گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: تصرف فاو و رأسالبیشه که ایران را با کویت هممرز کرده و راه زمینی عراق به شمال خلیجفارس را قطع کرده بود، میتوانست با فتح ابوالخصیب تکمیل شود. با این اقدام، کل شبهجزیره فاو آزاد میشد، موقعیت ایران در خلیجفارس بیش از پیش تقویت میشد و بصره نیز از سمت جنوب در معرض سقوط قرار میگرفت.

سپاه در نظر داشت که این عملیات را بلافاصله پس از عملیات والفجر ۸ انجام دهد، لیکن بدان جهت که سازمان رزم سپاه متکی به نیروهای پیاده بود و ۷۵ روز جنگ در فاو، ضرورت بازسازی یگانها را ایجاب میکرد، عملاً اجرای عملیات در زمان مورد نظر میسر نشد.
نامگذاری سال ۱۳۶۵ به سال سرنوشت و تأکید بر اجرای عملیات سرنوشتساز، امیدواری مسئولان کشور و فرماندهان جنگ به نتایج این عملیات را نمایان میساخت.
با شروع عملیات کربلای ۴ در شامگاه سوم دیماه سال ۱۳۶۵، شواهد و قرائن نشان میداد که دشمن از طرح عملیات خودی آگاه شده و با آمادگی و هوشیاری کامل، مهمترین معبر عملیاتی را مسدود ساخته است. بدین ترتیب دشمن دو طرف معبر کمعرض آبی امالرصاص را که از آن با عنوان تنگه عملیات یاد میشد، مسدود کرد.
اما این هوشیاری دشمن که با دریافت اطلاعات ماهوارهای و جاسوسی از آمریکا حاصل شده بود، نتوانست از شکسته شدن خطوط مستحکم ارتش عراق جلوگیری کند. اجرای انبوه آتش دشمن روی نقاط خاص و حساس اروندرود، سازمان غواصهای خطشکن و نیز قایقسواران را که موج دوم و سوم اجرای عملیات را تشکیل میدادند، برهم زده بود؛ اما نیروهای غواص از تنگه گذشتند و در جزیره بلجانیه پیاده شدند. در محورهای دیگر نیز با شکسته شدن خطوط دشمن در جزایر سهیل و امالرصاص، جنگ به خشکی کشیده شد.
در این عملیات برای نخستین بار خط دشمن در شلمچه نیز شکسته شد، اما با وجود شکسته شدن خطوط دشمن، امکان تداوم عملیات میسر نشد، لذا بهمنظور حفظ قوا و طراحی عملیاتی دیگر، از ادامه نبرد صرفنظر شد.»
روایت اصغر باباخانی
اصغر باباخانی از جانبازان قطع نخاع شهر «رهنان» اصفهان از سال اول جنگ راهی جبهه شد. باباخانی پس از سالها مجاهدت، در عملیات رمضان در کنار کانال پرورش ماهی، براثر اصابت خمپاره قطع نخاع شد، اما تا پایان جنگ تحمیلی با همان وضعیت جسمی و با ویلچر در کنار فرمانده وقت لشکر ۲۵ کربلا (سردار مرتضی قربانی) در جبهه حضور داشت و به وسع خود در امور نظامی، به ایشان کمک میکرد.
وی در کتاب «یک چای داغ تنگ غروب» به بیان خاطراتی از عملیات کربلای ۴ پرداخته که بهمناسبت سالروز آن منتشر میشود:
یک ماهی طول کشید تا عملیات کربلای ۴ آماده شود. پنج شش روز به عملیات مانده، در جلسه تکمیلی فرماندهان که در پادگان شهید بهشتی تشکیل شد، شرکت کردم. بالاخره تصمیم (به عملیات) گرفته شد و جلسه با همه ابهامها و سؤالها به پایان رسید.
قرار بود شب عملیات به منطقه بروم. مرتضی (قربانی) میگفت: نیا. ولی گفتم: نه من میخواهم بیایم.
عصر توی ماشین علیبابا صفری، مسئول تدارکات نشستم و به منطقه رفتم. یکی از بچهها آمد و گفت: هواپیمای عراقی آمد و از دم، قایقهای بچههای خرمآباد را زد و رفت.
سنگر فرماندهی زیر پل بندر خرمشهر، از کانالی که دو طرفش را خاکریز زده بودند، میگذشت. محوطه کوچکی هم جلوی کانال بود که ماشینها را در آن پارک کرده بودند.
حدود ۱۵۰ متر با آب فاصله داشتیم. تجمع لشکرهای عملکننده هم در محدوده همین منطقه تازگی داشت. رژیم بعث عراق طوری آتش سنگینش را بر این منطقه میریخت که خاکهای روی پل از گوشه و کنار کانال به داخل ریزش میکرد.
