گروه فرهنگ دفاعپرس - اکبر صفرزاده: فیلم «طلا و مس» به تهیهکنندگی منوچهر محمدی و کارگردانی همایون اسعدیان، یکی از زیباترین و ماندگارترین بازنماییهای جایگاه پدر در سینمای ایران را به تصویر میکشد. این فیلم روایتگر زندگی طلبهای به نام «سید رضا» است که به همراه همسر و فرزندان خردسالش از شهرستان به تهران میآید تا در کلاسهای درس «حاج رحیم» شرکت کند؛ اما مسیر زندگی او با ابتلای همسرش به بیماری اماس دستخوش تغییری جدی میشود. سید رضا ناچار میشود درس حوزه را برای مدتی کنار بگذارد و رسیدگی به همسر و فرزندانش را در اولویت زندگی قرار دهد.
در سینمای ایران آثار متعددی با محوریت پدر ساخته شدهاند، اما تنها برخی از آنها ظرفیت تأویل و تفسیر جدی دارند. یکی از این نمونهها فیلم «بوی پیراهن یوسف» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا است؛ فیلمی که بازتابدهنده فضای اجتماعی و سیاسی ابتدای دهه ۷۰ و انتظار ملت ایران برای آزادی فرزندانشان از اسارت حزب بعث عراق است.
در «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی، با پدری مبتلا به آلزایمر مواجه میشویم؛ پدری ناتوان که بار مسئولیت او بر دوش فرزندش سنگینی میکند. در «به نام پدر» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا نیز پدری شرمنده و مستأصل به تصویر کشیده میشود که خود را در آسیبدیدن آینده فرزندش مقصر میداند. همچنین در فیلم «حوض نقاشی» ساخته مازیار میری، پدری را میبینیم که رفتار و گفتارش با دیگران متفاوت است؛ تفاوتی که فرزندش تاب تحمل آن را ندارد و در نهایت او را به ترک خانه میکشاند.
در ابتدای فیلم «طلا و مس»، سید رضا چنین میپندارد که بزرگترین فضیلت زندگی، شرکت در کلاسهای درس حاج رحیم است؛ اما حوادثی که در مسیر زندگیاش رخ میدهد، به تدریج او را به درکی عمیقتر میرساند. او درمییابد که فضیلتی بالاتر از حضور در کلاسهای درس نیز وجود دارد و آن چیزی نیست جز «خدمت به دیگران».
سکانس پایانی فیلم «طلا و مس» به شکلی گویا و تأثیرگذار، عصاره این نگاه را به نمایش میگذارد. سیدرضا با لباس طلبگی، پشت در کلاس درس حاج رحیم نشسته است؛ نعلینهای طلاب را با دستمال پاک میکند و آنها را جلوی در، مرتب و جفت میچیند. در همین حال، صدای حاج رحیم از خارج قاب شنیده میشود که میگوید: «یک عمری همه دنبال کلید بهشت میگردند؛ دنبال گنج، دنبال کیمیا، دنبال راز و رمز سعادت؛ اما جایی دنبالش میگردند که نیست. معلوم است که نیست. آنچه تو گنجش توهم میکنی، از توهم، گنج را گم میکنی.»
انتهای پیام/ 121
∎