احمد شاکری، نویسنده، منتقد ادبی و عضو هیئت علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ به بهانه هفته پژوهش درباره دوگانه مسئله-پاسخ در مواجهه جریان ادبیات متعهد داستانی با ادبیات داستانی روشنفکری، طی یادداشتی که به شکل اختصاصی در اختیار «ایکنا» قرار داده، چنین نوشته است:
نحوه مواجهه در حوزه ادبیات خاصه ادبیات داستانی از جمله موضوعات مهم چه در ساحت فردی و چه در ساحت جریانی است. اصل مواجهه در حوزه ادبیات امری گریز ناپذیر است. بدون مواجهه (ارتباط) درون ساحتی (در ادبیات) و برون ساحتی (ادبیات و دیگر حوزه ها) چه در کُنش فردی و چه در کُنش جمعی (جریانی) ادبیاتی شکل نخواهد گرفت. اما ضابطهمند کردن این مواجهه در دو ساحت پیش گفته جزو چالشهای جدی - اگر نگوییم مهمترین چالش - ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. زیرا کوتهاندیشی درباره این مواجهه و بیضابطهگی آن میتواند هویت فردی و جریانی ادبیات متعهد را به مرور از میان برده یا ان را دچار قلب هویت کند و از سوی دیگر عدم انعطاف در تعریف مواجهه و ساحت ادبیات، میتواند ادبیات را از پویایی و حرکت بازدارد.
احراز مسئله (مسئلهبودگی مواجهه)
آیا «مواجهه» در ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی تبدیل به مسئله شده است یا به تعبیری خوانش مسئلهمندانه از آن شده است؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است متعلق (برای چه کسی؟) یا (از چه منظری) را به پرسش اولیه بیفزاییم. لذا میتوان صورت مسئله را این گونه تفصیل داد که مواجهه در ادبیات داستانی برای چه کسی مسئله است؟ در پاسخ به این سوال میتوان به اصل مسئلهمندی و اطراف بسیار متنوع جریانی و فردی مسئلهمندان متوجه شد.
اما به فراخور بحث و از آنجا که این یادداشت بنا دارد از منظر «ادبیات متعهد» به ارزشهای انقلاب اسلامی به طرح پرسش بپردازد، صورت مسئله میتواند این باشد: آیا جریان ادبیات متعهد به مواجهه خود با جریانهای دیگر مسئلهمند است؟ در این صورت این مسئلهمندی چه جوانب و مراتب، چه الزامات و نتایجی داشته است؟
جریان ادبیات انقلاب اسلامی
پرسش نخست درباره اصل مسئلهمندی جریان ادبیات انقلاب به جریان ادبیات مقابل (غیر- دگر اندیش - روشنفکر- معارض) است. درباره برخی کلیدواژگان لازم است دقت شود.
نخست اینکه مراد ما از جریان ادبیات انقلاب اسلامی (جریان متعهد چیست). علیالقاعده نمیتوانیم با معیارهایی به معرفی این جریان بپردازیم و سپس مقوله مسئلهمندی را مطرح سازیم؛ بلکه مسئلهمندی به جریان مقابل عنصر کانونی تعریف ما از جریان ادبیات انقلاب خواهد بود. زیرا این جریان به واسطه غیرشناسی، مرزبندی با غیر و تضاد گفتمانی با غیر قرار میگیرد. بنابراین در صورتی که جریان ادبیات انقلاب از اساس «غیری» برای خود تعریف نکرده باشد یا مرزهای مشخصی با غیر تعیین نکرده باشد یا تضاد گفتمانی با غیر نداشته باشد، باید در نام گذاریاش به عنوان جریان ادبیات انقلاب تشکیک کرد.
همانطور که پیش از این بیان شد، مسئلهمندی جریان ادبیات انقلاب اسلامی نیازمند تحدید این جریان یعنی چارچوببندی آن به صورت مشخص جریانی است. این امری سهل و ممتنع است. زیرا جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در طول بیش از چهل و اندی سال تطورات بسیاری یافته است و در ارکان خود از جمله آثار، نویسندگان، مبانی و ساختارها، کنشهای متفاوتی را از خود نشان داده است. تجربه اندوخته جریان در طول چند دهه گذشته آنقدر متنوع و پیچیده است که نمیتوان آن را با تجربه جریان ادبیات داستانی متعهد در دهه 60 مقایسه کرد.
از سویی با پژوهشهای صورت گرفته و آثار منتشر شده آگاهی ما به این جریان افزایش یافته و از سوی دیگر تنوع و رنگارنگی در ظهور این جریان پدید آمده است. تنوعی که از یک سو باید آن را در ذیل کُنشگر جریانی ادبیات انقلاب برشمرد و از سوی دیگر باید آن را نشانههایی از دور شدن موضعی و مقطعی از جریان ادبیات انقلاب دانست. ریزشها و رویشها در این زمینه بسیار بودهاند. جریان ادبیات انقلاب اسلامی به عنوان مقولهای زیستمند در تطور دائمی بوده است.
