درباره نویسنده:
سیّد مجتبی آقابزرگ علوی مشهور به بزرگ علوی (۱۲۸۲ -۱۳۷۵) نویسنده واقعگرا، سیاستمداری، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی نیز پرداخت. بزرگ علوی بهدلیل دیدگاه انتقادی- اجتماعی، نشر داستانهای رئالیستی، دیدار با صادق هدایت و گرایش شدید به ملیگرایی و همچنین آشنایی او با دکتر تقی ارانی و همکاریهایش با نشریه ”دنیا” که در نهایت به دستگیری او همراه با گروه موسوم به ” 53 نفر ” منجر شد. وی چهارسال در دوران پهلوی اول، در زندان قصر محبوس بود؛ این دوران تأثیری آشکار بر بخشی از آثارش بهجای گذاشت و او را مبدع ادبیات داستانی زندان در ایران میدانند. «...و در همان زمان من در گروه دکتر ارانی به سر میبردم که مرا به سیاست میکشاند و سرانجام زندگی مرا به بیراهه کشاند و در تلاطم حوادث روزگار افکند، اگر فعالیت سیاسی من نبود و من میتوانستم به کار خود بپردازم شاید میتوانستم بگویم که دارم نویسنده میشوم.»
این گفتهی بزرگ علوی است پس از نود سال زندگی و پیرامون سه سال و نیم پیش از مرگش، گفتهی نویسندهای که در همهی درازای فعالیت ادبیاش کوشید تا زندگی را از یگانه دریچهی ایدئولوژیش ببیند و همانگونه که میبیند در آثارش به تصویر بکشد.
بزرگ علوی در طول زندگی، کتابهای فراوانی نوشت که برخی بهدلیل سبک نگارش ویژهی ایشان، از کتابهای معروف فارسی هستند. شاهکار او، چشمهایش بود که برخی بر این باورند که قهرمان این کتاب در مواردی شباهت به محمد غفاری معروف به کمالالملک نقاش اواخر قاجار و اوایل پهلوی دارد. چشمهایش که برخی آن را بهترین اثر آقا بزرگ علوی میدانند، داستان بلندی است که در سال 1330 به چاپ رسید و در سال 1338 به زبان آلمانی هم ترجمه و منتشر شد. این کتاب از معدود آثار فارسی است که در مرکز آن یک زن با تمام عواطف و ارتعاشات روانی و ذهنی آن قرار گرفته است. مضمون بیشتر داستانهای وی، از آرمانهای سیاسی و حزبیاش الهام گرفته است. قهرمانان قصههایش مانند خود او، انسانهای ناکامی هستند که دور از وطن، در غربت به سر میبرند.
او در 21 بهمن ماه سال 1375 در سن 93سالگی، در برلین چشم از جهان فرو بست.
--------------------------------------
پاییز سال 1395 بود، وارد کلاس شدم روی دسته یکی از صندلیها کتابی با جلد زرد و آبی و تصویر مردی با عنوان پررنگ "چشمهایش" توجهم را جلب کرد از صاحب کتاب اجازه گرفتم که آنرا اندکی ورق بزنم همان چند صفحه اول باعث شد کشش فراوانی به موضوع کتاب داشته باشم. دوباره از صاحب کتاب اجازه امانت گرفتم _ و از برکات رشته کتابداری داشتن دوستانی از جنس کتاب و کتابخوانی است _ کتاب را به خانه بردم و شروع به مطالعه کردم، قبلا نام نویسنده را شنیده بودم ولی اثری از او مطالعه نکرده بودم به همین دلیل بیوقفه خواندم و با شخصیت ناظم و فرنگیس در داستان همراه شدم، در اتاق نشیمن فرنگیس گوش به ماجرای زندگیاش سپردم و با او در کوچه پس کوچههای داستان عاشقیاش به راه افتادم، در ترسها و فضای خفقان در آن دوره با او شریک شدم و در نهایت با واژه فداکاری و حسرت به پایان داستان رسیدم.
چشمهایش روایتگر آدمهایی از جنس مبارزه و اعتقاد راسخ است، که در میان شلوغیهای آزادیخواهی ناگهان عشق مانند بلایی طبیعی که کسی توان کنترل یا پیشبینی آن را ندارد به درون شخصیتهای متلاطم ماجرا نفوذ میکند. همه داستان از یک جفت چشم گیرا آغاز میشود. چشمهایی که در عین زیبایی، سختی و مرارت ندیدهاند و نشان میدهد صاحب آن همواره در ناز و تنعم بوده است اما مشتاق یک هدف، زندگی جدید، یک شروع دوباره و تجربهای بیمانند است و آنرا بیصبرانه در اطراف خود جستجو میکند.
این اشتیاق معطوف به شخصی به نام ماکان، که یک شخصیت درونگرا، خشک و جدی اما آرام میشود. اشتیاق با مرور زمان تبدیل به یک حس جدید، که حاضر به فداکاری فرنگیس و آرزوهایش در راه اهداف مبارزه طلبی ماکان میشود. رنگ نگاه فرنگیس و شیفتگی و احترامی که در رفتار و حرکات او دیده میشود، ماکان را به قبول شکست و اعتراف به عشق او وا میدارد. اما وادی عشق برای کسانی که همواره در میدان عمل و مبارزه بودهاند و زندگی خود را بر پایه اهداف آرمانخواهی خود بنا کردهاند، آسان نیست.
