-
توهین شرکت کننده عصر جدید به ژاله صامتی | برخورد تند احسان علیخانی با شرکت کننده برنامه را بهم ریخت
-
تغییر چهره عجیب مهتاب کرامتی بعد از جراحی بینی | عکس مهتاب کرامتی در اینستاگرام غوغا کرد
-
جواد عزتی پدر شد | عکس جواد عزتی در کنار دختر و همسرش همه را شوکه کرد
-
بهرام رادان پدر شد | خوشحالی بهرام رادان از پدر شدنش در اینستاگرام غوغا کرد
-
نیوشا ضیغمی طلاقش را در اینستاگرام علنی کرد | رونمایی نیوشا ضیغمی از مهر طلاق شناسنامه اش
-
ببینید مواجهه عادل فردوسی پور با یک مرد برهنه|ماجرای یک استقبال عجیب
-
فروش بدون قرعه کشی سایپا حتی اگر پلاک فعال دارید
-
سرمربی تیم ملی فوتبال ایران انتخاب شد
- نرگس محمدی راهی بیمارستان شد | قطع امید دکترها از حال وخیم نرگس محمدی
- تصمیم نهایی دولت برای وام فوری ودیعه مسکن | این افراد وام ودیعه مسکن دریافت می کنند
به گزارش ورزش سه ، زمانی که استیو هاج، هافبک تیم ملی انگلیس، پس از بازی انگلیس با آرژانتین در فینال جام جهانی ١٩٨٦، پیراهن خود را با "دیهگو مارادونا" رد و بدل کرد، ذرهای تصورش را نمیکرد پشتیبانی مالی بازنشستگی خود را تضمین کرده است.
پیراهن مارادونا در آن بازیِ نمادین تاریخ فوتبال، در مرحله یکچهارم نهایی که منجر به حذف انگلیس از رقابتهای مکزیک شد، اکنون در حراجی ۷.۱ میلیون پوند به فروش رسیده است.
ارزش این پیراهن طی ایام افزایش یافت؛ مارادونا، احتمالاً بهترین بازیکن تاریخ، و از چشمان من و برادرانم و بسیاری از شما، بدونشک بهترین، این پیراهن را در یکی از معروفترین دیدارهای تاریخ جام جهانی و فوتبال به تن داشت. وقایع حول و حوش بیرون و داخل زمین به داستانهای افسانهای هزار و یک شب پیوسته است.
جنگ فالکلند میان انگلیس و آرژانتین در آن دوران و ٢ گل دیهگو مارادونا که هر کدام به افسانه تبدیل شده است. گل "دست خدا" و گل دومی که به انتخاب طرفداران فوتبال در سراسر جهان از سوی فیفا رسما "گل قرن بیستم" نام گرفت.
از قضا استیو هاج در حادثهای که منجر به گل اول شد، دست داشت. قبل از اینکه مارادونا از حیله گری خود استفاده کند و با دست به توپ ضربه بزند، هاج با ضربه نامتعادلی توپ را روی هوا به سوی پیتر شیلتون دروازهبان انگلیس باز میگرداند! مارادونا در اوایل نیمه دوم در ورزشگاه آزتکا در مکزیکوسیتی با گل "دست خدا" آرژانتین را به برتری رساند و در نهایت چند دقیقه بعد، انگلیسیها را با "گل قرن" از پای درآورد. جاییکه دیهگوی قهار و اعجوبه، یکتنه نیمی از تیم انگلیس را دریبل زد.
علیرغم هجوم دیرهنگام انگلیس، آرژانتین بازی را ٢-١ برد و سپس با عبور از سد بلژیک و آلمان قهرمان جام جهانی ١٩٨٦ شد. جام جهانی دیه گو آرماندو مارادونا.
حراج پیراهن مارادونا یک روز خوب برای هاج ٥٩ ساله است که در ٣٥ سال گذشته لباس ارزشمند و تاریخی را در اختیار داشته است، و در طی دو دهه گذشته در موزه فوتبال منچستر بهنمایش گذاشته شده بود.
