شناسهٔ خبر: 76418511 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

گفت وگوی ایرنا با نویسنده کتاب «قلم‌های بی‌غلاف»؛

امام باقر(ع) مسیر اصلاح جامعه را با روشنگری فرهنگی هموار کرد

تهران- ایرنا- نویسنده کتاب «قلم‌های بی‌غلاف» از باقرالعلوم(ع) به عنوان امامی یاد کرد که با روشنگری فرهنگی و فعالیت‌های علمی و اجتماعی، مسیر اصلاح جامعه و تحقق عدالت را هموار کرد. 

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار معارف ایرنا امروز دوشنبه اول دی برابر با اول رجب مصادف است با سالروز میلاد حضرت باقرالعلوم(ع)؛ امامی که به عنوان پایه‌گذار انقلاب فرهنگی شیعه معروف شد و برخی نیز گفتند که آن حضرت مسجد پیامبر اکرم(ص) را تبدیل به دانشگاه کردند و به تربیت انسان های فهیم، خوش فکر در ابعاد مختلف پرداختند، تا آنان به عنوان سفیران گسترش معارف دینی در نقاط مختلف شیعه نشین حضور یابند.

امام باقر (ع) در اول رجب سال ۵۷ هجری در مدینه به دنیا آمد و لقب باقر، برگرفته از روایت جابر بن عبدالله انصاری از پیامبر اکرم (ص) است که آن حضرت به جابر فرمود «تو مردی از (خاندان) مرا درک خواهی کرد که نامش، نام من و رفتار و کردارش، رفتار و کردار من است (یبْقَرُ العِلْمَ بَقْراَ) و دانش را تا ژرفایش می شکافد» و این حدیث نشان از مقام بلند علمی ایشان دارد.

امام پنجم شاگردانی را تربیت کرد که هر کدام در مکتب امام باقر(ع) از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. ابان بن تغلب از شخصیت های علمی عصر خود بود که در علوم تفسیر، حدیث و فقه تسلط بسیاری داشت و امام باقر (ع) به او فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوی بده، زیرا دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند.

تاکنون کتاب های فراوانی درباره زندگی امام باقر(ع) نوشته شده ولی کمترکتابی به صورت داستان و رمان به دوران حیات و زندگی سیاسی و علمی آن حضرت اختصاص یافته است. «قلم‌های بی‌غلاف» یکی از کتاب هایی است که در این زمینه به چاپ رسیده و مریم ولی نویسنده این کتاب به خبرنگار ایرنا گفت که تلاش کرده تا در قالب داستان، الگویی از سبک زندگی امام باقر(ع) را برای دوستداران و پیروان آن حضرت ارائه دهد.

کتاب «قلم‌های بی‌غلاف» رمانی در گونه ادبیات آیینی با محوریت زندگی امام باقر (ع) است که از سوی نشر نیستان در ۲۹۲ صفحه منتشر شده است. خانم ولی در این رمان با خلق یک داستان تخیلی و فرعی، به روایت وجوه مختلف زندگی امام پنجم(ع)، از آغاز امامت تا لحظه شهادت، پرداخته و به وقایعی از زندگی امام اشاره کرده معمولا به صورت گذرا بیان شده است؛ روایت زنانی که در مسیری پرالتهاب قرار می گیرند و با روایت چالش هایشان، سهم بزرگی از تعلیق های این رمان را بر دوش می کشند.

تمرکز بر رسالت امام در تقویت اسلام و تشیع در قالب مبارزه فرهنگی آن حضرت و موضع‌گیری امام به بدعت ها و فرقه های رایج در آن زمان و همچنین سیاست آن حضرت در راهبری مسلمانان، از نکات قابل توجه در این رمان است که نویسنده سعی کرده آنها را به گونه ای داستانی و فارغ از قالب مرسوم در کتاب های تاریخ به تصویر بکشد.

نویسنده در این رمان با پرداختی متفاوت و داستانی از رفتار و برخورد پنج تن از خلفای مروانی هم‌دوره با امام نوشته و با به تصویر کشیدن داستان‌ گونه جزییات، به واکاوی ابعاد مختلف زندگی و فعالیت های امام باقر (ع) پرداخته است.

مریم ولی درباره علت پرداختن به زندگی امام باقر(ع) در گفت وگو با خبرنگار ایرنا اظهار داشت: دلیل اصلی من در نوشتن رمانی با موضوع امام باقر(ع) این بود که درباره آن حضرت در منابع و آثار ادبی کمتر مطلبی را دیدم و لذا می‌خواستم تصویری بسازم که صرفاً یک تاریخ‌نویسی خشک نباشد. بلکه در قالب رمان و با دراماتیزه (نمایشی) کردن وقایع، خواننده حس کند با یک داستان زنده روبه‌روست.

امام باقر(ع) مسیر اصلاح جامعه را با روشنگری فرهنگی هموار کرد

وی با بیان انی که زندگی امام باقر (ع)، تلفیقی از علم، اخلاق و سیاست بود، افزود: ایشان در عصری می‌زیست که خلفای اموی با ظلم و فساد حکومت می‌کردند و کوچک‌ترین حرکت مخالف می‌توانست خطر جانی داشته باشد. با این حال، امام نشان داد مبارزه با دشمن فقط به مبارزه نظامی خلاصه نمی شود؛ بلکه تربیت شاگردان، روشنگری فرهنگی و فعالیت‌های علمی و اجتماعی هم می‌تواند مسیر اصلاح جامعه و تحقق عدالت را هموار کند.

