شناسهٔ خبر: 67300554 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

محور دیگر چپ – راست نیست!

سطح بسیار بالایی از نارضایتی، هم چنین در اروپا و کانادا وجود دارد. دولت‌هایی که بیش از سه سال در آلمان، فرانسه و بریتانیا در قدرت بوده اند محبوبیتی ندارند. اتفاقی در حال رخ دادن است. نمی‌دانم پاندمی کووید، بلاتکلیفی اقتصادی، رسانه‌های اجتماعی و یا شاید ترکیبی از این سه باعث شده باشد که مردم روحیه ضد دولتی پیدا کنند. این روحیه به ترامپ کمک خواهد کرد و من نمی‌دانم برای اجتناب از آن چه می‌توان کرد.

صاحب‌خبر -

فرارو- استیون لویتسکی؛ پژوهشگر علوم سیاسی، استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده‌ای آمریکایی است. او دانش آموخته  دانشگاه‌های استنفورد و برکلی است. او علاوه بر تدریس در هاروارد در مراکز تحلیلی و سیاسی بین المللی نیز فعالیت می‌کند. علائق تحقیقاتی لویتسکی بر امریکای لاتین متمرکز است و احزاب سیاسی، نظام‌های حزبی، اقتدارگرایی، دموکراتیزه شدن و نهاد‌های ضعیف و غیر رسمی را شامل می‌شود. او به خاطر کارش بر روی رژیم‌های اقتدارگرای رقابتی و نهاد‌های سیاسی غیر رسمی شناخته شده است.

به گزارش فرارو به نقل از ال پائیس، آثار لویتسکی به زبان فارسی چاپ شده اند از جمله "دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؛ آن چه تاریخ در مورد آینده می‌گوید" با "ترجمه سیامک دل آرا" و "اعظم ورشوچی فرد" توسط "نشر کتاب پارسه" و "انقلاب و استبداد؛ خاستگاه‌های خشونت آمیز اقتدارگرایی پایدار" با ترجمه "امیر میرحاج" توسط انتشارات "شیرازه".

من زمانی که تحلیل خود درباره "چگونه دموکراسی‌ها می‌میرند" را آغاز کردم هرگز فکر نمی‌کردم هدف مطالعه ام در نهایت ایالات متحده امریکا باشد. تمرکز من بر روی رژیم‌های اقتدارگرای رقابتی به ویژه در امریکای لاتین بود کشور‌هایی که در آن انتخابات برگزار می‌شود، اما دموکراسی واقعی وجود ندارد مانند ونزوئلای تحت حاکمیت هوگو چاوز یا کشور پرو در دوران حاکمیت آلبرتو فوجیموری که در آن دموکراسی با کودتا و با تانک‌ها در خیابان‌ها از بین نرفت بلکه از درون توسط سیاستمدارانی ویران شد که در انتخابات پیروز شده بودند. ناگهان با آمدن دونالد ترامپ و بخش‌های بزرگی از حزب جمهوری خواه من در کشور خود نشانه‌های پوپولیسم اقتدارگرایانه را مشاهده کردم که پیش از این در امریکای لاتین دیده بودم.

کتاب "چگونه دموکراسی‌ها می‌میرند" که با "دانیل زیبلات" استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد در سال ۲۰۱۶ میلادی نوشتیم درباره خطری که ریاست جمهوری ترامپ برای دموکراسی ایجاد خواهد کرد هشدار می‌داد. این روند با کتاب بعدی ام در سال ۲۰۲۱ تحت عنوان "استبداد اقلیت" پس از مشاهده حمله به ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی ادامه پیدا کرد. من در آن کتاب به همراه زیبلات این بار بر روی ایالات متحده متمرکز شده و به تشریح بیماری‌هایی پرداختم که نظام سیاسی ایالات متحده را آزار می‌دهد. ما در اثرمان هشدار دادیم که حزب جمهوری خواه  دموکراسی را کنار گذاشته و در بخش انتهایی کتاب اصلاحاتی را برای بهبود نظام دموکراتیک پیشنهاد کردیم.

واقعیت آن است که ایالات متحده یک دموکراسی بیمار است که آینده آن در انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر در معرض خطر قرار دارد. ترامپ گفتمان خودکامه تری نسبت به چاوز، ویکتور اوربان نخست وزیر مجارستان یا رجب اردوغان رئیس جمهور ترکیه دارد و من همواره در این باره هشدار داده ام.

