صاحبخبر - دهه ۹۰ را شاید بشود دههی خیز فیلمهای به اصطلاح «اجتماعی» دانست، دههی پر از التهاب، خشونت و غم در سینمای فارسی، در اینجا و در دو بخش، نقشآفرینیهای ماندگار این دهه را مرور کردهایم. این مطلب برگرفته از یادداشت های بهنام شریفی در کانال تلگرامی فیلم نیوز است.
شهاب حسینی : بر بلندای افتخار
از برنامه اکسیژن در اواخر دهه هفتاد تا دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن، از اجرا تا رسیدن به بلندای افتخار بازیگری راه زیادی پیموده شده است.
شهاب حسینی این مسیر پر پیچ و خم را آمده و همچنان پس از چند دهه ستاره – بازیگر مهم سینمای ماست. روند پیشرفت او از «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین» و «خانه پدری» در اواخر دهه ۸۰ به دهه۹۰ رسید. رضای «حوض نقاشی» نقشی مهم و خاص در کارنامه حسینی بود. او در این نقش تصویر ذهنی تماشاگر را به هم ریخت و نشان داد که برای بازیگری حاضر است پوسته همیشگی نقشهایش را هم از بین ببرد.
منصور «آشغالهای دوست داشتنی» نقشی خاص در فیلمی با لحنی غریب بود.نماینده یک تیپ فکری در ایران. حسینی به خوبی توانست این کاراکتر را که ویژگیهای تیپیکال فراوانی داشت، ایفاکند.
قباد سریال «شهرزاد» مرد عاشق پیشه ای بود که میان خانواده و عشقش در کشاکش احساس و عقل گیر میکند. شکل اجرای صمیمی بازیگر خوب سینمای ایران این نقش را به خانههای مردم برد و توانست ارتباط بسیار خوبی با آنها برقرار کند. اوج شهاب سینمای ایران در دهه ۹۰ در فیلم «فروشنده» رقم خورد.
او که به عنوان بازیگری با نقشهای برونگرا و اکتهای فراوان شناخته میشد، در این فیلم نقش انسانی درونگرا را بازی کرد. انسانی که به مرور از ویژگیهای اولیهاش فاصله میگیرد و با سویههای تاریک درونش روبرو میشود. چشمهای حسینی، سکوتهایش، خشم نهاییاش و فاصله گرفتن تدریجیاش از همسر و پیرامونش با یک بازی ریزبافت و تکنیکی رقم خورد. حاصل این بازی دریافت بزرگترین جایزه بین المللی بازیگری در تاریخ سینمای ایران شد: بهترین بازیگر مرد جشنواره کن.
سر شهاب حسینی و سینمای ایران به آسمان ساییده شد. اما حسینی از پا ننشست و باز هم با یک بازی بینظیر چشمها را به سوی خود برگرداند: «برادرم خسرو».سوال اصلی فیلم این بود: بیمار کیست؟ تماشاگر با خسرویی همراه میشود که ظاهرا بیمار و اما در باطن انسانی بسیار دوست داشتنی است. شهاب حسینی با ترسیم شیدایی این کاراکتر، بیقراریهایش و برجسته کردن وجوه انسانیاش بار دیگر قلب تماشاگران را لمس کرد.
حالا همه منتظرند تا نقش آفرینی او در نقش شمس تبریزی در فیلم مست عشق را ببینند. او جزو معدود بازیگرانی است که میتواند شیدا کند و شیدا شود و نبض احساسات تماشاگران را در دست بگیرد.
لیلا حاتمی : شمایل یک وقار
از «کمال الملک» و «دلشدگان» تا «لیلا» و «جدایی نادر از سیمین» و لمس افتخار، او شمایلی از یک وقار را برای ما ساخته است.
