رضا وحید-هیچ گاه نمی توان تمام جنگ را به تصویر کشید به ویژه اگر آن جنگ، جنگی جهانی باشد زیرا تمام جهان؛ انسان ها و مکان ها از آن متأثر می شوند اما می توان تکه ای از آن را جدا کرد و مقابل دیدگان افرادی که آن را مستقیم ندیده اند یا از منظر دیگری دیده اند قرار داد. «ریچارد باش» نویسندۀ آمریکایی که در نشریات گوناگونی مانند نیویورکر، آتلانتیک، اسکوآیر و جی کیو و... داستان کوتاه می نوشته و آن قدر در کارش مهارت دارد که رئیس انجمن نویسندگان جنوبی است در داستانی بلند تکه ای از نبرد و جدال عظیم جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است.
داستان بلند صلح که در سال 2009 میلادی برنده جایزه صلح دیتون شده است شخصیت ها و موقعیت های خود را از چند میلیون انسانی انتخاب کرده که در جنگ جهانی دوم شرکت داشته اند. گروهی محدود که وظیفۀ شناسایی را دارد و می خواهد بفهمد دشمن در کدام منطقه قرار دارد. این گروه به دنبال مبارزه و نبرد نیست و فقط آمده ببیند و گزارش دهد. البته این شناسایی نیز خالی از اتفاق و حوادث نیست و ریچارد باش از دیدگاه یکی از این افراد حاضر به نام مارسون حوادث را روایت می کند.
به نظر می رسد شاید ترجمه نتوانسته گویای هدف نویسنده و پرداخت شخصیت ها باشد. مانند این است که هنگام تماشای فیلم روی صفحه تلویزیون مانعی قرار بدهند یا تصویر برفک و مغشوش باشد. از حرکات و دیالوگ ها تا حدودی می توان تشخیص داد در فیلم چه می گذرد و روایتش چیست اما عمق تصویر و ظرافت های پرداخت آن پنهان می ماند و درک نمی شود. این داستان نیز نه تنها فیلتر ترجمه روی آن افتاده است بلکه برفکی و مغشوش است پس نمی توان به طور قطع با متن نویسنده و شگرد های او برخورد کرد.
بااین حال نسیمی که به ذهن مخاطب برخورد می کند گویای این نکات است که روایت، پرداخت و شکل منسجم و مناسبی دارد. هدف نویسنده مشخص و گویاست و از دردی انسانی سخن به میان می آورد.روایت و حوادث اصلی از جایی آغاز می شود که گروه شناسایی با پیرمردی برخورد می کند. پیرمرد به عنوان راهنما جلو می افتد و سه سرباز به دنبال او می روند. جدال و کشمکش از این زمان شروع می شود. سه سطح کشمکش میان انسان با انسان، انسان با خودش و انسان با طبیعت روی می دهد. جدال انسان با انسان گاهی به شکل فیزیکی است یعنی تک تیرانداز در کمین این سه نفر نشسته است و آن ها را هدف می گیرد یا سرباز آلمانی دو نفر از این گروه را می کشد، گاهی نیز جدال انسان با انسان به شکل برقراری دیالوگ و سخن گفتن است مانند درگیری ها و اختلاف نظرهایی که بین جیونر، اش و مارسون واقع می شود. لایه دیگر جدال بین انسان با طبیعت است که در این اثر بسیار تأثیرگذار و ملموس است. باران بهاری همراه با هوایی مطبوع شاید لذت بخش باشد اما اگر این باران همراه با سرمای زمستانی باشد دیگر سوز سرما با آب باران از لباس ها عبور می کند و به بدن می رسد و گرما را از جسم انسان می گیرد. تمام شخصیت های این اثر این درگیری و نبرد را با طبیعت دارند. جدال و کشمکش بسیار تأثیرگذار و مهم داستان ،جدال انسان با خودش است. حادثه ای در ابتدای کتاب رخ می دهد؛ به دستور فرمانده گلیک گاری را برمی گردانند. سرباز آلمانی همراه زنی زیر انبوهی کاه پنهان شده اند. سربازآلمانی به آن ها شلیک می کند و دو نفر را می کشد و مارسون سرباز را می کشد. زن مدام جیغ می کشد و فریاد می زند. گلیک نیز با تیر، مستقیم به سر او شلیک می کند و زن از پای در می آید. کشته شدن این زن تکانه ای می شود برای درگیری این شخصیت ها با خودشان به ویژه مارسون که شخصیتی مذهبی دارد. مارسون با اینکه جنگ های متعددی دیده است و افراد زیادی را کشته اما دیدن کشته شدن آن زن احساس جدید و خاصی را در او بر می انگیزاند.
نکته برجسته دیگر این داستان بلند، فلسفه بافی و بحث های اعتقادی و دینی شخصیت هاست. به طور طبیعی زمانی که انسان به مصیبت و گرفتاری دچار می شود به چرایی و چگونگی آن می اندیشد. از پس این اندیشه ها به ژرفایی وارد می شود که اصل وجود این سختی ها و مرگ چیست؟
جنگ نیز با تمام کشتارها، خشونت ها و زشتی هایش باعث تفکر می شود. سرباز با دیدن مرگ تعداد فراوانی، مرگ دوستانی که تا چند لحظه قبل با آن ها صحبت می کرده است و بعد به راحتی در یک لحظه برای همیشه شاهد سکوت آن هاست ناخودآگاه وارد تفکر می شود. انسانی که به خدا پناه می برد و از او کمک می گیرد در خود آرامشی احساس می کند و زجر جنگ برایش تحمل پذیر است مانند رفتاری که مارسون انجام می دهد. درحالی که فرد کم ایمان یا بی ایمان، دچار شک و تردید و پوچی می گردد همان طور که جیونر رفتار می کند. در قسمتی از کتاب می خوانیم:
- اش گفت: تو (مارسون) به خدا اعتقاد داری؟
- آره.
- به نظر من همۀ اینا یه چیزن. منظورم اینه که واسه همه شون یه دلیل وجود داره. دین، فلسفه و بقیه چیزا.
- منظورت اینه که همۀ دینا درستن؟
- اونا همه شون به یه دلیلِ درست وجود دارن. آره. همشون می خوان یه چیزو توضیح بدن. چرا باید بمیریم. این تنها یه تلاش کوچیک واسه ارتباط با این حقیقته.
به خوبی در این گفت وگو مشاهده می شود که انسان ها در جستجوی حقیقت هستند.
∎