بدون شک من باور ندارم که امریکا به سوی استبدادی به سبک روسی پیش می‌رود. نیرو‌های اپوزیسیون به مثابه پادتن‌های دموکراتیک در ایالات متحده دست کم در میان مدت بسیاری قوی هستند. من ترجیح می‌هم از دوره‌ای از بحران به سوی یک رژیم ترکیبی یک اقتدارگرایی رقابتی سخن بگویم که در آن سوء استفتده از قدرت و احتمالا سطحی از سرکوب یا حمله علیه رسانه‌ها و اپوزیسیون و بروز برخی خشونت‌ها وجود داشته باشد. ترامپ به صراحت گفته که مایل است قوانین اساسی دموکراسی را زیر پا بگذارد و حزب جمهوری خواه نشان داده که مایل است از او در مسیر اقتدراگرایی اش حمایت کند.

ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی خود گفته که برای یک روز دیکتاتور می‌شود. او از انتقام گیری سیاسی صحبت کرده و مهاجران را موذیانی خوانده که خون امریکایی‌ها را مسموم می‌کنند. در واقع، او همواره گرایش‌های اقتدارگرایانه را از خود نشان داده است. من دیدگاه ترامپ درباره حکمرانی و دولت را با دیدگاه برخی از دیکتاتور‌های امریکای مرکزی وحوزه کارائیب در اواسط قرن بیستم مقایسه می‌کنم از جمله با دیدگاه‌های "آناستازیو سوموزا" رئیس جمهور اسبق نیکاراگوئه یا "رافائل لئونیداس تروخیو" حاکم نظامی اسبق جمهوری دومینیکن. ترامپ معتقد است که می‌تواند از هر نهادی در دولت برای دستیابی به اهداف شخصی اش به نفع خود استفاده کند. شما به عنوان یک رای دهنده هرگز نباید فردی را با چنین گفتمانی انتخاب کنید. چیزی که من را بیشتر نگران می‌کند آن است که او با مهاجران چه کاری می‌تواند انجام دهد. او در مورد استفاده از ارتش و ایجاد اردوگاه‌های کار اجباری صحبت کرده است.

ترامپ تا جایی پیش رفته که حتی پیش از این برخی از دیکتاتور‌ها جرات نکرده بودند در سالیان گذشته برخی از چیز‌هایی که او گفته را به این وضوح بیان کنند. ترامپ آشکارا گفته از دولت برای آزار و اذیت رقبایش استفده خواهد کرد چیزی که مشابه آن را حتی چاوز، اردوغان یا اوربان نگفته اند. او گفته قصد دارد رسانه‌های مخالف را تعطیل کند یا این که از ارتش برای سرکوب تظاهرات استفاده خواهد کرد. در نیم قرن گذشته بسیار نادر بوده که یک نامزد انتخاباتی یا سیاستمدار تا این اندازه آشکارا اقتدارگرا بودن خود را نشان دهد. ترامپ این را نشان داده، اما متاسفانه آن را خیلی جدی نمی‌گیریم.

زمانی که ترامپ به ریاست جمهوری رسید برخی از امریکایی‌ها گفتند که او به مثابه یک خطر است، اما ترامپ هنوز کاری انجام نداده بود و خیلی جدی گرفته نمی‌شد. با این وجود، از سال ۲۰۲۰ میلادی نمی‌شد اقتدارگرایی او را نادیده گرفت. شاید بسیاری فکر کنند که نظام سیاسی امریکا کارآمد بود و ترامپ را از قدرت کنار زد. آنان فکر می‌کنند ترامپ واقعا نمی‌تواند دموکراسی را از بین ببرد. برخلاف این طیف فکری من فکر می‌کنم تعهد دموکراتیک آمریکایی‌ها به آن عمقی که ما فکر می‌کنیم نیست. دلیل ان وجود تاجران در امریکا  است. در ۷ ژانویه ۲۰۲۰ میلادی انان می‌گفتند هرگز به فردی، چون ترامپ کمک مالی نخواهند کرد یا از او حنمایت نمی‌کنند با این وجود، امروزه آنان به او تنها در صورت پیروزی پول می‌دهند.

