این سومین روز عزای بابل بود. روزی برای آخرین دیدار. برای خداحافظی با کاپیتان. روزی که از آسمان شهر هم غصه میبارید و زمین به خروش افتاده بود. روزی به تلخی یک انتظار بیانتها. انتظار شهری سیاهپوش که با بنرها و پیامهای تسلیت آذین بسته بودندش. دیروز، روز عزای شهر هادی نوروزی بود. روز عزای فوتبال. روزی که ما میهمان بودیم در خانه کاپیتان و او با زیباترین تصویرش که بر ورودی شهر خودنمایی میکرد، به استقبالمان آمد.
تصویر هادی، تنها چهره خندان شهر بود دیروز. او میخندید و میهمانها به یادش میباریدند. این میهمانها، همانهایی هستند که در جمعه سیاه آزادی به تماشای آخرین بازی کاپیتان نشسته و حالا آمده بودند برای آخرین وداع. تا آنها از راه برسند اما ورزشگاه هفتم تیر بابل پر شده بود، خیابانهای این شهر هم. قرار بود ساعت 10 صبح با هادی نوروزی وداع کنند اما از چند ساعت پیش از آن نه فقط در ورزشگاه، که در بابل جای سوزن انداختن نبود. خیابانها را همشهریهای هادی بسته بودند و ورودی شهر را میهمانها.
از همه جا شلوغتر اما خانه پدری نوروزی بود. خانهای که حجله هادی را از جمعه در آغوش گرفته و تا خود صبح میبارید. صبحی که هیچکس دوست نداشت سر برسد و با ضجههای همسر و مادر هادی نوروزی آغاز شد. اولین میهمان این خانه، میثم بائو بود و هانی پسر نوروزی ایستاده در کنار حجله پدر با اشک به میهمانان خوشامد میگفت. میهمانهایی که دیدن اشکهای معصومانه هانی را تاب نیاورده و با در آغوش گرفتن او زار میزدند.
زاری بیپایان و اشکهایی که رفتن هادی را انگار هنوز باور نکردهاند. بیباور، با همین اشک و شیون سیلی از خانه پدری هادی سرازیر شد به سوی سردخانه بابل که کاپیتان پرسپولیس جمعه شب را آنجا سر کرده بود و پرسپولیسیهای دلتنگ را گریان به سوی خود میخواند؛ برای آخرین دیدار، برای وداع. هادی میرفت و خانوادهاش و مردم از پی او. فوتبالیها هم آمده بودند. همه فوتبالیها. همانهایی که از پنجشنبه، روز و روزگارشان به سیاهی میگذرد و یاد هادی دست بردارشان نیست.
همه بودند و تنها نگذاشتند کاپیتان را حتی در همان مسیر کوتاه سردخانه به غسالخانه. بعد از خانواده هادی، دوستان و همبازیهای او به دیدارش رفتند و سپس پیکر بیجان هادی نوروزی را به زحمت به بیرون منتقل کردند. آن هم در حالی که حتی آمبولانسی که او را به غسالخانه رسانده بود، نتوانست از جمعیت بگذرد و آمبولانس دیگری که در آرامگاه قرار داشت، با چسبیدن به در غسالخانه پیکر نوروزی را در خود جای داد و به سوی شهر روانه شد. گفته بودند مراسم تشییع از پل موزیرج آغاز میشود و با همراهی کاپیتان، همه میروند به سمت ورزشگاه هفتم تیر اما استقبال 60- 70 هزار نفری از افتخار مازندرانیها راه را بر پیکر بیجان هادی نوروزی بسته بود.
کاپیتان این بار هم دیر رسید و خانوادهاش، از پی او. مسیر تشییع را به زحمت گذراندند تا برسند به جایی که قرار بود هادی آخرین دور افتخار را بزند. به ورزشگاه هفتم تیر. کمی بعد همین که بلندگوی ورزشگاه ورود تابوت هادی نوروزی را روایت کرد، ورزشگاه هفتم تیر منفجر شد. آسمان پر شد از آه و فغان و اشکها بیمحابا میباریدند بر زمینی که قرار بود آخرین میزبان هادی باشد. هجوم مردم به درون زمین برای وداع با کاپیتان اما حتی مجال نداد که او با پیکر بیجانش دور افتخار بزند و یا حتی تابوتش را بر زمین بگذارند. هر چه هم بنگر و مسوولان پرسپولیس گفتند و از مردم خواستند که با ترک ورزشگاه اجازه تشییع جنازه را بدهند، سودی نکرد. همه میخواستند گوشهای از تابوت را بگیرند و به قول خودشان: «اینجا همه حاضرند برای هادی جانشان را بدهند.»
هادی اما دیگر رفته بود. رفت تا در کپورچال کیا کلا، در همان روستایی که چشم به این دنیا باز کرده بود، برای همیشه بر دنیا چشم ببندد. کپورچال کیا کلا همان روستایی است که هادی نوروزی همیشه تعطیلات خود را آنجا میگذراند و برای کودکان این روستا لباس و توپ میبرد. او دوباره در تعطیلات به روستای محبوبش سفر کرد. این بار اما سفری بیبازگشت. در اولین سفر به کپورچال کیا کلا بعد از حضور در پرسپولیس، هادی نوروزی دید که در ورودی روستا پلاکاردی بزرگ زده و روی آن نوشتهاند: «به کپورچال، زادگاه هادی نوروزی بازیکن پرسپولیس خوش آمدید.»
او افتخار روستایش بود. همانجا به همسرش گفت که وصیت میکند بعد از مرگش در این روستای 700 نفری به خاک سپرده شود. و حالا در دل همان خاک آرمیده. هادی به آرزویش رسید و در روستایش هنوز کسی باور نکرده رفتن او را. هادی در آرامش پیش میرفت به سمت کپورچال و سوگواران او از پیاش. او میرفت و تا 15 کیلومتری پشت سرش مردم روان بودند. مردمی که میخواستند در آخرین سفر کاپیتان همراهش باشند و حضورشان راه را بر پرسپولیسیها و دیگر میهمانها بسته بود. به گونهای که آنها برای گذر از ازدحام، چارهای جز پیاده شدن از اتوبوسهایشان نداشتند و مسیر باقی مانده تا آرامگاه کپورچال را پیاده گذراندند.
هادی میرفت و دوستداران او از پیاش سینهزنان. فریادشان، شعار «هادی با تعصب» بود و «خداحافظ کاپیتان، خداحافظ» که در میان شیونها و هقهقها میشنیدیمش. هادی باتعصب اما از همه اینها گذشت تا برسد به خانه تازهاش. به خانهای که قرار است او را به آرامش جاوید برساند. هادی رفت و همتیمیهایش نرسیدند به آخرین وداع. در نبود آنها اما خانواده نوروزی پیکر هادی را در حالی که زیر یک پرچم ایران، یک پرچم پرسپولیس، یک پوستر و یک شاخه گل آرام گرفته بود، به خاک سپردند.
بدرقه 60 هزار نفری هادی نوروزی از خانه پدری تا خانه ابدی
کاپیتان آرام در خانه ابدی...
صاحبخبر -