شکل بازی لیلا حاتمی، مثلا وقتی به نجوا چیزی را میگوید، مکثی میکند و به چشمانش اندوهی بزرگ میریزد، ما را مسحور حضورش روی پرده بزرگ میکند. بازیگری که آن ِ بازیگران بزرگ را دارد. بسیاری از مواقع او نیاز ندارد بازی کند، حضورش دوربین را به سمتش برمیگرداند. بازیگری که سه دهه پیشتازی میکند و همچنان ستاره- بازیگر بزرگ سینمای پس از انقلاب ماست.
حاتمی در دهه ۹۰ با «پله آخر» و «در دنیای تو ساعت چند است؟» و «بمب؛ یک عاشقانه» شمایل وقار و عاشقی را با ترکیبی از معصومیت و غرور و نمایشگری ظریف زنانه در هم آمیخت و بازیگراین نوع از سینما باقی ماند. در هر دو فیلم انگار میدانست در مقام یک دیگری است که باید نظاره شود و تماشایش در مقام معشوق را به شکلی ظریف اجرا کند.
او در «من» مانند «آب و آتش» جنبههای تازهای از این پرسونا را نشان داد. جسارت و سرکشی از قانون پیرامون به این تصویر اضافه شده بود.
لیلا حاتمی با «رگ خواب» بار دیگر چشمها را خیره کرد. مینا زنی تنهاست که در سفری دوزخگون از خامی به پختگی میرسد. خون باورهایش سنگفرش این مسیر است. حاتمی این ریزش و شکست تدریجی را از درونش میگذراند و اضمحلال روانی- فیزیکی این نقش پیچیده را بدون روتوش در اختیار تماشاگر قرار میدهد. فیلم بزرگ نعمتالله و این نقش سخت با نهان تماشاگر سر و کار داشتند.
حاتمی برای دومین بار در فیلمی از نعمتالله دومین سیمرغ بلورینش را دریافت کرد. نقشی ماندگار که در کنار «لیلا» قرار میگیرد: زنهایی که در چنبره شرایط بیرونی لحظه به لحظه افت میکنند و روند اضمحلالشان نمودی از جامعهی پیرامونی و زمانهشان میشود.
حاتمی در مصاحبه اخیرش با عباس یاری نشان داد چه ارجی برای کلمه و حرفهاش و هنر قائل است. طبق شنیدهها نقش او در «قاتل و وحشی» نعمتالله متفاوتترین نقش زندگی اوست. باید منتظر دیدن این فیلم و اجرای خیرهکننده بمانیم. لیلا حاتمی با انتخابهای درست، حضور حرفهای، استمرار، دوری از حاشیه و موفقیتهای پی در پیاش یک الگو برای بازیگران سینمای ایران است. بازیگری با شمایل یک انسان باوقار، محترم و باشکوه.
هانیه توسلی : رنج و وجد
هانیه توسلی برای رسیدن به جایگاه کنونی اش در سینمای ایران مسیر پر پیچ و خمی را پیموده است. بازیگری که در دهه هشتاد با دو فیلم از دو نوع متفاوت از سینما یعنی «شب های روشن» و «شام آخر» به سینمای ایران معرفی شد، با «میوه ممنوعه» به مخاطب انبوه تلویزیونی شناسانده شد و سعی کرد در دهه ۹۰ مسیرش را به همین شکل ادامه دهد.
پریسای «زندگی خصوصی» اولین نقش مهم توسلی در اوایل این دهه است. توسلی باتجربه بالاخره با فیلم «دهلیز» حقش را از سینمای ایران گرفت. شیوا زنی تنها و خسته بود که می خواست در غیاب شوهرش بار فرزندش را بر دوش بکشد و با مشکلات بجنگد. خستگی چهره توسلی، شیوه ادای دیالوگهایش و درونی کردن این نقش بهترین نتیجه را داد: سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن.
