نیازی به ورق زدن کتاب و ارزیابی کیفیت چاپ آن نبود که بفهمم کتاب نه اصل است و نه ارجینال و نه حجتی قانونی! کتابی که ناشر چاپ کرده بود حتی با وزن جلد گالینگورش نصف کتابی وزن داشت که از بساط مرد کتابفروش برداشته بودم. برای ناشر مهم بود که کتاب 700-600 صفحهای او وزن کمتری داشته باشد، برای همین از کاغذهای خاصی استفاده کرده بود که این روزها خیلی ناشران از به دلیل وزن سبک از آن استفاده میکنند؛ مزیتی که کتاب مرد کتابفروش نداشت. کتاب مرد کتابفروش، مشخصات شناسنامهای ناشر و کتابخانه ملی هم نداشت. بماند که کیفیت چاپ و کاغذ هم داد میزد که افست شده و چاپ و انتشار و عرضه و فروش آن غیرقانونی است.
تصور ما از دزدان سر گردنه و راهزنان همیشه فردی بوده که نقاب بر صورت و چشم زده و برای زیر پا گذاشتن قانون، نگاهی به چپ و راستش میکند و بعد از اینکه یقین کرد کسی او را نمیبیند قانون را یواشکی گرفته و زیر پایش میگذارد. اینجا در بازار نشر و راسته کتابفروشیهای پایتخت اما حدفاصل چند تقاطع بین چهارراه ولیعصر تا میدان انقلاب، هستند کسانی که نه نقاب به چهره دارند و نه برای شکستن قانون و به خاک سیاه نشاندن ناشر، نگاهی به چپ و راستشان میاندازند که کسی حواسش به آنها نباشد. اینها خیلی شیک و مجلسی توی بازار میچرخند و رصد میکنند که کتاب کدام ناشر بختبرگشتهای دارد رکوردهای فروش را جابهجا میکند... در ادامه خرید کاغذ و چاپ کتاب بدون شناسنامه و با کیفیت پایین و رفتن توی بساط کسانی که نگارنده این سطور چند روز قبل پای بساط یکیشان چندک زده بود.
محمدصادق علیزاده
دبیر فرهنگی
نظر شما