در دهه ۱۹۶۰ میلادی خشونت سیاسی بیش‌تر از امروز بود، اما دموکراسی در خطر نبود. آن دوره برهه زمانی متفاوتی بود. ما دوران خشونت و تروریسم سیاسی بیش تری را سپری کردیم، اما خشونت و نیرو‌های افراطی خارج از نظام حزبی قرار داشتند. دو حزب جریان اصلی کم و بیش در مرکز سیاست قرار داشتند. امروزه، اما خشونت به جای آن که در خارج از نظام حزبی باشد درون آن می‌باشد و هر دو طرف بسیار دو قطبی شده اند که امری خطرناک‌تر است. نمی‌خواهم اغراق کنم، اما این وضعیت شبیه خشونتی است که در دهه ۱۹۳۰ در اسپانیا وجود داشت غالبا اهداف حزبی، سیاسی و ایدئولوژیک داشت و تندرو‌ها در درون نظام در دولت و احزاب متحدانی داشتند.

اگر رهبران ما به شهروندان نگویند که دموکراسی در خطر است هیچ کس باور نخواهد کرد که در خطر است. با این وجود، هویت‌های حزبی به قدری قوی هستند که رای دهندگان مستقل و متحرک اندک هستند و ما نمی‌دانیم چه نوع پیامی بهترین کارکرد را دارد. خلق و خوی ضد دولتی نارضایتی در رای دهندگان به ویژه بخشی که کم‌تر تمایلی به مشارکت در سیاست دارند وجود دارد. به نظر می‌رسد هیچ کاری نمی‌توان برای تغییر آن انجام داد. این موضوع صرفا مختص امریکا نیست.

در ۲۰ انتخابات اخیر ریاست جمهوری دموکراتیک در کشور‌های امریکای لاتین نیرو‌های اپوزیسیون پیروز شده اند. سطح بسیار بالایی از نارضایتی هم چنین در اروپا و کانادا وجود دارد. دولت‌هایی که بیش از سه سال در آلمان، فرانسه و بریتانیا در قدرت بوده اند محبوبیتی ندارند. اتفاقی در حال رخ دادن است. نمی‌دانم پاندمی کووید، بلاتکلیفی اقتصادی و رسانه‌های اجتماعی شاید ترکیبی از این سه باعث شده باشد که مردم روحیه ضد دولتی پیدا کنند. این روحیه به ترامپ کمک خواهد کرد و من نمی‌دانم برای اجتناب از آن چه می‌توان کرد.

ایالات متحده دیگر یک مدل دموکراتیک نیست. پیروزی ترامپ فقط این روند را تسریع خواهد کرد. هم چنین در دوران ترامپ ما ترویج دموکراسی را متوقف خواهیم کرد. ایالات متحده دیگر مثل قبل دموکراسی را تبلیغ و ترویج نخواهد کرد. ما پیش‌تر در مورد ترامپ، در مواردی مانند هندوراس یا السالوادور دیدیم که او به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد او مایل است دولت‌های خودکامه را تحمل کند و از آن‌ها حمایت نماید. برای افرادی مانند اوربان، دانیل اورتگا در نیکاراگوئه و نایب بوکله در السالوادور هزینه تقلب انتخاباتی، انجام کودتا یا ماندن در قدرت به روشی اقتدارگرایانه کمتر خواهد بود. با این وجود، هزینه چنین کار‌هایی برای یک دموکراسی در سطح جهانی بسیار منفی و سنگین خواهد بود.

من در آخرین کتاب ام اشاره کرده ام که قانون اساسی ایالات متحده که بسیار مورد تحسین قرار گرفته اکنون به بخشی از مشکل تبدیل شده است. ما قانون اساسی بسیار قدیمی داریم که با دو قرن ثبات و رشد اقتصادی بسیار موفق بود و انطباق داشت، اما این مربوط به قرن هجدهم بود زمانی که هیچ فرد، هیچ نخبه و هیچ کشوری به دموکراسی باور نداشت. در سال ۱۷۸۷ قانون اساسی آمریکای شمالی در مقایسه با اروپا بسیار مترقی، پیشرفته و دموکراتیک بود، اما در قرون نوزدهم و بیستم کشور‌های دیگری در جهان نظام‌های سیاسی خود را اصلاح کرده و آن را دموکراتیک کردند.