احتمالاً هاج اگر مایل باشد هرگز مجبور نیست سر کار بازگردد و دست به سیاه و سفید بزند. هاج قبلاً فاش کرده بود که چگونه این پیراهن را به دست آورده است؛
"غمگین با افکار خودم در تونل قدم میزدم و مارادونا در جهت مخالف من حرکت میکرد. بدون رد و بدل شدن کلمهای، فقط پیراهنم را در آوردم و دیهگو پیراهن خود را در دستانم قرار داد. بیش از ٣٥ سال است که مفتخر حفظ این پیراهن هستم، از زمانیکه دیهگو و من پیراهنهای خود را در تونل پس از مسابقه معروف عوض کردیم؛ مطلقا بازی در مقابل یکی از بهترین و باشکوهترین بازیکنان تاریخ فوتبال در تمام دورانها برایم افتخار آمیز بوده است. همچنین به اشتراک گذاشتن آن با مردم، طی ٢٠ سال گذشته در موزه ملی فوتبال، جاییکه در معرض دید عموم قرار گرفته بود، مایه خوشحالی من بوده است.
پیراهن دست خدا برای دنیای فوتبال، مردم آرژانتین و مردم انگلیس جایگاه فرهنگی خاص و عمیقی دارد و من مطمئن هستم که مالک جدید به داشتن نمادینترین و با ارزشترین پیراهن فوتبال جهان افتخار زیادی خواهد کرد."
پیتر شیلتون و مارادونا و گل "دست خدا"
پیتر شیلتون دروازهبان سابق تیم ملی انگلیس در سال ٨٦ و رکورد دار تعداد حضور با ١٢٥ بازی برای انگلستان هنوز هم دل چرکین است. "از پیراهن دست خدا دیهگو مارادونا برای تمیز کردن ظروف هم استفاده نمیکنم. و پس از فروش ٧ میلیونی پیراهن، به شوخی اضافه کرد؛ "خوشحال است که یک انگلیسی بالاخره چیزی از آن بازی بهدست آورد. هاج خوب میدانست چه میکند، در آن زمان ما همگی خیلی عصبانی بودیم و او به ما هیچ چیز در مورد تعویض پیراهن نگفت. در آن گرماگرم و بلبشو اون پیراهن به هزار قطعه تبدیل میشد و شرط میبندم حالا هاج خوشحال است ما این کار را نکردیم"
حراج پیراهن مارادونا در ساتبیز Sotheby's / May 2022
آرژانتین از خریدار یا خریداران پیراهن «دست خدا» متعلق به دیهگو مارادونا درخواست خواهد کرد که پس از خرید آن با رکورد 7.1 میلیون پوندی، آن را برای تولد اسطوره فوتبال قرض بگیرد.
رئیس هیئتی از کشور زادگاه ستاره فقید فوتبال از برندگان مناقصه حراج ساتبیز درخواست کرد، پیراهن معروف را به بهانه سالروز ٦٢ سالگی مارادونا در ٣٠ اکتبر، در اختیار آن ها قرار دهند تا در این کشور بهنمایش گذارده شود.
مارسلو اورداس، کلکسیونر معروف، امروز پس از از دست دادن شانس خرید پیراهنی که دیهگو هنگام به ثمر رساندن دو گلی که به انگلیس در جام جهانی ١٩٨٦ مکزیک به ثمر رساند، گریه کرد. این پیراهن بعد از ظهر چهارشنبه در ساتبیز به قیمت 7,142,500 پوند به فروش رفت. خریدار آن همچنان ناشناس است اما حدس و گمانها و گزارشها گواهی از آن دارد که طبق معمول این روزها، مالک یا مالکان آن اهل خاورمیانه، از شیخهای عرب و مرتبط با منچستر سیتی، پیراهن ماردونا را با این مبلغ خریداری کرده است.
این رکورد جدیدی در حراجیهای رسمی و معتبر جهان برای هر گونه یادگاری و اقلام با ارزش بهجا مانده ورزشی است.
هیئت آرژانتینی متشکل از خانواده مارادونا، یک شرکت خصوصی یادگاری و اتحادیه فوتبال آرژانتین، برای خرید این پیراهن میلیونی نیز به لندن رفته بودند.
