست تا چیزها دیده شوند. شما مرئی هستید و خودتان رائی. رؤیت را نمیبینید؛ موجودات را میبینید و وجود را نمیبینید. در واقع شما منظر را میبینید این افراد این مسائل را نمیفهمند و حرفهای بیاساس میزنند. سهروردی میگوید نور و ملاصدرا میگوید وجود. اختلاف زیادی نیست، شاید اختلاف فقط لفظی باشد.
آیا دو لفظ ماهیت و وجود برگرفته از فلسفه یونان است؟
نه الزاماً؛ چون خود ماهیت و وجود در اسلام و یونان هست، البته فلسفه به طور کلی ریشه در یونان دارد، اما فیلسوفان مسلمان تقلید نکردهاند، بلکه آنها را خواندهاند و خودشان هم تولید داشتهاند، اما فلسفه نور یونانی نیست.
آیا میتوان گفت فلسفه غرب عقلمحور بوده و فلسفه شرق عرفانیمحور بوده است؟
این اشتباهآمیز است. عرفان بدون عقل، اصلاً به درد نمیخورد و باید دورش بیندازید. اساسا عرفان بدون عقل چیست؟ آیا عرفان بدون عقل دارید؟ در ایران عرفان عین تعقل بوده، بدین معنی که نور بوده، چرا که اساسا عقل نور است. اینجا با قلم نور مطرح شده و آنجا با قلم وجود و چنانچه عقل از دست برود، هیچ چیزی باقی نمیماند.
آیا سهروردی متأثر از شاهنامه بود؟ یا اینکه شاهنامه را خوانده بود؟
سهروردی و فردوسی میخواستند این فرهنگ را احیا کنند و قطعا سهروردی شاهنامه را خوانده است. من میتوانم بگویم که «سهروردی فیلسوف شاهنامه است» و «شاهنامه حماسه سهروردی است». اگر بخواهید سهروردی را به زبان حماسه بیان کنید، میشود شاهنامه و اگر بخواهید شاهنامه را به زبان فلسفه بیان کنید، میشود سهروردی. سهروردی و فردوسی هر دو یک حرف میزنند؛ او به زبان حماسه سخن میگوید و این به زبان فلسفه و هر دو هم حکیماند. آن حکیم شاعر حماسی است و این حکیم فیلسوف است. آن حماسه فلسفی است و این حماسه شعری. مولوی هم سرایندهٔ حماسه معنوی است.
امروزه به سهروردی چه نیازی داریم؟
اگر بخواهیم آگاهی به هستی، جهان هستی و روح داشته باشیم، از نان شب برای ما واجبتر است و اگر بخواهیم نادان باقی بمانیم، هیچ نیازی به سهروردی نداریم! آگاهی از تاریخ، فرهنگ، تفسیر سهروردی از اسلام و قرآن، نیازمند شناخت است؛ چون سهروردی خدا را نور میداند و اینها همه آگاهی است. دینی که همهاش عقل نباشد، به درد نمیخورد. من تمام اسلام را عقل میدانم. سهروردی تمام هویت ما را توضیح میدهد و اسلام و هویت تاریخی ما را به خودمان نشان میدهد.
تاریخ را نشان میدهد تا بفهماند که ما وحشی و بربر نبودیم و دیگران که ما را بربر میدانستند، خودشان بربر بودند، چون ما تمدن درخشان داشتیم. در زمانی که دنیای غرب در توحش به سر میبرد، ما یکی از درخشانترین تمدنهایی بودیم که بشریت به خود دیده است. سهروردی این آگاهی از دین و هویت باستانی ما را نشان میدهد.»
انتهای پیام
نظر شما