در ایالات متحده اصلاح قانون اساسی به چند دلیل بسیار دشوار است: ما عملا با آن ازدواج کرده ایم به آن وابستگی داریم و آن را به چیزی تقریبا شبیه کتاب مقدس تبدیل کرده ایم گویی که قانون اساسی را نمی‌توان لمس کرد و به آن دست زد، زیرا توسط پدران بنیانگذار این کشور نوشته شده است. در نتیجه، با توجه به دشواری اصلاح قانون اساسی امریکا ما امریکایی‌ها به طور فزاینده در مقایسه با سایر کشور‌ها عقب افتاده ایم. ما هنوز نهاد‌های ضد اکثریتی داریم که به اقلیت‌های سیاسی اجازه می‌دهند تا سیاست‌های مورد حمایت اکثریت را وتو کنند یا بر اکثریت حکومت نمایند. ما (امریکایی ها) روزگاری دموکراتیک‌ترین دموکراسی بودیم و امروز یکی از ضد اکثریتی‌ترین دموکراسی‌های روی کره زمین را داریم.

مجموعه‌ای از عوامل به "استبداد اقلیت" دامن زده اند. در ایالات متحده رای دادن دشوار است. تقریبا در همه دموکراسی‌ها دولت از مردم می‌خواهد که رای دهند. در بسیاری از کشور‌ها رای دادن اجباری است در برخی دیگر از کشور‌ها  رای گیری در روز یکشنبه یا تعطیلات انجام می‌شود و دولت تدابیری اتخاذ می‌کند تا این کار را تسهیل کند. در بسیاری از کشور‌های دموکراتیک زمانی که شما به سن ۱۸ سالگی می‌رسید و به طور خودکار برای رای دادن ثبت نام می‌کنید.

در ایالات متحده ثبت نام انتخاباتی دشوار است به دست آوردن اطلاعات در مورد نحوه رای دادن دشوار است شما در یک روز هفته رای می‌دهید حق رای در قانون اساسی وجود ندارد و در طول تاریخ دوره‌هایی از دولت‌ها داشته ایم که رای دادن را دشوار ساخته اند. همزمان نهاد‌هایی مانند کالج الکترال یا سنا وجود دارند که به اقلیت حزبی اجازه می‌دهند در انتخابات پیروز شوند و حکومت کنند که غیر دموکراتیک است. نظام انتخاباتی ما در امریکا به نفع مناطق روستایی با جمعیت کم است. بارزترین مورد مجلس سنا است که در آن هر ایالت بدون توجه به جمعیت آن دو سناتور دارد. این سازوکار باعث ایحاد وضعیت ناعادلانه برای مناطق شهری می‌شود، اما هیچ تاثیر حزبی‌ای نداشته، زیرا هر دو حزب دارای جناح شهری و روستایی بودند.  

در قرن بیست و یکم این وضعیت تغییر کرده است: حزب جمهوری خواه حزب بخش روستایی و حزب دموکرات حزب شهری است. بنابراین، نظام انتخاباتی به طور سیستماتیک به نفع حزب جمهوری خواه است و به یک حزب اجازه می‌دهد تا سنا را با ۴۶ تا ۴۷ درصد آرا کنترل کند بدون توجه به آن که نظر اکثریت رای دهندگان چه بوده است.

این وضعیت به خودی خود غیر دموکراتیک است، اما ما این مشکل را داریم که حزب اقلیت هم چنین یک حزب اقتدارگرا است. آرای راست افراطی در ایالات متحده بیش‌تر از سایر کشور‌ها نیست بین ۲۰ تا ۳۰ درصد است، اما این ۳۰ درصد در صورتی می‌توانند حکومت کنند که بتوانند حزب جمهوری خواه را کنترل کنند و به لطف سنا و کالج الکترال زمام امور را در دست گیرند.

من و همکارم در آخرین کتاب مان ۱۵ اصلاحات ضروری را پیشنهاد کرده ایم که انجام برخی از آن‌ها در کوتاه مدت امکان پذیر و انجام برخی دیگر غیر ممکن است. کمترین امکان دموکراتیک شدن مجلس سنا است. ما پیشنهاد می‌کنیم که تعداد سناتور‌ها متناسب با جمعیت هر ایالت باشد، اما این امر مستلزم اجماع بین ۵۰ ایالت است که امری غیر ممکن به نظر می‌رسد. موارد دیگر مانند اقداماتی برای تسهیل ثبت نام رای دهندگان بسیار امکان پذیر است، زیرا نیازی به اصلاح قانون اساسی ندارد.

