فرازهایی از زندگی شخصی و حرفهای مریم کاظمزاده، نخستین بانوی عکاسِ دفاع مقدس و همسر شهید اصغر وصالی که دارفانی را وداع گفت
بانویی که ترس برایش معنا نداشت
صاحبخبر - نوائیان – برایم باورکردنی نیست؛ خبری که میشنوم، نه فقط برای من، برای همه آنهایی که به تاریخ دفاع مقدس علاقه دارند، ناراحتکننده است و مصیبتبار؛ مریم کاظمزاده، خبرنگار و عکاس نامدار دوران جنگ تحمیلی، در 65 سالگی درگذشت، همسر شهید اصغر وصالی، فرمانده «دستمال سرخها» که ابراهیم حاتمیکیا در فیلم ماندگار «چ»، چهره او را با هنرمندی بابک حمیدیان به تصویر کشید. کاظمزاده نخستین بانوی عکاس جنگ تحمیلی است؛ با این حال، او عکاسی را نه از دوران دفاع مقدس، بلکه از مدتها پیش از شهریور 1359، آغاز کرد. کاظمزاده در بحبوحه فعالیت گروهکهای ضدانقلاب، به مناطق غربی رفت، کارش کارستان بود؛ این را تصاویر نابی که از آن دوران تهیه کردهاست، گواهی میکند. سالها قبل، یکبار فرصت یافتم تا در حاشیه مراسمی، چند کلمه با او صحبت کنم؛ دلش گنجینه روایتهای ناگفته بسیاری بود که برای امثال من، درّ و گوهرهای بهجا مانده در گردونه حوادث پرشمار ایام دفاع مقدس به حساب میآمد. از آنجا به بعد، دائم نوشتههای او را میخواندم و بعدها که در اینستاگرام، صفحهای راهاندازی کرد تا از خاطراتش بگوید و عکسهای کمتردیدهشدهاش را منتشر کند، هیچ فرصتی را برای خواندن توضیحاتش از دست نمیدادم. برای من، نوشتههای زندهیاد مریم کاظمزاده، یک سبک دلچسب روایی بود که همه تازهکارها باید از آن الگوبرداری کنند. بیواهمه از خطرها داستان زندگی مریم کاظمزاده، روایتی جذاب و شیرین از انسانی است که به آسایش دنیوی پشت پا میزند؛ بانوی صبور و مقاومی که دیروز، بعد از چندسال مبارزه با سرطان، دارفانی را وداع گفت، در سال 1335ش در شیراز به دنیا آمد، در خانوادهای سرشناس و ثروتمند؛ آنقدر ثروتمند که توانستند دخترشان را برای تحصیل به انگلیس بفرستند. اما او از آن آدمهایی نبود که با دیدن رنگ و لعاب غرب، دلباختهاش شود. وقتی به ایران بازگشت، در کوران حوادث روزهای پرالتهاب انقلاب، دوربین بهدست شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با روزنامهها و مجلاتی مانند کیهان و زنروز همکاری میکرد. کاظمزاده با آغاز درگیریهای کردستان و مناطق غربی، بدون اینکه واهمهای از خطرات داشتهباشد، راهی آن نواحی شد. اطرافیانش میگفتند که برای کاظمزاده، اصلاً ترس معنا نداشت. آشنایی و ازدواج با شهید وصالی بعد از گُل کاشتن اصغر وصالی و نیروهایش در پاوه، همان رویدادی که حاتمیکیا در «چ» به تصویر کشید، کاظمزاده خودش را به مریوان رساند و آنجا بود که با اصغر آشنا شد؛ آشناییای که به ازدواج انجامید. خودش در اینباره میگفت: «غائله کردستان که آغاز شد، خودم را به عنوان خبرنگار به مریوان رساندم. شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمده بود. شهید چمران من را با اصغر آشنا کرد تا مصاحبهای در خصوص پاوه ضبط کنم، اما با واکنش بدی از سوی اصغر وصالی مواجه شدم. او میگفت که خبرنگار باید صحنههای واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیدهها اکتفا کند!» آنها زیاد با هم زندگی نکردند؛ یعنی ایام زندگی مشترکشان، مصادف با سختترین روزهای جنگ شد و شاید به یکسال هم نرسید. کاظمزاده گاه با نیروهای اصغر، تا خود منطقه عملیاتی جلو میرفت، از صخرهها و تپههایی که شیب تند داشتند، عبور میکرد تا همانطور که اصغر وصالی گفتهبود، همه چیز را از نزدیک ببیند. او پیشتر هم سابقه همراهی با گروه دستمال سرخها را داشت؛ شهریور 1358 به پیشنهاد شهید چمران، همراه آنها رفته بود تا گزارشی از عملیات در «دوپلوره» تهیه کند. کاظمزاده در این باره نوشتهاست: «تشنگی امانم را بریده بود. خودم قمقمه نداشتم. بچهها تقریبا تمام آب قمقمههایشان را به من دادهبودند. خوب خاطرم هست که وقتی رضا مرادی داشت از قمقمهاش بهم آب میداد، اصغر وصالی با لحن تندی گفت: اِنقدر به این آب ندین! هرچند اولین برخورد تندش با من نبود، اما خیلی ناراحت شدم. وقتی تعجب بچهها را دید آرامتر گفت: حرکتش رو کُندتَر میکنین!» اصغر وصالی، چند ماهی بعد از شروع جنگ تحمیلی، روز 28 آبان سال 1359، در تنگه حاجیان از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و شهید شد. روزگار بعد از اصغر مریم کاظمزاده، بعد از شهادت وصالی، باز هم در جبهه ماند تا لحظات خاص آن روزگار را ثبت کند. خوب یادم هست که یکبار، بعد از انتشار تصویر لحظات شهادت همسرش، همان تصویری که شهید ابراهیم هادی هم در آن دیده میشود و عکاس آن، شهید علی تیموری است، در توضیحات تصویر نوشتهبود: «عصر عاشورا که میشود، هر مصیبتی در برابر مصیبت زینب رنگ میبازد»؛ اصغر وصالی روز عاشورا به شهادت رسیدهبود و مریم کاظمزاده، هنوز حسی را که آن روز داشت، به یاد میآورد؛ همان حسّ زینبی بودنی که بانوان فداکار این مرز و بوم، از نهضت عاشورا فراگرفته و با آن، در روزگار سخت جبهه و جنگ، چه حماسهها که نیافریدند. حالا مریم، بعد از این همه سال، باز اصغر را میبیند. از زندهیاد کاظمزاده، یکی دو مکتوب به یادگار مانده است؛ «خبرنگار جنگی» و «عکاسان جنگ»؛ یادش گرامی باد.∎
نظر شما