پس از ده ماه بسیج امکانات و مقدورات کشور و استفاده از تبلیغات گسترده و وسیع مبنی بر تعیین سرنوشت جنگ، در شرایطی که منابع صنعتی و اقتصادی و مراکز آب و برق کشور هدف بمباران شدید و گسترده دشمن قرار داشت، عملیات آغاز شد.
عملیات که شروع شد، خودم را با ویلچر به کنار مرتضی رساندم که در قسمت فرماندهی مشغول کار بود و با بیسیم داشت با کمیل حرف میزد.
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
غواصها رفته بودند و رابطان لشکر مدام به سنگر میآمدند و میرفتند و زمین میلرزید. یکی بالای سنگر روی پل ایستاده بود و انگار چاووشی میکرد. دستش را در بناگوش گذاشته بود و با آوای بلند میخواند: هرکه دارد هوس کرب و بلا بسمالله. آتش بسیار سنگین بود و او تکان نمیخورد و مدام میخواند.
شواهد و قراین نشان میداد که دشمن از طرح عملیات ما آگاه شده و با آمادگی و هوشیاری کامل، مهمترین معبر عملیاتی را مسدود کرده است. دشمن دو طرف معبر کمعرض آبی امالرصاص را که از آن بهعنوان تنگه عملیات یاد میشد، بسته بود.
صدای حاج بصیر (قائممقام لشکر ۲۵ کربلا) از آن سوی خط به گوش میرسید: آقا مرتضی! به لطف خدا و همت بچهها، ما خط اول را شکستیم، ان شاء الله اگر خدا یاری کند، ما تا کربلا پیش میرویم. تمام کانال و منطقه را بچهها تصرف کردند. الآن دارند اسرا را به پشت جبهه منتقل میکنند. ما تا آخر ایستادهایم. به امام بگو بچهها تا آخرین قطره خونشان ایستادهاند. ان شاء الله ما آمادهایم برای ادای تکلیف. برای ما دعا کنید. دل خانواده شهدا را شاد کنیم.
اما باوجود شکسته شدن خطوط دشمن، امکان تداوم عملیات وجود نداشت. صدای خبرهای درگیری از بیسیمها، پشت سر هم به گوش میرسید.
مرتضی به بیسیم چی حاج بصیر میگوید: به حاجی بگو عملیات شکسته، بچهها را بکش عقب. عقبنشینی کنید، عملیات لو رفته، جلو نروید.
صدای فرمانده گردان مالک که با حاج بصیر صحبت میکند، به گوش میآید. مرتضی کلافه، منتظر اقدام حاج بصیر است. از بیسیمچی میپرسد: چی شد علی؟ لحظات بهکندی پیش میرود. ناگهان صدایی با گریه از پشت بیسیم به گوش میرسد: حاج حسین و یارانش رفتند به میدان برای جنگیدن.
مرتضی دوباره با تحکم میگوید: به حاجی بگو جلوتر نروید، نروید جلو. عملیات لو رفته. رادارهای جاسوسی آمریکا، کل عملیات را از قبل گذاشته کف دست عراقیها. راهی نیست، برگردید.
مرتضی گاهی به او و گاهی به گردانهای دیگر دستور عقبنشینی میدهد. دوباره روی سر بیسیم چی داد میکشد: چی شد علی؟
بیسیم چی با گریه میگوید: حاج حسین میگوید: من کجا برگردم؟ میگوید: ما به امام قول دادیم که تاآخریننفس تا آخرین قطره خون میایستیم. میگوید: کجا برگردم عقب؟ مرتضی میگوید: گوشی را بده به حاج حسین.
لحظه و لحظات با چه جان کندنی میگذرند و انگار صدای بیسیمها انتظار را به سخره گرفتهاند. دوباره صدای بیسیمچی میآید و خبر میدهد که حالا حاج حسین خرازی و حاج بصیرند که دوتایی از قایق پیاده نمیشوند. مرتضی میگوید: گوشی را بده به حاج بصیر.
گوشی که به حاج بصیر داده میشود، مرتضی میگوید: حاج حسین جان! اطاعت از فرماندهی واجب است ها! واجب. مرتضی به او امر میکند که: باید برگردی، این دستور است.
دقایقی صدا از گوشی نمیآید. مرتضی باز داد و فریاد میکند و میگوید: علی امانی، بدون حاج بصیر برنگردی ها.
بیسیم چی با صدای همچنان بغضآلود جواب میدهد: چشم. حاج بصیر با حاج حسین خرازی از قایق پیاده شدند.
روضه غریبی توی دلم خانه کرد. عملیات تا ساعت دو و سه ادامه داشت تا اینکه ناگهان تمام شد.»
انتهای پیام/ 241
∎