توسلی بعد از این فیلم سعی کرد حرکت در جریان سینمای میانه را ادامه دهد. سینمایی که به مخاطبش احترام میگذاشت و نگاهی هم به گیشه داشت. همای «سیانور» یکی دیگر از نقشهای مهم او در این دهه است. نقشی پیچیده و سخت از زنی که درگیرودار یک ماجرای عجیب میشود. توسلی به خوبی از پس این مهم برآمد. لاله «ایده اصلی» یکی دیگر از نقشهای مهم این بازیگر سختکوش در دهه ۹۰ بود. نقشی که به خاطر پول حاضر است هر کاری بکند. به تعبیر توسلی لاله علیرغم فریبکاریاش، اندوهی در وجودش دارد. اندوهی که در چشمان نافذ توسلی از همان شبهای روشن تا به امروز قابل ردیابی است.
توسلی در فیلم خوب «جهان با من برقص» در میان تیم بازیگری خوب فیلم درخشید. ناهید کاراکتری است که سعی میکند اندوه درونش را با هیجان و شادی نمایشی پنهان کند و نمیتواند. شخصیتی که ظاهرا کمتر کسی در جمع از او خوشش میآید. توسلی با یک بازی نمایشی و با اغراقهای پررنگ عامدانه و ظرایفی کمیاب این نقش را در ذهن مخاطب حک کرد. کافی است سکوتهای کوتاه و چشمان توسلی را به یاد بیاوریم که به خوبی نارضایتی درونی این شخصیت را نشانمان میدهد.
هانیه توسلی نامی قابل احترام در سینمای ماست. بازیگری که سعی کرده با نقشآفرینیهای متفاوت و انتخابهایش از جمله «بی صدا حلزون» آخرین فیلمش، در سینمای ایران بماند و کار کند و به پیش برود و رنجهای درونی هنرمندانهاش را به وجد تبدیل کد. تلاش او به عنوان یک بازیگر خوشقریحه و مرورکارنامهاش میتواند بخشی از سینمای دو دهه اخیر ایران را به ما نشان دهد.
جواد عزتی : در مسیر قله
جواد عزتی در حال حاضر یکی از بهترین بازیگران ایران است. بازیگری که بیش از دو دهه برای جایگاه کنونیاش زحمت کشید. عزتی با بازی در مجموعههای تلویزیونی در دهه هشتاد کارش را شروع کرد و با نقش بابا اتی «قهوه تلخ» در انتهای این دهه تواناییهای خودش را نشان داد.
در اواخر این دهه با نقشهای مکمل «طلا و مس» و «آفریقا» وارد سینمای ایران شد. پس از چند تجربه کمیک، با صادق «ماجرای نیمروز» همه را شگفتزده کرد. نقشی بسیار جدی از یک مأمور امنیتی که به همراه همراهانش در بزنگاهی غریب گیر افتاده بود. شکل درونگرایی عزتی برای این نقش، لبخندهای کمرنگش و چشمهایی که میتوانستند اندازه هزار دیالوگ حرف بزنند، این نقش را در کارنامه او ماندنی کرد. کافی است این نقش را با نقش برونگرایش در فیلم «هزارپا» مقایسه کنیم.
بازیگر سختکوش با «لاتاری» برای دومین بار با مهدویان همکاری کرد . یاسر «جان دار» به لطف بازی خوب عزتی برای لحظاتی میتوانست ما را از خودش متنفر کند. در «ماجرای نیمروز: ردخون» نقش صادق پیچیدهتر شده بود. جدایی این کاراکتر از اطرافیانش شکل پررنگتری گرفته بود و عزتی باز هم با یک پرفورمنس خیرهکننده کارش را به درستی انجام داد.
نقش احسان «جهان با من برقص» و تلخی و تردیدهای همزمانش جلوهی تازهای از این بازیگر توانا را به ما نشان داد. در جشنواره سال گذشته عزتی با پنج فیلم و نقشآفرینیهایی متفاوت به اوج مسیر حرفهای خود رسید.
