اف. سی. خانجون قسمت سوم
باشگاه مشت زنی، جنب نانوایی
نویسنده : مهرشاد مرتضوی | طنزپرداز
صاحبخبر - ننه جان من نشستم فکر کردم، دیدم هیچ ورزشی واسه ماها مناسبتر از ورزش رزمی نیست. مثلا همین بوکس. روز تعطیل پاشدم دیدم تو خونه هیچی نداریم، نوه نتیجهها هم از این سر تا اون سر خوابیده بودن قربونشون برم. گفتم برم صبحونه بگیرم بدم بخورن چاق بشن چله بشن، پسفردا خواستگار اومد نگه این یه پاره استخوان در بستهبندی پوشش مناسب چیه که من بگیرم؟ رفتم کلهپاچه بخرم، دیدم قیمتش اندازه حقوق بازنشستگیمه، مشت اول رو اونجا خوردم. گفتم اشکال نداره حلیم میخرم. رفتم حلیمفروشی، قیمتشو که دیدم مشت دوم رو اونجا خوردم. اصلا چه کاریه؟ یه سری از نوهها حلیم رو با نمک میخورن، یه سری با شکر، دعواشون میشه، خوبیت نداره. همون نون پنیر خیلیم صفاش بیشتره، کنار چای شیرین میخورن تپلی میشن. رفتم دم سنگکی، دیدم زده آرد دولتی تمام شد. قیمت نوناش رو کرده بود سه برابر، جاش یه نفر وایستاده بود دم در نونوایی، به مردم نفری یه دونه سبوس میداد، میگفت: «خب، همه چی درست میشه. غصه نخورین» اونجا بود که ملت قاطی کردن با مشت و لگد افتادن به جون هم. منم دیگه راهم رو کشیدم رفتم لواش خریدم، اومدم پنیر بخرم، یهو قیمت لبنیات 30 درصد گرون شد، صاحب مغازه با مشت زد تو سر شاگردش، گفت برو برچسب جدید بزن رو همون پنیر قدیمیا. کلا بی خیال شدم، اومدم خونه همگی نون خالی سق زدیم با چای تلخ. مهم اون صفا و صمیمیته. بوکس هم که دیگه یاد گرفتن نداره، دو بار برین خرید یا موقع رانندگی دعوا کنین یاد می گیرین. منم برم دنبال حقوق چهار ماه پیشم، ببینم به حسابم واریز شده یا نه!∎
نظر شما