شناسهٔ خبر: 43011028 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: سوره هنر | لینک خبر

با صدای مسعود فروتن؛

کتاب گویای «مردی که خواب نمی‌دید» منتشر شد

هم‌زمان با هفته دفاع مقدس کتاب گویای «مردی که خواب نمی‌دید» و با صدای مسعود فروتن منتشر شده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، کتاب «مردی که خواب نمی‌دید»، خاطرات اسدالله خالدی به قلم داود بختیاری دانشور است که برای اولین‌بار در سال ۱۳۸۴ از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. کتابی که حاصل یک‌سال مصاحبه و گفت‌وگوی نویسنده و راوی است؛ از روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا ساعاتی که خالدی دوران اسارت خود را در اردوگاه‌های عراق می‌گذراند.

این کتاب در ۱۴ فصل تنظیم شده و نویسنده تلاش کرده تا با استفاده از زبانی ساده و در عین حال با به‌کارگیری عناصر داستانی، به نوع روایت جذابیت بخشد. با در نظر داشتن زمان انتشار اولین چاپ این اثر، می‌توان «مردی که خواب نمی‌دید» را یکی از اولین آثار متفاوت با شیوه‌ای نو در حوزه خاطره‌نویسی دفاع مقدس در نظر گرفت. با این حال مرتضی سرهنگی، نویسنده حوزه دفاع مقدس، معتقد است این کتاب هنوز هم دیده نشده است.

اسدالله خالدی، راوی این کتاب متولد محله قدیمی شاپور تهران است. دوران ابتدایی و راهنمایی‌اش را در مدرسه‌ای در همان محله و دوران دبیرستانش را در مدرسه فرانسوی رازی در خیابان فرهنگ گذراند. پس از اخذ مدرک دیپلم برای ادامه تحصیلات راهی آلمان نزد برادرش می‌شود و در نهایت در رشته مهندسی کشاورزی از شهر گیس آلمان فارغ‌التحصیل می‌شود.

او پس از بازگشت به ایران به فعالیت‌های سیاسی مخالف رژیم پهلوی می‌پردازد و چند مدتی نیز گرفتار زندان‌های پهلوی و آزار و اذیت‌ها و شکنجه‌های ساواکی‌ها می‌شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های نبرد می‌شود و چندی بعد به اسارت دشمن بعثی در می‌آید. بیان جزئیات، توصیف، ایجاد فضا و استفاده از گفت‌وگو و شخصیت‌پردازی، سبب شده تا «مردی که خواب نمی‌دید» به یکی از جذاب‌ترین خاطرات حوزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تبدیل شود. 

انتشارات سوره مهر که این کتاب را منتشر کرده است، همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس و به مناسبت گرامیداشت این ایام، کتاب صوتی «مردی که خواب نمی‌دید» را با صدای مسعود فروتن منتشر کرده است. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

حالا تنها با آن‏چه بر من گذشته زندگی می‌‏کنم. روز‌های پیاپی، شب‏‌های پیاپی، غم‌‏های خفه‏ شده در سینه، ناله‏‌هایی که هرگز شنیده نشدند؛ فشار‌های روانی، امید و ناامیدی و انتظاری پایان‏ ناپذیر. آره، پایان‏‌ناپذیر. این انتظار هنوز هم با من است. چنان چسبیده به تن و روحم که گویی با من به دنیا آمده است؛ و آن سکوت. هنوز سکوت آن‏جا تو گوش‏‌هایم مانده. سکوت شب‏‌های منطقه. سکوت قبل از تیرباران‏ شدن‏مان. سکوت لحظه‌‏های بازجویی. سکوت سلول‏‌های انفرادی الرشید و سکوتی که تو دل و جان دیوار‌های قلعه تکریت و بعقوبه بود.

ـ اسدالله ... ا ... سد ... الله ...

صدای خانم ‏خانما است. مادرم را می‏‌گویم. صورتش از حرص به کبودی می‏‌زند. لب پایینی‏‌اش ریزریز می‌‏لرزد. برای لحظه‏‌ای پاهایم به زمین میخ می‌‏شود. دستپاچه هسته هلو، خرما و گردو‌ها را تو جیب شلوارم می‏‌تپانم. مثل مشت بسته‌‏ای تو جیب‏ام قلمبه می‏‌شوند. پا‌های خانم‏ خانما هم به زمین چسبیده انگار. احساس می‌‏کنم صورتش هر لحظه کوچک و کوچک‏تر می‏‌شود. یکهو پا به دویدن می‏‌گذارم؛ چنان‏که انگار با بچه‏‌های محله «کوی بابل» دست به یقه شده‌‏ام و بعد از خونی‏مالی کردن‏‌شان پا به فرار گذاشته‌‏ام.

انتهای پیام/

نظر شما