 در مورد خارج از ایالات متحده در حوزه امریکای لاتین که حوزه اصلی تحقیقاتی من بوده سطح بسیار بالای نارضایتی وجود دارد که قابل درک است عملکرد ضعیف اقتصاد، نابرابری اجتماعی و فساد به نارضایتی در کشور‌های آن منطقه دامن می‌زند. با این وجود، در کلیت امر من  نسبت به آینده امریکای لاتین امیدوار هستم. برزیل، مکزیک و آرژانتین مشکلات زیادی دارند، اما دارای نهاد‌های دموکراتیک مستحکم و جوامع متکثر و متنوع با ظرفیت مقاومت در برابر استبداد هستند؛ و در پایان درباره اعتراضات دانشجویی اخیر بسیاری از جوانان از جمله یهودیان جوان معتقدند آن چه در غزه اتفاق می‌افتد یک نسل کشی است دولت کاری انجام نمی‌دهد و آنان احساس خشم می‌کنند. رخداد وحشتناکی در حال وقوع است. ما نباید تعجب کنیم که اعتراضات دانشگاهی وجود دارند.

مشکل این است که یک لابی بسیار قوی طرفدار اسرائیل با نفوذ زیاد در رسانه‌ها با پول زیاد شامل کمک کنندگان به هاروارد و سایر دانشگاه‌ها وجود دارد که از اعتراض می‌ترسد. من یک یهودی هستم و معتقدم که یهودستیز خواندن اعتراضات دانشجویی کار نادرستی می‌باشد. پلیس امریکا می‌خواهد معترضان را طرفدار تروریسم خشونت آمیز و یهودستیز نشان دهد تا سرکوب آنان را توجیه کند. من نگران مشاهده موجی از سرکوب اعتراضات مسالمت آمیز در امریکا توسط پلیس هستم. من یک فعال دانشگاهی در دهه ۱۹۸۰ علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی بودم. در ان زمان اعتراضات ما اساسا صلح طلبانه بود. اکنون جنبش‌های طرفدار فلسطین نسبت به سایر جنبش‌ها از فضا و حقوق کم تری برخوردارند. این وضعیت در یک جامعه دموکراتیک قابل قبول نیست.

بسیاری از این جوانان به شدت از حمایت بایدن از اسرائیل انتقاد می‌کنند. تناقض این است که اگر رای دهندگان جوان از بایدن حمایت نکنند به پیروزی ترامپ منجر خواهد شد که به شدت از نتانیاهو حمایت می‌کند. این وضعیت به صورت مشابه پیش‌تر در سال ۱۹۶۸ میلادی با پیروزی نیکسون در انتخابات رخ داد.

در دموکراسی‌های غربی محور اصلی دیگر واقعا چپ - راست نیست بلکه آن چیزی است که من از یک سو قوم گرا و از سوی دیگر جهان وطن می‌نامم. در کانادا، فرانسه، آلمان، ایالات متحده، بریتانیا ائتلاف جهان وطنی اکثریت را تشکیل می‌دهد. مردم شهرنشین و سکولار که بیشتر سفر می‌کنند و تحمل بیش تری نسبت به تنوع دارند این گروه اکثریت هستند، اما بسیار ناهمگن بوده و به راحتی تکه تکه می‌شوند. آنان زمانی که متحد می‌شود مانند مورد پیروزی بایدن در سال ۲۰۲۰ موفق خواهند بود. در مقابل، ائتلاف ملی گرا یکدست‌تر و منضبط‌تر است و تقریبا تمام اعضا و طرفداران آن رای می‌دهند. ائتلاف جهان وطنی شامل اتحادیه‌ها و کارآفرینان است و در ایالات متحده یهودیان و اعراب را شامل می‌شود. در ۷ اکتبر سال گذشته تاریخ حمله حماس به اسرائیل نویسنده همکارم "دانیل زیبلات" به من گفت:"این رخداد ائتلاف جهان وطنی را به خطر می‌اندازد" و حق با او بود.

هر موضوعی که ائتلاف جهان وطنی را تکه تکه کند احتمال پیروزی قوم گرایان را افزایش خواهد داد که می‌تواند تهدیدی برای دموکراسی باشد. بنابراین، نتانیاهو دیگر فقط اسرائیل را نابود نمی‌کند او ایالات متحده و شاید جهان را نابود خواهد کرد.