در «دوزیست» در نقش اول بازی قابل قبولی ارائه کرد. در «مغز استخوان» در نقش مکملی سخت حضوری دلپذیر داشت. در «خورشید» مجید مجیدی یک حضور رئالیستی بدون خودنمایی و به اندازه داشت. در «شنای پروانه» در نقش اول درخشید و در فیلمی ملتهب با یک بازی استاندارد روند تبدیل شدن حجت از جوانی سر به راه به یک هیولا را برجسته کرد.
شاید بهترین حضور عزتی در جشنواره گذشته نقشی کوتاه در فیلم «آتابای» بود. چشمهای غمبار او، سکوتهای وزندار و تلخش، عشق و بغض و یأس و خشم و شرمساری پنهان و آشکارش و دو نفرههایش با هادی حجازی فر بینطیر بود.
جواد عزتی آرام آرام از دامنهها حرکت کرد، با طمأنینه به میانه راه رسید و حالا میتواند به رسیدن به قله و اوج امیدوار باشد. بازیگری که نقشهای کمیک و جدی را با جدیت، دقت و شعوری کمیاب ایفا میکند و گزینه اول بازیگری بسیاری از فیلمهای سینمای ایران است.
سحر دولتشاهی : فراسوی اراده
اراده و تلاش دو کلیدواژه کارنامه بازیگری سحر دولتشاهی هستند. بازیگری که با تلاشی بی وقفه سهم خود را از سینمای ایران گرفته و همچنان در حال پیشرفت است.
او در دهه هشتاد با ایفای نقشهای مکمل در فیلمهایی چون «چهارشنبه سوری»، «میم مثل مادر»، «وقتی همه خوابیم» و «طلا و مس» آرام آرام پرسونای بازیگری خود را شکل داد. دولتشاهی در دهه نود همین روند ایفای نقشهای مکمل را با فیلمهای «آسمان زرد کم عمق»، «متروپل» و «دلم می خواد» ادامه داد تا به فیلم مهم «عصر یخبندان» رسید.
اجرای فوق العادهی دولتشاهی در فیلمی با ترکیب بازیگران حرفهای و متفاوت دیده شد و اولین سیمرغ بلورین نقش مکمل زن را دریافت کرد. جلوهگری او موید این گزاره بود: «نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد، بلکه بازیگر کوچک و بزرگ وجود دارد».
دولتشاهی پس از حضور در فیلم پربازیگر «مرگ ماهی» در آخرین فیلم مرحوم ایرج کریمی «نیمرخها» بار دیگر درخشید.معشوق پر از زیبایی فیلمهای گذشته کریمی این بار به خاطر بیماری کارگردان و نقش اول فیلمش بیش از گذشته حسرت آلود شده بود و دولتشاهی با یک بازی به اندازه دقت نظر ، انتخاب و هوشش را نشان داد.
نیلوفر «وارونگی» زنی است که در میانه عشق و تنگنای زندگی می خواهد بار دیگر بودنش را به یاد بیاورد. اجرای دولتشاهی در نقش اصلی یک اجرای استاندارد بود. او در ادامه همکاریاش با کیایی نقش اصلی «بارکد» را هم ایفا کرد.
بعد از این فیلم دولتشاهی در نقش فاطی فیلم «رضا» یک پرفورمنس خیره کننده را به یادگار گذاشت. فاطی زنی مردد میان ماندن و رفتن است و خودش هم نمی داند از زندگی چه می خواهد. شکل دیالوگ گفتن این بازیگر توانا یا مثلا صحنهای که با حالی نزار به خانه رضا میآید را به یاد بیاوریم تا متوجه شویم او چه بازیگر توانایی است. دولتشاهی به خاطر ایفای نقش در «چهار راه استانبول» و نقش متفاوت و بازی خوبش در «عرق سرد» دومین سیمرغ مکمل زن را دریافت کرد.
دو فیلم متفاوت «امیر» و «آتابای» آخرین حضورهای دولتشاهی در سینمای ایران هستند. نقش چند وجهی او در آتابای و حضور دلنشینش یک دستاورد تازه در کارنامه اوست.
