طنزیم
صاحبخبر - رحمت هومن جعفری هوا گرم است. جیب خالی است. دانشگاه اصرار دارد تمام پول شهریه ترم تابستانی را الان به حساب بریزی یعنی همین الان! همین الان یعنی ساعت شش بعدازظهر! مسوول کمیته آموزش تاکید میکند که روز آخر است و چقدر دیر آمدی. تاکید میکنی هنوز حقوق نگرفتهای و منتظر مانده بودی برای حقوق. برایش مهم نیست. «از یکجا جور کن!» وقتی؟ تخفیفی؟ تقسیطی؟ «الان، یکجا، نقد وگرنه فارغ التحصیلیات میافتد برای یک ترم دیگر!» جور میکنی! از زیر سنگ. نه از جاهایی که در آن کار میکنی چون از حقوق خبری نیست. نه از آدمهایی که دور و برت هستند چون جیبهایشان خالی است. نه از هیچ آدم دیگری. از پول پیش که برای تمدید قرارداد با صاحبخانه کنار گذاشته بودی برمیداری. توی دلت قسم میخوری که زود بگذاری سرجایش ولی میدانی نمیتوانی. میدانی کم میآوری. میدانی خرج و برجت بدون همین قسط هم به هم نمیرسد چه برسد با این خرج یکجای یکدفعهای واجب! به فکر این میافتی که بین همه کارهایی که همزمان انجام میدهی، یک پیشنهاد کاری ارزان قیمت دیگر را هم قبول کنی. طرف در توییتر پیشنهاد داده بود کانال هواداریاش را برایش آپدیت کنی و ماهی فلان قدر بگیری. کلاس گذاشته بودی و حالا پشیمانی. پولش ناچیز است ولی میتواند در سه ماه پول شهریه را برگرداند. احمقانه است که صاحبکارت نصف تو سن داشته باشد ولی همین است. احتمالا بشوی کارمند یک بچه 18 ساله که ددی جان به او پول داده تا سرش را گرم کانال تلگرامی و زندگی لاکچری کند و کاری به ازدواج ددی با یک دختر همسن خودش نداشته باشد! پول شهریه را ریختهای. ثبت نام کردهای. برمیگردی روزنامه که یادت میافتد طنزیم را ننوشتهای. پولی که برای بازگشت به خانه کنار گذاشته بودی را میدهی تا موتور بگیری و برگردی روزنامه که برسی ستون طنزت را رد کنی. همین حالایش هم دیر شده و باید غرزدنها را تحمل کنی. مینشینی پشت کامپیوتر. به دنبال سوژه میگردی اما مخت هنگتر از آن است که طنزی به کلهات بیاید. یکدفعه سوژه اصلی به ذهنت میرسد و وسط تحریریه ساکت قاه قاه میخندی. موبایلت را برمیداری و برای یکی در توییتر یک پیغام میفرستی. تبریک طنزنویس! حالا یک کارفرمای هجده ساله داری که خیلی سختگیر است! زنده باد نان حلال! زنده باد کار رسانهای شرافتمندانه. درود بر همه ددیهای پولدار که از کیف زندگیشان با عروس جدید، شهریه ترم تابستانی ما هم جور شد! بیتش هم میشود این: خدا گر ز رحمت گشاید دری ز رحمت گشاید در دیگری! حالا بگردید تا معنای این شعر را پیدا کنید!نتیجه اخلاقی: مدیریت روزنامه تاکید داشت طنز تلخ ستون بیشتر شود! این هم چهارصد و هفتاد کلمه طنز تلختر از زهر!∎
نظر شما