حسین جمالیپور، متنی از گفتوگو با نعمتالله فاضلی، جامعهشناس را در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است که در ادامه میخوانید.
«تنهایی در دنیای مدرن بیش از همیشه ی تاریخ مهم است. امروزه فلسفه ی تنهایی مطرح است. تنهایی، چنان گسترده شده که لارنس اسوندسن در «فلسفه ی تنهایی» نشان می دهد فیلسوفان پرشمار مدرن درگیر توضیح و فهم پذیر کردن این مفهوم اند؛ همان طور که مصرف از مفاهیم پر بسامد دنیای مدرن و پست مدرن است.
تقارن تنهایی و مصرف را اندیشمندان اجتناب ناپذیر می دانند و پیوندی علّی معلولی بین آنها برقرا می کنند: مصرف گرایی، تنهایی را بر انسان تحمیل می کند و تنهایی هم موجد مصرف است.
تنهایی در دنیای پیشامدرن و در جهان سنتی وجود نداشت یا مسئله نبود، چون دنیای سنت، شکل های محکم باهم بودن و همبستگی را الزام آور می کرد؛ تبار، خون، قبیله و خانواده تضمین کننده ی باهم بودن ها و پیوندهای افراد می شد؛ دین و مناسک نیز مثل تبار، خون و خانواده ایجاب می کرد که افراد نه تنها از لحاظ مجاورت جسمانی با هم باشند، بلکه در فضای مشترکی باهم زندگی کنند.
گذشته از اینها شیوه ی زندگی افراد، یعنی زندگی عشایری و روستایی اقتضا می کرد که افراد با هم باشند. به خصوص که در گذشته ی نه چندان دور فعالیت های دامداری، کشاورزی و فعالیت هایی که برای بقا انجام می داد، فعالیت های جسمی و یدی بودند و لازمه ی انجام آنها فعالیت مشترک جمع و گروه بود.
از صیادی تا گله داری، کشاورزی و دامداری اقتضا می کرد که افراد به صورت جمع باهم باشند. در ایران هم جواد صفینژاد و مرتضی فرهادی و مردم شناسان دیگر، نشان داده اند همیاری و شکل های گوناگون باهم بودن و همکاری اقتضای اجتناب ناپذریر زندگی بوده است. دنیای جدید این باهم بودن های خونی، تباری، مذهبی و اقتصادی را سست کرده است.
پیتر برگر و همکارانش در کتاب «ذهن بی خانمان» نشان می دهند که خانهی ذهن ما یعنی سنت در دنیای مدرن فرو ریخته و ما با بی خانمانی ذهنی مواجه شده ایم و شکلی از ناامنی وجودشناختی به وجود آمده است.
اجماع است که دنیای مدرن همهی اشکال باهم بودن گذشته را اگر نگوییم از بین می برد، سست می کند و بارزترین آن نهاد خانواده است. امروزه در بسیاری از کشورها از جمله، هم خانگی یا ازدواج سفید به طور تصاعدی رو به گسترش است. همینطور گسترش فرآیندهای سکولاریزاسیون و سست شدن سیطرهی مذهب در حوزه ی عمومی.
اگرچه پیتر برگر در کتاب «اعتقاد بدون تعصب» می گوید تصوری که در نیمه ی قرن بیستم شکل گرفت که سکولاریزم سیطره ی بی چون چرا خواهد داشت و مذهب افول می کند، امروزه تحقیقات افرادی همچون مایکل امرسون و همکارانش در کتاب «دین نمرده است» نشان می دهند که نه تنها در ایران و افغانستان و کشورهای اسلامی بلکه در ایالات متحده ی آمریکا دین همچنان زنده است.
اما برگر می گوید این دین، «اعتقاد بدون تعصب» است؛ حد اقل تجربه ی دینداری در غرب این طور است. آمریکا مذهبی ترین کشور غربی است، اما همراه با تساهل و مدارا. به هرحال دین، دیگر میدان دار و یکه تاز در با هم بودنهای جهان امروز نیست؛ و پیوندهایی که در گذشته اجتماعات دینی داشتند دیگر وجود ندارد.
اگرچه مساجد، معابد، کلیساها و دیگر مکان های مقدس فعالند؛ ولی به معنای باهم بودن های پیشامدرن نیست. این فعالیت ها هدف های گوناگون دنیوی را دنبال می کنند؛ هدف هایی مثل گردشگری تا خدمات و امثال اینها. نکته ای که آشکارا می بینیم این است که خانواده و مذهب که اصلی ترین نهادهای پیوند دهنده، معنا دهنده و انسجام بخش در گذشته بودند امروز دیگر آن کارکرد پیشین خود را ندارند.
امروزه جامعه شناسانی همچون اولریش بک از «آشوب ازلی عشق» صحبت می کنند؛ این که عشق هم با ریسک و مخاطره روبر شده است. ذهن بی خانمان و این آشوب و به مخاطره افتادن عشق، پیامدش تنهایی و احساس تنهایی کردن است. البته می دانیم تنهایی به لحاظ فلسفی و معنایی مفهوم پیچیده و دشواری است؛ به خصوص اگر با مقولات جامعه شناختی گره بزنیم که مهمترین آن اعتماد اجتماعی است.
این که چه کسانی، چه زمانی و چگونه با تجربهی تنهایی درگیر می شوند در میان گروه ها و جوامع در دنیای امروز یکسان نیستند. اگرچه خانواده و مذهب مثل گذشته قدرت یکه تازی برای باهم بودن انسان ها را ندارند، اما گروه های اجتماعی و جوامع تجربه های شان از تنهایی یکسان نیست.
بخش زیادی از تجربه تنهایی در جهان امروز ناشی از فروکش کردن سرمایه ی اجتماعی در جوامع است. این که ما با هم باشیم، همدیگر را دوست بداریم، همکاری کنیم، غمخوار یا دلسوز هم باشیم همه بستگی به این دارد که چقدر در فضای اجتماعی اعتماد ما به همدیگر امکانپذیر باشد؛ هم اعتماد افراد به یکدیگر و هم افراد به نهادها و هم اعتماد افراد به نظام سیاسی. اعتماد، سطوح و لایه های گوناکونی دارد.»
منبع: از کتاب مسئلهی معنا، تالیف حسین جمالیپور
انتهای پیام