یکی از اعضای این هیئت معتقد است: «بدون مجوز، چیزی را در معرض فروش قرار دادهاند که متعلق به مارادونا و فدراسیون فوتبال آرژانتین است. پیراهن مارادونا باید در آرژانتین باشد تا همه آرژانتینیها بتوانند از آن لذت ببرند، نه اینکه یک میلیونر آن را در کمد خود آویزان کند»
برام واچر، رئیس بخش لباس و کلکسیونهای مدرن ساتبی درباره پیراهن تاریخی مارادونا نیز اظهار کرد:
«دو گل مارادونا در این دیدار بهخوبی دو جنبه از شخصیت او را آشکار میکند و تعادلی مناسب ایجاد میکند. اولین گل واقعا آگاهانه و حیله گرانه بود و شامل عنصر شانس، اما پس از آن گل دوم را به ثمر رساند که یکی از باورنکردنیترین گلهای تاریخ بود، دست خدا و پرواز فرشته»
این معروفترین بازی در دوران حرفهای نابغه فوتبال بود که در آن زمان با ۲۵ سال سن تیم آرژانتین را به تنهایی به مقام قهرمانی جهان رساند.
۲۵ سال دربدری به دنبال امضای مارادونا
استیو هاج بعد از ۳۵ سال، ۷ میلیون به جیب زد. آرزوی ۲۵ ساله من شخصیتر و خالصانهتر از این حرفها بود.
همیشه با تماشای آن در قاب اتاقم، در طول سالیان سال احساس میکردم چیزی در آن گوشه کم دارد. به اعتقاد من از زیباترین و بهترین عکسهای ورزش تمامی اعصار است. بهتر است در آغاز کمی از آن صحبت کنیم:
نگاهی به عکس؛ یک لحظه در زمان، باله در چمن سبز یا شکار آهو؟، فقط چند لحظهای به آن خیره شوید:
در آرشیو عکس های خیره کننده جام های جهانی فوتبال عکسی وجود دارد. نه فقط من و شما، بلکه خیلی ها می گویند بالاتر از بقیه ایستاده است. تصویری از مواجهه دیه گو مارادونا با 6 بازیکن بلژیک در جام جهانی ۱۹۸۲. اگر یک تصویر، فقط یک تصویر، بتواند نبوغ یک بازیکن را تماما در بر بگیرد، دقیقا همین است.
این عکس، جسارت و جرات ببر آرژانتینی و وحشت مطلق آهوهای بلژیکی را از چشم انداز رویارویی با او به نمایش می گذارد. وحشت و ترس در برابر قدرت، ظرافت و خونسردی. و هر آنچه از آن تسلط و زیبایی می بارد.
استیو پاول، عکاس این عکس تأیید می کند که واقعیت و شرایط صحنه بسیار متفاوت است ولی لحظه ثبت شده به تاریخ فوتبال منگنه شده است.
مارادونا در اولین جام جهانی خود حضور داشت و اخیراً به بارسلونا منتقل شده بود. او یک ستاره در حال رشد بود و همه انتظار یک عکس خیره کننده را داشتند.
به پاول جوان و بی تجربه، صندلی ای در میان تماشاگران داده شد. بدترین جای ممکن از دید عکاسان. در اوایل نیمه دوم، هنگام ضربه آزاد، اسوالدو اردیلز، توپ را با پاس کوتاهی به مارادونا سپرد، مارادونا در محاصره حریفان که دیوار دفاعی را تشکیل داده بودند، قرار گرفت، بهترین لحظه شکل گرفت، پاپل روی شاتر کلیک کرد و صحنه و لحظه بی نظیری از بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ثبت شد.
اتفاقاً رنگ های فوق العاده ای دارد، سبزی چمن و قرمز پیراهن بلژیک، این تضادهای فوق العاده ای هستند که تصویر خوبی را ایجاد می کنند. نحوه جهت چپ و راست رفتن بلژیکی ها، مانند غزال های معصوم، تصویر را مملو از حس وحشتی آمیخته به کمدی کرده است. به چشمان بهت زده و پر از وحشت تیم خوب بلژیک که بازی افتتاحیه را یک بر صفر برده بود نگاه کنید. در مقایسه، مارادونا، آرام و مقتدر و سوار و در کنترل کامل به نظر می رسد. با پای چپ معروف، توپ را در کنترل و انقیاد کامل دارد و تمام بدن روی نوک انگشتان پا آماده «حمله» است. فوتبال نیست، باله ای است اعجاب انگیز و سحر آمیز.
با عدم موفقیت مارادونا و آرژانتین، پاول تصویر را در ابتدا فقط در آرشیو نگاه داشت و در سال های بعد از آن و با رشد افسانه مارادونا و چاپ و پخش آن مورد قدردانی قرار گرفت.