چشمهایش بیانگر طوفان حوادث، میان تقابل عقل و احساس و وظیفهپرستی است. که مانند گردابی همه را در خود فرومیکشد و تلاش برای ایثار و از خود گذشتگی برای نجات معشوق بدون رنج و پشیمانی میسر نمیباشد.
خلاصه و نقد کتاب:
رمان سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش علیه رضاخان است و از زبان زنی روایت میشود که روزی معشوقهی همین نقاش میانسال بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچکتر از نقاش بوده عاشق و دل باختهی او میشود، طوری که از تمام زیبایی، دارایی و حتی آیندهاش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه میگذرد. نقاش و یارانش نه به خاطر عقیدهی دینی خاصی، بلکه به دلیل ایراندوستیشان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در میافتند و این از انگلیس و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا میکند هرچند که به ناکامی میانجامد.
داستان از نکات ویژهای برخوردار است یکی اینکه در نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمیتواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر میرسد مردم آن زمان دیندار بودهاند و ماکانِ نقاش دل در گرو سبک زندگی غربی داشته و این مانع پیشرفت او میشود هر چند که به نفع مردم قدم برمیدارد و بعدها معروف میشود.
در ابتدای رمان بزرگ علوی فضای تلخ، سرد و خفقانآور حاکم تهران سال 1317 را کامل توصیف میکند. بزرگ علوی در طی داستان استادانه هیجانات، نگرانیها و ناکامیها را از دید فرنگیس به خوبی به تصویر میکشد و همین امر باعث کشش و جذب مخاطب به داستان میشود؛ روایت داستان ابتدا از شخصی به نام مدیر مدرسه که به دنبال معمای یک تابلو میگردد شروع میشود و در ادامه نقش روایتگر به طور استادانهای به سمت فرنگیس سوق داده میشود. از جانب شخصیت زن داستان تمام قطعات مجهول را برای خواننده مشخص میشود و نثر ساده و روشن دارد. فرنگیس که به خاطر عشق به استاد حاضر است خطرات مسیر را بپذیرد در کنار ماکان به عنوان پوششی برای فعالیت سیاسی او بکار میرود. رفتار ماکان با او در ابتدا ماجرا بسیار خودخواهانه و سو استفادهگر است اما با گذشت زمان نرمشی در رفتار او ملاحظه میشود ولی حتی بیان عشق نیز تغییری در روش و آرمانخواهی مطلق او نمیدهد.
نقطه اوج و قوت داستان ابراز عشق، شخصیت جدی و سخت ماکان به فرنگیس در کنار نهر است. بزرگ علوی با استادی تمام در توصیف یک شب آرام در کنار نهر کرج به بیان احوالات و احساسات آنها میپردازد و تنها قسمتی در داستان است که تکرار نمیشود و به همین دلیل در عین خاص بودن، ملایم و گیرا است. قلم بزرگ علوی در این داستان عاشقانه است اما در همان ابتدا خط فکری مبارزه جویانه خود را وارد داستان کرده گویی که با ملک الشعرای بهار در تمام داستان زمزمه کند :
بلبل پربسته زکنج قفس درآ نغمه آزادی نوع بشر سرا
رمان از آنگونه داستانهایی است که این پایانبندی را در آغار راه با همهی پرسشها و شایدها و اگرها پیش روی ما میگذارد؛ که نه میتوان به بهانهی مبارزه در راه زندگی، به زندگی پشت کرد و نه میتوان به بهانهی مبارزه در راه زندگی از مبارزهای که در خود زندگی وجود دارد کناره گرفت!
و درانتها چشمهایش قصه اشخاصی است از جنس مبارزه و عاشقی که در گذر زمان به فراموشی رفته اند؛ و با اتمام و بستن کتاب واژه "دلنشین" در ذهنمان نقش میبندد.
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط، تصویر من در مردمک های تو بود
برشی از کتاب:
بعضی چیزها را نمیشود گفت، بعضی چیزها را حس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند. اما وقتی میخواهید آن را بیان کنید، میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد؛ عینا همان تابلوست اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد در آن نیست.
منابع:
ویکی پدیای فارسی: چشمهایش. بازیابی شده در 30 تیر 1398. به آدرس لینک.
کانون فرهنگی چوک: چشمهایش بزرگ علوی؛ گزینشی میان عشق یا سیاست! بازیابی شده در 30 تیر 1398 به آدرس لینک.
وبسایت دقیقههای خیالی: نقد رمان چشم هایش : بیان حالات نویسنده و پشیمانی اش به خاطر مبارزاتش. بازیابی شده در 30 تیر 1398 به آدرس لینک.
مشخصات اثر:
علوی، بزرگ. چشمهایش. تهران: بدرقه جاویدان، 1396. (272 ص)
درباره نویسنده این متن:
زهرا عطارزاده هستم متولد بهار 1374 و دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت اطلاعات از دانشگاه شهیدبهشتی. علاقهمند به کتاب و مطالعه، فیلم، موسیقی و خلوتی که در سکوت آن به علاقهمندیهایم بپردازم.
نظر شما