بازیگری که نقشهای کوتاه و بلند و حضور در آثار جریان اصلی و متفاوت را در کنار هم پیش میبرد و در فراسوی یک ارادهی خستگیناپذیر نام خود را به عنوان یک ستاره- بازیگر محترم سینمای ایران در دهه ۹۰ ثبت کرده است.
رضا عطاران : تصویر یک نابغه
فرض کنیم فردی در یک اثر کمیک میخواهد عرض اتاق را طی کند تا به پنجره برسد، سرش را بیرون بیاورد و حرفی را به کسی که پایین ایستاده، بزند. اگر آن بازیگر عطاران باشد، پایش به چند جا گیر میکند، پرده به تنش گیر میکند و سرآخر وقتی سرش را بیرون میآورد، طرف به سمتش آجر پرتاب میکند.
رضا عطاران یک کمدین مادرزاد است.او که از اواخر دهه شصت وارد تلویزیون شد و با بازیگری، نویسندگی و کارگردانی در چند مجموعه موفق پرسونایش را شکل داد، از نیمه دوم دهه هفتاد وارد سینمای ایران شد. از همان موقع با کارگردانی مجموعههای موفقی چون «سیب خنده»، «قطار ابدی» و «کوچه اقاقیا» در دهه هشتاد به مجموعههای ماندگاری چون «خانه به دوش»، «متهم گریخت»،«ترش و شیرین» و «بزنگاه» رسید و با کارگردانی و بازی در آنها خودش را به عنوان یک کمدین همه فن حریف تثبیت کرد.
عطاران پس از تجربههای موفقی چون «ورود آقایان ممنوع» و «اسب حیوان نجیبی است» در پایان دهه هشتاد، دهه نود را با قدرت آغاز کرد. او اولین فیلمش را به نام «خوابم میاد» را کارگردانی و در آن بازی کرد. در «بیخود و بی جهت» در نقش محسن شمایلی از یک مرد ولنگار بی مسئولیت ارائه داد. در هر سکانسی که عطاران بازی میکند، آن قدر حضور قدرتمند و راحتی دارد که صحنه را برای خود میکند.
او در «دهلیز» بهروز شعیبی در نقشی جدی درخشید و نشان داد نقش کمیک و غیر کمیک فرقی برایش ندارد. در «استراحت مطلق» نقشی کمیک و خاکستری را بازی کرد. برای «طبقه حساس» سیمرغ گرفت. پس از آن نقش ارژنگ «نهنگ عنبر» و «نهنگ عنبر ۲: سلکشن رویا» که نقشی نیمه کمیک و نیمه جدی بود را بار دیگر با قدرت ایفا کرد. اشکهای او در پایان نهنگ عنبر را به یاد بیاوریم. بازیگری که درد و رنج درونش را مثل هر کمدین بزرگ دیگری به انرژی و خنده تبدیل میکند.
«دراکولا» سومین فیلم عطاران در مقام کارگردان بود. فیلمی متفاوت که به خاطر جنس خاص کمدی اش به قدر شایستگی هایش دیده نشد. رضا «هزارپا» آخرین نقش موفق عطاران در سینمای ایران است. بازیگر، ستاره، کمدین، نویسنده و کارگردانی که سه دهه در اوج بوده و همچنان محبوب مردم است.
راستی عطاران قرار است برای شبکه نمایش خانگی سریال بسازد. پس باید دوباره شاهد موفقیت دنبالهدار آقای نابغه باشیم.
ترانه علیدوستی : هوش و کاریزما
ترانه علیدوستی از همان ابتدای حضورش در سینما با انتخابهای خوبش ، کم کاریاش و جدیتش در نقش آفرینی نشان داد میخواهد به عنوان یک بازیگر مطرح در سینمای ایران شناخته شود و بماند. مرور عناوین غالب فیلمهای دههی هشتاد علیدوستی هوش این بازیگر را به ما نشان می دهد: «من ترانه پانزده سال دارم» ، «شهر زیبا»، «چهارشنبه سوری»، «کنعان»، «شیرین»، «تردید» و «درباره الی».