خاطرم هست در مجله «فور فور تو» یا روزنامه «گاردین» در جواب این سؤال که آیا مهم است تصویر حاکی از چیزی باشد که واقعاً رخ نداده است؟ پاسخ داد؛ نه!
«در نهایت این عکس، مربوط به ترکیب و رنگ و هنر عکاسی یا آن بازی خاص و این حرف ها نیست. این عکس فراتر از همه این هاست؛ این عکس مارادونای افسانه ای است»
بماند، ماهیت اساسی عکاسی این است؛ فقط لحظه ای را در زمان ثبت می کند، لزوماً از آنچه قبل یا پس از آن گذشته یا از آنچه فراتر از محدوده کادر اتفاق افتاده صحبت نمی کند. همه این را می دانند، فقط گاهی فراموشش می کنیم و برای تکمیل داستان در ذهن خود فرضیاتی می سازیم. چهره او را نمی بینیم. اهمیتی ندارد، ما، پیش از ما و تا پایان دنیا عظمت آن را تحسین خواهند کرد. این عکس چشم نواز، دعوتی است به "دیدن" مارادونا در اوج «شکوه» خود.
حکایت امضای خدای فوتبال
داستان آن بسیار طولانی است. مستندی می طلبد. «در جستجوی شکار امضای مارادونا» نام بی مسمایی نیست. جزییات آن بماند.
بخشی از همه آن چیزهایی که برای امضا برده بودم
در اوایل دهه ۹۰، برادرم شاهین در بازاری این عکس را میان خرت و پرت هایی در ونکوور شکار کرد. شیفتگی همه ما به او از تعاریف روزنامه ها و مجلات شکل گرفته بود.
اوکیست که فقط با پله مقایسه می شه. از ۱۸ سالگی. تا اینکه چشم ما به جمال دیه گوی جوان با تماشای خلاصه دیدار انگلستان و آرژانتین در ویمبلی در سال ۱۹۸۰، باز شد. از اندام و حرکات او هنر می بارید. در یوتیوب جستجو کنید. از تماشای آن پشیمان نخواهید شد. رضایت شما گارانتی!
لحظه ای در آن هست که بسیار کم دیده شده. زمانی که چرخش مشابه و عالی او در فضایی کمتر در مقایسه با گل قرن، در پشت هجده قدم، سه، چهار مدافع انگلیس را حیران می کنه و با بیرون آمدن دروازه بان توپ را با نوک پا به طرف چپ دروازه قِل میده. متاسفانه به تور نمی رسه!
بری دیویس، گزارشگر بازی و اتفاقا گزارشگر ۶ سال بعد میان دو تیم در جام جهانی ۸۶ در جا میگه؛ حالا می دونین که سر و صدا کردنا برای این بازیکن بابت چیه!
۶ سال بعد مارادونا «شاهکار» خود را از میانه زمین و با جا گذاشتن نیمی از بازیکنان انگلیس و دریبل دروازه بان خلق کرد.
عکس را شاهینِ همیشه دست و دلباز به من تقدیم کرد. در جا توی قاب رفت و سال ها در اتاقم اویزان بود و هست. لذت تماشایش بی حد و اندازه است ولی همیشه حصرتی را برایم به همراه داشت. اگر دقت کنید در پایین عکس فضای خالی سبزی به چشم می خورد. آرزویم این بود که امضای «خدای فوتبال» در پای اون جای بگیره. این آرزو، وسواس، دیوانگی یا هر آنچه که نامش را می گذارید؛ بد جوری یقه ام را تا سال ها چسبید.
باور داشتم روزی از قاب در میاد، امضا می خوره و برمی گرده سر جاش.هر جایی که برایم امکان داشت امان نمی دادم. بعدها اینترنت و اطلاعات جنبی، جستجو و تعقیب را کمی ساده تر کرد.
جوان تر بودم. شهرهای مختلف اروپا و جاده های و مسافت های بسیاری زیر پا گذاشته شد. ولی به این سادگی ها هم نبود. ساعات ورود و خروج، درهای ورودی و خروجی. و سرعت عمل و محافظت های متعدد ماموران را هم اضافه کنید و صدها مورد دیگر. اگر تابه حال دنبال انجام چنین کاری بودید، خوب می دانید باید همه چیز ناباورانه مانند تیر و تخته جور دربیاید. نمی شد که نمی شد!
وقت کشی های بسیار، خرج های بی مورد، خستگی های مفرط و سرزنش های بی پایان، تنها دستاورد من بود و آرزوی امضایی که گویی دست نیافتنی است.
