جاشوا راتمن
دبیر بخش اندیشۀ نیویورکر
فصلنامه ترجمان
من عاشق عکاسیام و طی سالها از دوربینهای زیادی استفاده کردهام. مدتی پیش، دوربین محبوبم از کیفم افتاد و آسیب دید. صفحهنمایش و دکمههایش از کار افتادند، اما بخشهای اصلی مثل شاتر و دیافراگم سالم ماندند. حالا مثل یک دوربین قدیمی کار میکرد و تجربهٔ عکاسی با آن سادهتر، لذتبخشتر و بیدردسرتر شده بود. برخلاف انتظار، از این حالت جدید خوشم آمد و تصمیم گرفتم دوربین را تعمیر نکنم.
شکستن بخشی از زندگی است، اما هر شکستگی تجربهای متفاوت دارد. دوربینم را با وجود نقصش دوست دارم، حتی با نوعی غرور از آن استفاده میکنم. اما از دستۀ درِ پاسیو که هربار درمیآید بیزارم؛ ماههاست نتوانستهام درستش کنم و احتمال میدهم مشکل از پیچ خاصی باشد که پیداکردنش سخت است.
فلسفههایی هم هست که برای شکستگی معنا قائلاند، ازجمله سنت ژاپنی وابیسابی که زیبایی را در ناپایداری، کاستی و فرسودگی میبیند و به آن احترام میگذارد. بهجای پاککردن آثار گذر زمان، آنها را میپذیرد و حتی گرامی میدارد. نمونهٔ بارزش هنر کینتسوگی است: فنجانی که شکسته با لاکی آمیخته به پودر طلا یا فلزات دیگر ترمیم میشود، طوری که ترکها نه پنهان، بلکه برجسته و زیبا میشوند. این فنجان حالا داستانی از دوام، اصالت، پذیرش و مراقبت را روایت میکند.
هایدگر میگوید میتوانیم به دو شکل با اشیا ارتباط داشته باشیم. وقتی چیزی مثل دستگیرهٔ در درست کار میکند، «آمادهبهدست»1 است: بیهیچ تأملی از آن استفاده میکنیم، بیآنکه حتی متوجه حضورش شویم.
اما اگر خراب شود، ناگهان «حاضر نزدِ دست»2 میشود: دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت، به چشم میآید، بررسیاش میکنیم، میکوشیم بفهمیم چطور میشود درستش کرد.
چیزی که از کار افتاده، اغلب بیش از چیز سالم در برابر ما «حاضر» میشود. این موضوع نه فقط درمورد اشیا، بلکه دربارهٔ عرفهای اجتماعی، روابط، نظریههای علمی و نهادها هم صدق میکند؛ تا وقتی چیزی کار میکند در ناآگاهی از آن به سر میبریم، اما وقتی میشکند ناگهان آگاه میشویم، پیگیرش میشویم، و تازه شروع میکنیم به فهمیدن.
در خانوادهٔ همسرم داستانی هست از عمو بیل که در روزگار رکود بزرگ پرورش یافته بود. او دو تلویزیون داشت: یکی بدون تصویر، یکی بدون صدا؛ آنها را روی هم گذاشته بود و با هم استفاده میکرد. صندلی بزرگی هم داشت که اهرمش خراب بود و پشتیاش را با کتاب نگه میداشت. وقتی بستگان برایش صندلی نو خریدند، ناراحت شد و نپذیرفت. انگار زندگی با چیزهای شکسته برایش به انتخاب بدل شده بود، راهی برای کنارآمدن با نقصها و نوعی چالش هرروزه.
تی. اس. الیوت در سرزمین هرز نوشت «این تکهها را برای مقابله با ویرانیهایم کنار گذاشتهام». شاید واقعاً انسانها ذاتاً شکستهاند، یا در مسیر شکستن. شاید جهان ما هم ساختهٔ انسانهای ترکخوردهای است که خودشان را در اشیایی ناقص منعکس کردهاند. اگر اینطور باشد، پس چیزهای شکسته ما را به مراقبت، شفقت و گشودگی فرامیخوانند. در پایان همان شعر، شاعر در جهانی شکسته آرامشی معنوی مییابد. شاید همین شکستگیهاست که به نور اجازۀ ورود میدهند.
شاید وقتهایی که چیزی میشکند، تازه میشود آن را شناخت و ترمیم کرد. و شاید اگر بتوانیم با اشیای شکسته چنین برخوردی داشته باشیم، بتوانیم با نقشههای نافرجام، خاطرات ناقص یا تصوراتی که از خودمان داریم هم چنین کنیم. گاهی چیزهای شکسته از نسخۀ سالمشان بهترند. گاهی از دل حادثهای بد خیری پنهان بیرون میآید.
-------------------------------
این مطلب برگرفته از نوشتۀ جاشوا راتمن است که در تاریخ ۶ مۀ ۲۰۲۵ با عنوان «What Can We Learn from Broken Things» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.
جاشوا راتمن (Joshua Rothman) دبیر بخش اندیشۀ نیویورکر است و از سال ۲۰۱۲ با این نشریه همکاری دارد. او نویسندۀ ستون هفتگی «اُپن کواسشن» است که از زوایای مختلف به موضوع انسان میپردازد. پیشتر، او ستوننویس بخش اندیشۀ بوستون گلوب بود.
پاورقی