این نویسنده درباره بازتاب کتابش در میان خوانندگان گفت: برخی با خواندن کتاب گفتند که برای نخستین‌بار توانسته‌اند، ارتباط ملموسی با امام باقر(ع) و احوالات ایشان و شرایط فرهنگی و سیاسی آن دوره پیدا کنند. وقتی تاریخ با تخیل و پرداخت ادبی همراه می‌شود، مخاطب راحت‌تر می‌تواند با شخصیت‌ها ارتباط بگیرد. همین بازخورد برای من ارزشمند بود. چون نشان داد دراماتیزه کردن رمان تاریخی توانسته تاریخ را ملموس‌تر کند.

وی ادامه داد: افزودن عنصر تخیل به رمان تاریخی، بدون دخل و تصرف در زندگی و احوال و اقوال امام، نقش مهمی در جذابیت اثر دارد، اما بار سنگین نویسنده را هم بالا می‌برد؛ چون همزمان باید محتوا را هم از نظر تاریخی و هم از لحاظ دراماتیک پردازش کند.

نویسنده داستان «یک نفس تا نگاهت» گفت: یکی از لحظات ویژه برای من، وقتی بود که با محدودیت‌های زندگی امام برخورد کردم؛ آن‌جا که امام در شرایط حساس سیاسی مجبور بود با دقت و هوشمندی عمل کند تا مسیر اصلاح جامعه را هموار سازد. دراماتیزه کردن این لحظات کمک کرد تا شباهت و اهمیت رفتار امام بیشتر خودش را نشان دهد و به من فهماند که وقتی تاریخ جان می‌گیرد که در داستان جاری شود. به عبارتی، رمان فقط نقل وقایع نیست، بلکه جریان زندگی و تجربه انسانی را هم منتقل می‌کند.

ولی اضافه کرد: به نظر من باید نشان داد که امامان در خلأ زندگی نمی‌کردند، حتی اگر شرایط سیاسی محدودکننده بود. امام باقر(ع) مانند سایر امامان ثابت می‌کنند که حتی در ارتباطات محدود هم می‌توان معنای هدایت و رهبری را جاری کرد. اگر این بُعد در قالب داستانی و دراماتیزه‌شده روایت شود، جوان حس می‌کند امام شخصیتی زنده و نزدیک است.

وی افزود: سبک زندگی امام(ع)، فقط یک روایت تاریخی دوردست نیست، بلکه الگویی است که می‌توان در دل زندگی روزمره هم از آن بهره برد و درس‌هایی از شجاعت، صبر، عدالت و خردمندی گرفت.

امام باقر(ع) مسیر اصلاح جامعه را با روشنگری فرهنگی هموار کرد

بخشی از کتاب به روایت جابر بن یزید: به پیغامی که غلام امام آورد، با أبان بن تغلب و زراره و محمد بن مسلم مهیای رفتن به خانه امام می‌شویم به جلسه خصوصی که امام فراخوانده‌مان. طبق معمول و به حکم احتیاط، تک‌تک و بافاصله جانب خانه امام می‌رویم. در پیچ کوچه مترصد هستم تا مأموران در حین جابه‌جایی نگهبانی از خانه امام، از آمدوشد خانه ایشان غفلت کنند. این بهترین زمانی است که می‌شود به دیدار امام رفت. در می زنم. غلام در را می‌گشاید. وارد می‌شوم و شانه او به مهر می‌نوازم: «خدا خیرت دهد برادر... یا بن رسول‌الله! آخر چرا شما؟ این کار را به من بسپارید.»

از دیدن امام در آن شمایل، حیرت زده و شتابان پیش می روم. غلام در چشمانم می نگرد. مستأصل و آهسته می گوید: «می دانستم به کمکم می آیند.» منتظر بودم برای مجلس درس به مسجد بروند تا کار را شروع کنم و تا پیش از برگشت‌شان، آن را به پایان برسانم و بعد به امام می نگرد و به افسوس سر تکان می دهد: «اما افسوس که کار به درازا کشید.» عبایم را در می آورم. آستین ها را بالا می زنم و من نیز همراه امام کاه‌گل برمی‌دارم به مرمت تَرَکی که بر دیوار حیاط نشسته.

غلام هر از گاهی می گوید «مولای من! بگذارید آب بر دست‌تان بریزم. من خود از عهده این کار برمی آیم.» امام لبخند بر لب می گوید: «روا نیست که سختی این کار فقط بر دوش تو باشد. اندکی دیگر کاهگل درست کن.» به تکه گِلی که بر پیشانی امام خشک شده می نگرم. در دل می گویم: «غلامی در خانه تو کم از پادشاهی ندارد!» لبانش از ذکر نمی افتد. آرامشی در چهره اش دارد که به آن قرار می یابم.

صدای در به صدا می آید. غلام دستانش را می شوید و در را باز می کند. دمی بعد بازمی گردد و رو به امام می گوید: «آقا! سائل است.» رحمت بر این سائل. حضورش تنها بهانه ای است که امام دست از کار می کشد. بر دستان امام آب می‌ریزم. همان گونه که دست بر دست دیگر می مالد، به غلام می گوید: «نامش را پرسیدی؟». گفتم «نه مولای من! گفتم که سائل است.» امام به‌آرامی می گوید: «نیکو است که او را به بهترین نامش بخوانی! حال که نامش نمی دانی، او را سائل نخوان! عبدالله بخوان.» سپس به حجره می رود و با کیسه ای سکه بازمی گردد. آن را به غلام می دهد و می گوید: «این کیسه را به او بده و بگو که مبارکش باشد.» سائل می رود و اندکی بعد صدایش در کوچه می پیچد: «رحمت به آن کریمی که درمانده ای چون من را از خانه اش نا امید بازنمی گرداند!»...