زندگینامه سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686922
دیوان سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686927
---
صبحگاهان بود و در قصر سلطان سلیم عثمانی، مهتاب به آرامی در فضای وسیع حیاط میدرخشید. باد خنکی میوزید و درختان سرسبز قصر به آرامی سر میجنباندند. در دربار، مشاوران و درباریان گرد آمده بودند تا به دستور سلطان، به گفتگو و مشورت بپردازند.
سلطان سلیم که به حکمت و عرفان شهرت داشت، در همان روزهای آغازین سلطنتش، همواره به اندیشههای بلند و درکهای عمیق تمایل داشت. آن روز، در میان درباریان، بحثی درباره عشق و اراده، مهر و فداکاری شکل گرفت. یکی از درباریان پرسید:
"حضرت سلطان، در عشق و وفاداری، چیزی هست که ما از آن غافلیم؟"
سلطان سلیم با آرامش به سمت درباری که نای را در دست داشت نگریست و گفت:
"این نای، همچون قلبی است که برای کسی مینوازد. اگر با حقیقت درونی خود همراه نباشد، هیچ صدایی از آن شنیده نخواهد شد. نای، در دست نوازنده، نه فقط برای آواز است، بلکه به وسیلهی نفسهای عاشقانهای که در آن جاری میشود، حقیقت را بیان میکند. همانطور که عشق، در دل هر انسان، باید همچون نای به صدا درآید تا دیگران نیز از آن بهرهمند شوند."
درباریان با دقت به سخنان سلطان گوش میدادند. یکی از مشاوران که ذهنی پرسشگر داشت، پرسید:
"اما اگر نای را در دست کسی قرار دهند که به درستی از آن استفاده نکند، چه؟"
سلطان سلیم لبخندی زد و ادامه داد:
"آیا میتوان پروانهای را که به سوی شمع میرود، از حرکت بازداشت؟ پروانه نمیداند که در آتش خواهد سوخت، اما عشقش او را به سوی روشنایی میبرد. اگر نای در دست کسی باشد که به حقیقت عشق نرسیده، این نای هیچگاه صدای حقیقی نخواهد داشت، بلکه تنها برای خود خواهد نواخت. اما آنگاه که این نای در دست عاشق باشد، صدای آن از دل میآید و همه چیز را به جنبش درمیآورد."
یکی دیگر از درباریان پرسید:
"پس آیا مهر، همانند پیمانهای است که باید پر از محبت باشد تا از آن چیزی به دست آید؟"
سلطان سلیم به آرامی گفت:
"دقیقاً. مهر همان پیمانه است که باید از دل پر شود، نه از خودخواهی. زمانی که پیمانهای از محبت و فداکاری پر باشد، میتوان آن را به دیگران تقدیم کرد بدون اینکه چیزی از آن کم شود. اما اگر این پیمانه از خودخواهی و غرور پر باشد، هیچگاه چیزی را به کسی نمیدهد. مهر همچون آب در دریا است که هیچگاه از جریاناتش کاسته نمیشود."
درباریان در سکوت به سخنان سلطان گوش میدادند. سپس سلطان سلیم ادامه داد:
"در دربار ما، نای و پیمانه باید هر دو از دل پر شوند. نای باید صدای عشق را به گوش دنیا برساند و پیمانه باید همیشه آماده باشد تا مهر را تقسیم کند. پروانهگان باید در آتش عشق بسوزند، نه از ترس سوختن، بلکه به امید روشن کردن جهان."
سکوت در قصر سنگین شد و همه در فکر سخنان سلطان غرق شدند. در همان لحظه، پرندگان بر درختان قصر آواز خواندند و همچون صدای نای، روح درباریان را نوازش داد.
سلطان سلیم به آرامی گفت:
"ای درباریان، یاد بگیرید که نه تنها در مقام قدرت بلکه در دلهای خود نیز باید همچون نای باشید، که همیشه در خدمت حقیقت و مهر باشد. و پیمانهگان باید قلبهایشان را از محبت پر کنند تا هیچگاه از کسی دریغ نکنند."
درباریان پس از لحظاتی تأمل، یک به یک بر خاک پای سلطان بوسه زدند، زیرا سخنان او نه تنها در آن لحظه، بلکه در اعماق دلهایشان باقی ماند و آنها را به سوی روشناییهای درونی هدایت کرد.
سلطان سلیم در همان لحظه، از میان درباریان عبور کرد و به سوی باغ قصر رفت، جایی که درختان سرسبز همچنان در باد رقصان بودند و زمین پر از عطر گلها بود. او در دل خود به این فکر میکرد که حکمت و عشق، همچون نای و پیمانه است؛ تنها در دست کسی که با دل و جان در جستجوی حقیقت باشد، ارزش واقعی خود را نشان میدهد.
---
غزل نای و پیمانه
در صحن قصر، نای دل از جان نواخت باز
رازی که بود در گروِ نای، ساخت باز
آن دم که از لبِ ملک آمد نوای عشق
پروانه وار، جان سوی آتش گداخت باز
مهر است آن پیاله که لبریز از صفاست
هر کس که جرعهای چشید، خود را شناخت باز
نای از دمِ حقیقت اگر بینصیب ماند
بانگی بیهوده در دلِ آفاق انداخت باز
خالی کن این پیاله ز غوغای خودپرست
تا بحرِ حق، به ساغرِ قلبت بتاخت باز
سلطان اگر به حکمت و عرفان نظر کند
ملکِ وجود را به ره عشق باخت باز
بشنو که در سکوتِ سحرگاه، ای سلیم
عالم به پیش پای تو سر را نواخت باز
« سلطان یاووز سلیم »