سرشکستگی و عدم موفقیت تا سال ها ادامه یافت. زمان بی امان می گذشت و یاس بسیار پنهانی، وجودم را تسخیر کرده بود.
بماند، به اگوست ٢٠١٧ رسیدیم. در شهر هلموند Helmond هلند مجتمع ورزشی بسیار خوبی هست که هر ساله بسیاری از تیم های اروپایی و غیر اروپایی برای آمادگی پیش از فصل چند هفته ای در آنجا اطراق می کنند. و دیه گو ما در سال های پایانی عمر، دائما برای گذران وقت و مشغولیت، سِمَت مربیگری تیم های نه چندان مطرح عربی را به عهده می گرفت.این بار تیمی بود بنام Fujairah فجیره از امارات. در گزارشی تلویزیونی به چشم دیدم مارادونا با تیم خود به هلموند آمده است.
گوش هایم تیز شد، رعشه ای بر اندامم افتاد. بی اختیار بر روی صندلی افتادم. "خودشه! این بار خودشه"
عزم را جزم کردم. "وقتی نداری. این آخرین شانس توست"
سه روزی بیشتر وقت نبود. کار و بار تعطیل.
برنامه هام رو درجا چیدم. به دوست عزیزم، علی سوری که در هلموند با خانواده روزگار می گذراند اطلاع دادم؛ "ما چند روزی را نزد شما خواهیم بود". از طرفداران دو آتشه پرسپولیس و منچستر یونایتد است و لیگ ایران تنها لیگی است که همچنان بی وقفه دنبال می کند و همیشه مخالف با آنچه من با آن موافقم، در هر موردی!
حالا نوبت من بود. من به همراهی علی با نقشه و طرح و کلی عکس و کتاب و تی شرت در آنجا اطراق کردیم. علی تی شرت بچه گانه پرسپولیس دخترش را برای امضا به همراه داشت.
از اطرافیان شنیده بودیم و می دانستیم استاد معظم، مودی است، رفتار و عکس العمل های غیرمنتظره دارد. از عواقب توجه و معروفیت بسیار مردم و رسانه ها از عنفوان جوانی نتایج منفی خود را دارد. ساعتی خوب و مهربان و لحظه ای دیگر جدی و عاصی و عصبانی.
تا دو روز از فاصله چند متری فاصله اتاق ها و زمین تمرین را با او و تیم طی کردیم. دریغ از یک نگاه. راه رفتن سنگین و خاص و علائم روی پا، نشان از ضربه های تمامی مدافعین جهان داشت. با قوانین امروزی مسی یا رونالدو در بهشت زندگی می کنند. خاطرم هست به طور مثال در جام جهانی ٨٢ ایتالیایی های قصاب چه بلایی بر سرش آوردند. کلودیه جنتیله، به تنهایی مستحق ٣ کارت قرمز بود و نیمی از تیم ایتالیا مستحق سرنوشتی تقریبا مشابه.
به روز سوم رسیده بودیم و همچنان دست خالی. گرسنه و تشنه و کم خواب.
یکی ازعکس هایی که از فاصله گرفتم
با نق نق های علی، شک و تردید و ناامیدی جوانه زده بود. جمله دائمی «چرا خودش رو می گیره» علی توی مخ بود. نگاه ما آدم های معمولی و علاقه و توجه مان به آدم های معروف، به سلبریتی ها، ناخود آگاه توقعاتی ایجاد می کند که منطقی نیست. یه خواننده و هنرپیشه و در این مورد معروفترین فوتبالیست جهان قرار نیست با ما بسان برادر و خواهر خود رفتار کند، اگر کرد نفسشان گرم و سرشان سلامت. در این راه و با برخورد با آدم های معروف خوب یاد گرفتم دلم را با عکس و امضایی راضی نگاه دارم، همین و بس. بیش از آن را به حساب آقایی و مرام طرف می گذارم.
انتظار بی پایان
نگاهی از دور با حسرت....
آخرین ساعات روز سوم بود. بعد از ظهری خوب و آفتابی. اتوبوسی آمد تا تیم و اعضای سرپرستی، دیه گو و بانوی جوان همراه خود را به فرودگاه منتقل کند. پیش خودم می گفتم این بار فریاد می زنم. ولی دیه گو انگلیسی نمی دانست و در برابر زمزمه های مودبانه من در چند روز اخیر عکس العملی نشان نداد. گفتم دل را به دریا می زنم و به اسپانیایی هوار می کشم؛
Míranos, te amamos Diego به ما نگاه کن دیه گو، ما دوستت داریم.
