رقابت در سنگر استقلال با لهجه رایکوف
صاحبخبر - فوتبال جامعهای بسیار بزرگ است و با هر پدیدهای فرق میکند. زمانی که یک مسابقه فوتبال برگزار میشود، میلیاردها تماشاگر تلویزیونی در سراسر دنیا این بازی را میبینند. به یقین کمتر پدیدهای میتواند از این حیث، از بعد محبوبیت در جهان با فوتبال برابری کند. مقولهای که در ایران هم از دیرباز علاقهمندان پرشماری داشتهاست. از زمانی که تیمهای بزرگ فوتبال تهران، تاج، پرسپولیس، دارایی، شاهین، تهرانجوان و... مردم پایتخت را به امجدیه (ورزشگاه شهید شیرودی کنونی) میکشاندند، تا امروز که تیمهای بزرگ پایتختنشین جمعیت انبوهی را به ورزشگاه آزادی میبرند، فوتبال یکی از دوستداشتنیترین چیزها در کشورمان محسوب شدهاست. حالا در روزهایی که پسر خوب، جوان و آیندهداری به نام سیدحسین حسینی در سنگر استقلال میدرخشد و همه نگاهها را بهسوی خود جلب کردهاست، رکوردی بهنظر ماندگار هم مقابل نام او دیده میشود. رکوردی که بهیقین انگیزه و هیجان بیشتری در ادامه کار به حسینی میبخشد. او دروازهبان قابلی بهشمار میآید که همیشه نشان داده یکی از برترینهای فوتبال ایران است. بدونشک عملکرد فنی او اگر با تزلزل و غرور توام نشود، از حسینی چهرهای قابلاتکا برای فوتبال ایران در بزنگاههای مهمی مانند جامجهانی و جام ملتهای آسیا میسازد. بهعنوان یک استقلالی کهن از او ممنونم اما یادمان نرود سیدمهدی رحمتی هم سالها برای فوتبال این کشور، افتخار کسب کرده و احترام او واجب است. جوان! زمانی که من دیدم ناصر حجازی درون دروازه تاج (استقلال فعلی) ایستاده، نه ناراحت میشدم نه کینه بهدل میگرفتم، نه... اصلا چه عیبی داشت که میرفتی و گرمش میکردی؟ به او استاد و عزیز بگو. تو باید این سلسله مراتب را رعایت کنی. متاسفانه حالا فوتبال ما با معضلی بهنام بیجنبهبودن بازیکنان روبهرو شدهاست. زمانی که به مهدی طارمی پولهای میلیاردی داده میشود، او حتی خودش را هم در آینه قبول ندارد. آقای مهاجم پیشین پرسپولیس! در این تیم همایون بهزادیهای، حمید شیرزادگانها، صفر ایرانپاکها و کاشانیها بودند. تو در این تیم بازی کردی، در تیمی که بزرگان فوتبال ایران با پیراهن سرخش به میدان رفتند و برای مردم ایران شادی خلق کردند... عصری پاییزی در سال 1349 وقتی برگهای خزانزده حیاط را جمع میکردم صدای زنگ تلفن نگاهم را به ساختمان قدیمی خانه پدری دوخت. از حیاط خودم را به گوشی رساندم و هنوز درست آن را بهصورتم نزدیک نکرده بودم که صدای تیمسار خسروانی (پرویز خسروانی، رئیس وقت باشگاه تاج) را شناختم. با تعجب پاسخ احوالپرسیاش را دادم اما وقتی از من دعوت کرد به تیم تاج بپیوندم، من و من کردم... «تیمسار! من در آلمان کفشهایم را آویختم...» انگار حرف من را نمیشنید. لحنش داشت دستوری میشد که گفتم: «خب ناصر که هست...» حرفم را تایید کرد و گفت این خواسته رایکوف است و فردا در باشگاه تاج منتظر من هستند.... از چارچوب دفتر خسروانی گام به داخل نگذاشته بودم که دیدم رایکوف و تیمسار جلسه دونفرهشان را تمام کردند و کاغذی را جلوی من گذاشتند که امضا کنم. هاج و واج مانده بودم. تیمسار خواست بنشینم روی مبل کنار میزش. من اصلا نمیتوانستم ببینم روی کاغذ چهچیزی نوشته شدهاست... ته خودکار را میجویدم که دست رایکوف روی شانهام نشست. امضا کردم! تمام شد و به تاج پیوستم. ساعتی بعد من، ناصر و رایکوف، مثلثی با اضلاع نیممتر در امجدیه ساخته بودیم. پیرمرد یوگسلاو سکوت را با لهجه شیرین و دوست داشتنیاش شکست:« شما! میشه تمرین با این آگای حجازی؟» من سری تکان دادم که یعنی بله حتما... اما رایکوف منتظر تایید من نبود و رو به ناصر ادامه داد: «شما! هرچی میدون به این میگه!..» ناصر هم از من استقبال کرد. این آغاز یک دوستی و رقابتی دوستداشتنی بود. چند ماه بعد، تاج به جام باشگاههای آسیا رفت. در تایلند. آن سالها خبرنگار با تیمها به سفرهای خارجی نمیرفت و من، هم دروازهبان تاج بودم، هم خبرنگار کیهانورزشی و شاگرد شادروان «دال اسداللهی» بودم. برای مخابره اخبار به فرودگاه بانکوک رفتم و در بازگشت، درست مقابل در هتل با مستر رایکوف سینه به سینه شدم. بهترین فرصت برای پرسیدن سوالی که همیشه در ذهنم بیجواب مانده بود. «مستر! شما چرا من را به تاج آوردید؟» لبخند چروکهای صورتش را بیشتر نمایان کرد:« من گرفت شما... ناصر شما دید و تمرین کرد!» پس رایکوف میخواست به ناصر انگیزه بدهد و رقابت ایجاد کند. راه گرفتم سمت اتاقم که رایکوف گفت که فردا من فیکس هستم! جلوی نماینده کرهجنوبی! فکر کردم شوخی میکند اما اینطور نبود. آن بازی را دو بر یک بردیم و نه ناصر خم به ابرو آورد، نه من غره شدم! بازی بعد هم نوبت خود ناصر بود، به سنگر استقلال رفت، میان تشویقهای من و رایکوف و حسن روشن!∎
نظر شما