علیدوستی دهه نود را با فیلم خاص و نمادین «پذیرایی ساده» شروع کرد. لیلا بنا به جهان فیلم شخصیتی با گذشته ای مبهم است و باید با رفتارهای خودش شخصیت و گذشتهاش را به تماشاگر معرفی کند.علیدوستی در دومین همکاریاش با مانی حقیقی از پس این مهم بر آمد.غزل «آسمان زرد کم عمق» نقشی پیچیده بود. علیدوستی حضور متافیزیکی این شخصیت را در بازیاش جاری کرد.
علیدوستی در فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» نقشی متفاوت را ایفا کرد. زنی بیپروا که در تضاد با خانواده ای سنتی قرار میگیرد و چالشهای حضورش موقعیتی پیچیده را رقم میزند.
ترانه سینمای ایران با حضور در سریال «شهرزاد» در نقش اصلی خوش درخشید و محبوب مردم هم شد. بازی در مقابل بازیگران توانایی مثل علی نصیریان و شهاب حسینی قدرتی مضاعف میطلبید. علیدوستی یکی از معدود بازیگران سریال بود که در دو نفرههایش با علی نصیریان همپای این بازیگر بزرگ نقش آفرینی میکرد. سرمایه علیدوستی چشمهایش است. او به خوبی میتواند روح کاراکترها را در چشمانش بریزد. نگاههای توٲم با احترام، انزجار، عشق ، حیا و جسارت او در این سریال قدرت بازیگریاش را نشان میداد.
علیدوستی پس از دو نقش متفاوت در «مادر قلب اتمی» و «استراحت مطلق» بار دیگر با اصغر فرهادی همکاری کرد. رعنای «فروشنده» شاید سختترین نقش زندگی او باشد. زنی آسیب خورده که مورد تجاوز قرار گرفته و با سکوتش میخواهد کاری کند که همسرش نسبت به این واقعه واکنشی نشان دهد. و وقتی شوهر به مرور شأن و شخصیت خودش را له شده میبیند، رعنا روبروی او میایستد. سکوت و بازی با چشمها و خفقانی که در چهره علیدوستی وجود دارد، رعنا را برای ما ملموس و باورپذیر میکند.
ترانه علیدوستی بازیگری با نقشهایی ماندگار، بازیهایی عالی و متناسب و کارنامهی قابل احترام است. بازیگری که با هر نقشآفرینی تازه جلوههایی تازه از تواناییهایش را به مخاطبان سینمای ایران هدیه میکند. پیمان معادی : آقای خاص
اولین بار اصغر فرهادی استعداد معادی را در بازیگری کشف کرد. پیمان «درباره الی» شخصیتی بود که مدام قضاوت میکرد و با عصبیتهای گاه و بی گاهش نمیخواست زیر بار کشنده فاجعه غیاب الی قرار بگیرد. بازی معادی پر از تازگی و طراوت بود.
نادر «جدایی نادر از سیمین» معادی را در جهان پرآوازه کرد. شخصیتی که اصول خود را بر همه چیز ارجح میداند و در بزنگاهی غریب همسر و خانوادهاش را از دست رفته میبیند. عصبیت زیرپوستی این شخصیت، چشمهای مهربان معادی(وقتی التماس راضیه به قاضی برای بخشیدن حجت را می بیند، در چشمانش یک انسانیت کمیاب موج میزند)،استفاده از زبان بدن (صحنه درگیری با راضیه) و عاطفه سرشار (سکانس مشهور حمام با پدر) این نقشآفرینی را در حافظه تاریخ سینما ماندگار کرد.
