شناسهٔ خبر: 28100364 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه خراسان | لینک خبر

کآشوب

جلوی امام(ع) داد می زنی؟

صاحب‌خبر - میکروفون را داخل دهانش برده گمانم. چون صدایش نامفهوم است. مردم با فریادهای مقتل خوان ناله می زنند. در محراب مسجد نور سبزی روشن است. میان مسجد کسی پرچم سرخی را می چرخاند. باندهای صوتی چاق گوشه های مسجد هیچ خلوتی برایت باقی نمی گذارند. هرچه اما به گودی قتلگاه نزدیک می شود نعره ها و ناله های مقتل خوان بیشتر می شوند. انگاری می خواهد امام را از گودی دور کند یا شمر را بترساند یا شاید... استیصال، فریاد. سرم درد می گیرد. خودم را می کشانم کنج مسجد ... نور گوشی ام را کم می کنم تا توی تاریکی مجلس چشمی را نزند. می نویسم «مقتل آرام باید اوج بگیرد. فکر کن نشستی مقابل امام صادق(ع)، داد می زنی؟ اصلا شاید بهتر باشد روی صورتت یک تبسم باشد از غم. خودت گوله گوله اشک بریزی و با آستین های بلند قبایت آب بینی و چشمت را پاک کنی و همان طور مقتل بخوانی. تصویر کنی که آقا به زخم های شکم شان نگاه کردند. روی اسب شان خم شدند. در همان حال خمیده به خیمه ها نگاه کردند. چشم هاشان سیاهی رفت. دست شان ضعف کرد. شمشیرشان افتاد. اصلا شمشیر را تصویر کنی وقتی می افتد روی زمین. هلهله لشکر خصم را. شمشیر یک بنی هاشمی. بعد دست های آقا را تصویر کنی که از دو طرف زین آویزان شده. دیگر تا این جا اگر مجلس زنده است تو روضه خوانی نه مقتل خوان. این جاها شاید بهتر است با خودت حرف بزنی و بگویی آقاجانم دلم نمی آید بیشتر بخوانم. بعد خودت هق هق گریه کنی. بعد یکهو خیلی بی نظم مثل مصیبت زده ها شروع کنی یک بیت شعر را که مال بعد شهادت است این جا بخوانی. مجلس باید بفهمند مقتل خوان پریشان شده. حتی لازم شد به خودت نهیب بزنی بگویی چه می خوانی؟ نمی خواهی بس کنی؟ مجلس هم بشنود با خودت چه زمزمه می کنی. اصلا یک جاهایی سکوت کنی. بگذاری مردم صدای ناله های هم را بشنوند. بعد تازه سر و کله شمر پیدا شود. بعد اصلا مقتل خوان دست جمعیت را بگیرد ببرد توی گودی قتلگاه. با هم دست ببریم خاک از دهان و چشم آقا پاک کنیم. از توی چشم آقا خون جمع کنیم. روی زخم پیشانی آقا دست بگذاریم تا خون فواره نکند». بریده ای از روایت «تا شام غریبان شیفت نمی‌آیم» به قلم سید حمیدرضا قادری، از کتاب کآشوب

نظر شما