زندگینامه سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686922
دیوان سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686927
---
روزی روزگاری در سرزمینی دور، سلطان سلیم عثمانی با گروهی از یاران در سفر بود. در یکی از روزهای سفر، یکی از یاران صمیمی سلطان که مردی خوشزبان و پرحرف بود، از آن سلطان درخواست کرد که به دریا بروند تا کشتیهای جدیدی را ببیند که به تازگی ساخته شده بودند.
سلطان سلیم، که در اندیشههای عرفانی غوطهور بود، در سکوت به صحبتهای رفیقش گوش میداد. یار با شور و شوق گفت:
«ای سلطان بزرگ، بیایید به دریا برویم، تا کشتیها را که در انتظار شما هستند، از نزدیک ببینید و در شکوهشان غرق شویم!»
سلطان، با کمال آرامش پاسخ داد:
«ای رفیق، این کشتیها را میتوان از دور هم دید، اما بگذار پیش از آنکه به دریا برسیم، اندکی در دل این سفر و مقصدی که داریم تامل کنیم.»
اما رفیق نادان از پیشنهاد سلطان سر باز زد و به اصرار ادامه داد:
«این کشتیها هر یک چون جواهری در دل دریا میدرخشند، باید هر چه زودتر برویم و ببینیم!»
سلطان سلیم، با آرامش بر اسب خود نشست و با لبخندی گفت:
«خوب، اگر این سفر برای تو این چنین مهم است، بگذار برویم. ولی یاد داشته باش که در این راه، تنها آنچه برای روح ما نافع است درک خواهیم کرد.»
آنها به سمت دریا حرکت کردند. در میانهی راه، رفیق نادان از شادی و هیجان به سلطان گفت:
«چرا نمیخواهید سریعتر برویم؟ این کشتیها درست مانند پرندگان آزادی هستند که به سوی آسمان پرواز میکنند!»
سلطان با چشمانی پر از حکمت به او نگریست و پاسخ داد:
«تو همچنان در هیاهو و شتاب خود غرقی، ولی آیا نمیدانی که آرامش در دل دریا پیدا میشود، نه در سرعت گذر از آن؟ کشتیها و دریا تنها تصاویر بیرونیاند، اما آرامش و حکمت را در درون خود بیاب.»
آنان به دریا رسیدند و کشتیها را دیدند که به آرامی در افق حرکت میکردند. رفیق نادان شادمان از کشتیها و دریا پرسید:
«چرا نمیتوانیم همچون این کشتیها در این دریا حرکت کنیم، آزاد و بیپناه؟»
سلطان با لبخندی اندک و نگاه عمیق به دریا گفت:
«کشتی که از لنگر و بادبان بیخبر باشد، به راحتی غرق میشود. دریا بیرحم است، اما کسی که از حقیقت و درک روحی بهره برده باشد، از هر طوفانی به سلامت میگذرد.»
رفیق نادان، با دل سنگین به سخنان سلطان فکر کرد، اما همچنان شتابزده و نادان در پی آزادی بیرونی بود. به زودی، در دل دریا طوفانی برخاست و کشتیها شروع به تاب خوردن کردند. سلطان سلیم با آرامش بر جای خود ایستاد، ولی رفیق نادان ترسید و شروع به فریاد زدن کرد:
«کمکم کنید! به من کمک کنید! غرق میشوم!»
سلطان نگاه کرد و گفت:
«ای رفیق نادان، آرامش در دریا تنها با درک آنچه در دل دریا نهفته است ممکن میشود. تو در شتاب و هیجان خود غرق شدی، ولی اگر همچنان در بیخبری و هراس بمانی، در طوفان گم خواهی شد.»
پس از مدتی، طوفان آرام گرفت و رفیق نادان به ساحل برگشت. سلطان سلیم نیز در کنار او به ساحل رسید. رفیق نادان، با دلی پر از پند و عبرت به سلطان گفت:
«ای سلطان، اکنون درک میکنم که تنها در آرامش و شناخت خود میتوان از طوفانها عبور کرد.»
سلطان سلیم با لبخندی ملایم گفت:
«آنکه از درون خود غافل است، در بیرون خود نیز گرفتار خواهد شد. آگاه باش، که هر کس در پی آرامش بیرونی برود، در دریاهای زندگی به طوفان میافتد.»
و از آن پس، رفیق نادان نیز در سفرهای خود، همچون سلطان سلیم، به درون خود نگریست و در آرامش یافتن، بر آلام و طوفانهای زندگی غلبه کرد.
---
غزل درویشی و دریا
ای دل بیا به بحر و تماشای راز کن
چشمی به روی باطنِ این لنگر باز کن
غافل به بندِ صورت و نقشِ سفینههاست
تو رو به سویِ معنیِ آن بینیاز کن
گفتی که خوش درخشد از این دور، موج و کف
در موج، ترکِ هستی و ایثارِ آز کن
طوفانِ حادثات چو بر کشتیات وزد
بر جای ایست و تکیه به آن کارساز کن
دریا نه جایِ هیاهو و وحشت است
خود را شناس و سینه پر از رمز و راز کن
بیرون اگر طوفانی و پر شور و غوغا است
اندرونِ خویش، خلوتِ با دل گداز کن
«سلیما»، مگرد گردِ جهان در پیِ سکون
در بحرِ جانِ خویشتن، آهنگِ ناز کن
« سلطان یاووز سلیم »