پس از این فیلم او به بازیگری بینالمللی بدل شد و در پروژههای مختلفی بازی کرد. «ابد و یک روز» یک برگ برنده تازه بود. نقش معتاد ترک کردهای که میخواهد از دل این خانواده خودش را بیرون بکشد و نمیتواند. عجز، طنز و زهر کلام و صدای معادی نشان داد که او یک بازیگر به معنای واقعی کلمه است.
حضور او در یکی از اپیزودهای «قصه ها» هم عالی بود. شکل رئالیستی بازی او انگار دوربین و سینما را از یاد ما میبرد. «متری شیش و نیم» یکی از بهترین بازیهای کارنامه بازیگری معادی را رقم زد.صمد پلیسی است که در چنبره شرایط گیر کرده و سر آخر میفهمد وظیفه شناسیاش هیچ دردی را دوا نمیکند. چشمان مهربان معادی موقع به دار آویخته شدن ناصر نشان میدهند این شخصیت ابعاد پیچیدهتری نیز دارد که به خاطر حذفهای متعدد نتوانستیم آنها را ببینیم.در سکانس آخر و مواجهه با یک معتاد خیابانی مکثی طلایی در بازی معادی هست که او را میان تحکم و مهربانی آونگ میکند. انگار یک لحظه یادش میرود در اداره پلیس نیست و با پول دادن و افسوس خوردن برای آن معتاد زنجیره معنایی فیلم کامل میشود.
آخرین حضور معادی در سینمای ایران در فیلم «درخت گردو» بود. سکوتهای تلخ قادر با بازی بدوی معادی و چشمان نجیبی که برگ برنده کاراکتر بود، دلها را آتش زد. به خصوص صحنه شستن فرزندان در حمام که از دلخراشترین صحنههای سینمای ایران بود. معادی بالاخره سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای این بازی درخشان دریافت کرد.
پیمان معادی شبیه هیچ بازیگری در ایران نیست. خاص بودن لحن، چشمها و بازیاش لحنی تازه را به سینمای ایران اضافه کرده است. آقای خاصی که در حال حاضر یکی از ستاره های بین المللی سینمای ایران است.
محسن تنابنده : مردی برای تمام فصول
هر بازیگری نمیتواند محبوب خاص و عام شود. محسن تنابنده صاحب این ویژگی کمیاب است. تنابنده پس از چند ایفای چند نقش در فیلمهایی خاص با نقش آقا صدری «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» سامان سالور در اواسط دهه هشتاد درخشید.
نقش مردی زمخت و بدوی که رابطه عجیبی با زنی مرده برقرار میکند. «هفت دقیقه تا پاییز» و نقش سخت نیما یک چالش بزرگ بود. سکانس پس از تصادف و گریههای تنابنده باز هم نشانمان داد که او چه بازیگر بزرگی است. نتیجه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد بود.
تنابنده میتوانست همین نقشهای جدی را ادامه دهد و به بازیگری خاص برای یک طیف محدود بدل شود. کریم «سن پطرزبورگ» یک نقش کمیک به یادماندنی در کارنامه تنابنده بود و انگار همه چیز برای خلق یک کاراکتر ماندگار آماده شده بود.
هوش او و زمانه شناسیاش باعث خلق دنیای «پایتخت» در اواخر دهه هشتاد شد.تنابنده نویسنده این مجموعه و ایفاگر نقش نقی معمولی بود. مجموعه و نقشی که وارد فرهنگ مردم کوچه و خیابان شد. تنابنده از دنیا و فضایی نوشت که انگار در زندگی پر از هیاهوی امروزی گم شده بود. سادگی باستانی نقی معمولی ، شکل ایفای نقش تنابنده و حل شدنش در کاراکتر ، ترسیم جزییات فرهنگ مازندران ( با وجود اینکه خود تنابنده مازندرانی نیست) و شخصیت ها و روابط بامزه از نقاط قوت این سریال شدند. پایتخت سال به سال گسترش پیدا کرد و همراه با زمانهاش پیش رفت.