در آن هیاهوی پایانی و جابه جایی ساک ها و کوله ها و چمدان ها و وسایل، دیه گو وارد اتوبوس شد و در کنار پنجره دوم و سوم نشست.
در این بین دختر بچه دوست داشتنی که بر دوش پدرش بود با لبخندی دیه گو را به بازی کشاند. و در عین ناباوری ٧، ٨ نفری که صبر ایوب داشتیم، ناگهان دیه گو به بهانه در آغوش کشیدن دختر خردسال از اتوبوس پیاده شد!
آخرین شانس تمام زندگی بود!
فرصت تنگ بود. به آرزوی بیست و اندی ساله ام رسیدم. محموله های بسیاری به همراه داشتم؛ هیچکدام به دست مبارک استاد نرسید، وقتی نبود، به جز همان عکس. همان عکس توی قاب. اشک های شوق و ذوق بچه گانه ام را علی هم ندید. حتی از ذوق اولین دوچرخه کودکی هم بیشتر بود. همان شب به خانه بازگشتیم. تا چند شب خواب به چشمان نمی آمد. از جا بر می خواستم و به عکس امضای داخل قاب خیره می شدم. اکنون علی هم امضای مارادونا را روی تی شرت بچه گانه پرسپولیس دخترش دارد!
کناره سبز عکس با امضای دیه گو جلای دیگری یافت، زیبایی و شکوهش صد چندان شد. افتخاری شخصی. ماموریت انجام شده بود. اقتدار از آن می بارد. شماره ١٠ و پیراهن راه راه آبی و سفید، همه افسانه مارادونا در همین جا، در همین عکس، در همین لحظه فریز شده، تمام و کمال نمایان است. جلوه و عظمت بهترین بازیگر تاریخ فوتبال، "دیه گو آرماندو مارادونا"
از معدود آرزوهایی که برآورده شد
مرگ مارادونا و حمید جان ما
برای من و برادرانم و بسیاری از دوستان ما، به واسطه سن کم و بیش مشابه، تاثیر سینما و موسیقی و فوتبال در زندگیمان انکار ناپذیر است. همیشه حضور داشتند و در دوره های مختلف زندگی، یکایک ما را همراهی کردند؛
گاری کوپر، جیمی استیوارت، همفری بوگارت، کلینت ایستوود و….در دنیای موسیقی، بی جیز، ایگلز، جیمز براون، دیپ پارپل و…از فوتبالی ها، جورج بست، بیلی برمنر، پیتر اوزگود، یوهان کرایف، کوین کیگان و…با مارادونا دوران خوب و شیرین جوانیمان را گذراندیم و فضای خالی خانه و غربت تا سالیان سال با او همراه بود. با حضور او شکل و معنا گرفت و کمی آسوده تر شد.
خبر مرگ او را چند دقیقه ای بعد از اعلام آن از حمید شنیدم. فیس تایم کرد. نمی خواستیم باور کنیم. با یکدیگر سخت گریستیم. حال و روز او هم بهتر از دیه گو پر کشیده نبود. گفت؛ "به زودی با او خواهم بود"، با بغض از حرفش گذر کردم. ولی در ته دل می دانستم حمید بازی را باخته، عمیقا با تمام وجود درک کردم او نیز به زودی با ما نخواهد بود. اشک های جاری، امان را بریده بود. روز و شب دردناکی بود. هنوز هم هست.
عکس های آن روز تلخ….
اشک های ما در مرگ دیه گو سیل توفنده ای بود، اشک های از کانال او برای فرصت های از دست رفته، فاصله های اجباری، یادگارهای فسیل شده، گذر عمر شاید بی حاصل، تمام شدن مطلق دوره های استثنایی، کودکی و جوانی، و همه خاطرات بی شماری که به آخر خط رسید. صادقانه بگویم؛ "پایان عصری بی بازگشت"
«پیراهن ها، برای همیشه باقی ماندند و نه هیچ چیز دیگر.
حمید جانم، دیه گوی عزیز، یاد و خاطرات شما در دل های ما جاوید خواهد ماند.
تا شاید روزی، سلامی دوباره در آن سوی گود.
∎