«لامپ ۱۰۰» یکی از نقشهای پیچیده و سخت تنابنده بود. یک بازی بسیار عالی در نقش مردی گرفتار اعتیاد به شیشه که میخواهد از شر هیولای درونش رها شود.
نادر «فِراری» دومین سیمرغ نقش اول را برای تنابنده به ارمغان آورد. نقش یک راننده شهرستانی که گرفتار پیچیدگیهای شهر می شود. هنر تنابنده این است که فاصله بین ایفای نقش و کاراکتر را از بین میبرد و این فرآیند را از تماشاگر مخفی میکند. به خاطر همین مخاطب کاملا او را میپذیرد.
تنابنده در جشنواره سال گذشته با دو نقش متفاوت در «سه کام حبس» و «عنکبوت» جلوههای تازه ای از بازیگری اش را نشانمان داد. مردی برای تمام فصول که دو مفهوم را برای مخاطبانش تداعی می کند: احترام و جدیت. شبنم مقدمی : سیمایِ صادقِ یک بازیگر
دو دهه و نیم فعالیت مدام و ایمان به راه و هدف شخصی اصلیترین ویژگی بازیگری است که هر نقشی را میتواند به بهترین شکل ممکن ایفا کند. شبنم مقدمی از اواسط دهه هفتاد از تلویزیون شروع کرد و با بازی در نقش های کوتاه آرام آرام خودش را به تماشاگر شناساند.
مقدمی برای اولین بار در «امروز» رضا میرکریمی درخشید. سیمرغ بلورین نقش مکمل هدیه این درخشیدن بود. اما او به خاطر اینکه جلوه گریهای اکثر بازیگران را ندارد، چندان دیده نشد. او دوست نداشت به هر قیمتی دیده شود. پس مسیر را به آرامی و با طمأنینه طی کرد.
در «زاپاس» برزو نیک نژاد در فیلمی با حال و هوای کمیک تواناییهای خودش را نشان داد و« نفس» نرگس آبیار وجهی دیگر از این بازیگر را به ما نشان داد. بازیگری که در هر نقش با کمترین میزان جلوهگری جامه بازی را بر تن می کرد و آن قدر باورپذیر نقشهایش را ایفا میکرد که یادمان میرفت او یک بازیگر حرفهای است. نتیجه تکرار سیمرغ بود.
اعظم «ابد و یک روز» یک سکوی پرتاب دیگر برای مقدمی بود. زنی که برای خود راه حلی شخصی پیدا کرده تا از محیط پر از گسست خانوادهاش فرار کند. زنی که نگاه مردسالارانه پیرامونش را پذیرفته و نمیخواهد فراتر از شرایط قرار بگیرد. مقدمی در همهی این سالها با نقشهایی متفاوت و ویژه مسیرش را ادامه داد و به نقشی رسید که بیشترین بازخورد را از مخاطبان دریافت کرد: شهره سریال «هیولا».
بازی در مقابل بازیگر بزرگی چون فرهاد اصلانی در سریالی کمیک که طنز ویژه ای داشت، یک فرصت بزرگ بود. ویژگیهای کاریکاتوری این شخصیت و بازی به اندازه و متناسب مقدمی در نقش زنی عامی که با تغییرات همسرش خودش و خانوادهاش را عوض می کند، این بازی را در اذهان حک کرد.
در سینما و تلویزیونی که نقشهای کمیک کمی با گسترهای کوچک برای زنها وجود دارند، مقدمی به بازیگری بدل شد که می توانست به یک اندازه در نقشهای کمیک و جدی بدرخشد. مقدمی شاید ویژگیهای تیپیکال یک ستاره را نداشته باشد، اما با بازیهای خوب و استمرارش توانست خودش را به عنوان یک بازیگر- ستاره خوب در دهه ۸۰ تثبیت کند. بازیگری که بازیسازی را بدون رتوش و جلوه و با صداقت با مخاطبش در میان میگذارد.
∎
نظر شما