نکته دیگری که در این باره باید متوجه بود، آن است که در ساحت جریانی، مسئلهمندی جریان ادبیات انقلاب اسلامی نوعا تحت مصالح و تجربیاتی صورت میگیرد. عوامل موثری بر مسئلهمندی وجود دارند که در تحلیل مسئلهمندی یا عدم مسئلهمندی باید لحاظ شوند. زیرا مسئلهمندی جریان ادبیات انقلاب تنها مسئلهمندی به «غیر» جریانی نیست. بلکه به صورت توأمان و مباشر، مسئلهمندی به نفس جریان ادبی انقلاب اسلامی است. چراکه کُنشگران جریانی و آثار آنها در طول زمان از یک سنخ نبوده و دچار چرخشهای اساسی میشود. بنابراین، جانمایی اشخاص ذیل جریان ادبیات انقلاب اسلامی در ذیل جریان ادبیات روشنفکری (غیر) از سویی نیازمند مسئلهمندی مستمر به «خود» و از سوی دیگر نیازمند «طرد» از «خودی» به «دیگری» یا «غیر» است. جریان ادبیات انقلاب اسلامی در «غیر» شناسی از خود به نحو دقیق و مستمری عمل نکرده است.
حال یا به این دلیل که در شناخت «خود» به تئوری تفصیلی نرسیده و نتوانسته است گفتمان انقلاب اسلامی را در ساحت ادبیات توسعه داده و مولفههای مشخص علمی و عملی برای آن طراحی کند یا آنکه با شناخت خروج برخی از کُنشگران جریانی از ساحت «خودی» به «غیر» در تعلیق حضور جریانی آنها در جبهه خودی تعلل کرده یا مصلحتاندیشی کرده است.
از سوی دیگر، باید بدانیم جریان ادبیات انقلاب چیست؟ آیا انسجامی دارد؟ آیا پدیدآورنده و مرکز و مرجعی برای تشخیص آن وجود دارد؟ آیا نظام و ساختار ارزشگذاری برای آن دیده میشود؟ به نظر میرسد اینگونه نیست. بلکه ما با کلیت حرکتی مواجه هستیم که از نظام و ساختار ارزشگذار و قضاوتگر دقیقی برخوردار نیست. کلیتی سیال است که مرجع تعیینکننده نظری و تصمیمگیرنده عملی بر آن حاکم نیست. نهادها و مراجع متکثر بوده و دست به دست میشوند. سیاستهای حاکمیتی درباره آن چندان روشن و اقدامات حاکمیتی درباره آن چندان عملیاتی و تعیین کننده نیستند. لذا نه در مسئلهشناسی خود میتواند چندان دقیق عمل کند و نه در تعیین مرزها و حفظ ماهیت خود میتواند قاطعیت داشته باشد. به تعبیری هم در ساحت میدانی و سیاستی دچار بحرانهایی هستیم و هم در ساحت نظری و مطالعاتی.
در ساحت اول (میدانی و سیاستی)، تعلل و تردید در اقدام و هدفگذاری و تصمیمگیری وجود دارد و ساحت دوم (نظری و مطالعاتی) نیز فاقد ساختار مناسب برای مسئلهشناسی نظری و پاسخگویی به آنها و تدوین تئوری فکری و نظام جریانی است.
لذا جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به اندازه توسعه میدانی (ناشران، نویسندگان، آثار، نهادها و مراکز، برنامهها) توسعه علمی نیافته است. روشن است که بدون توسعه متوازن علمی، و بدون اشراف بر کرانههای عملی جریان ادبیات داستانی انقلاب قادر نخواهد بود تصویری دقیق، درست و کامل از خود داشته و معیارهایی به قاعده و درخور برای تعیین جایگاه خود و چشمانداز هویتی خود داشته باشد.
در نتیجه این تجربه طولانی مدت، واقعیتی که در جریان ادبیات انقلاب اسلامی پدید آمده است به مرور نوعی هویتباختگی نسبی - و نه مطلق - است. میتوان این تفاوت را به صورت دقیق با مقایسه ادبیات داستانی متعهد کنونی با ادبیات داستانی متعهد دهه 60 دریافت.
به نظر میرسد با وجود آنکه ادبیات داستانی در دهه آغازین خود ساختار بسیط، نویسندگان اندک، آثار محدود و گونههای معدودی داشت با این وجود از یکدستی و ظهور بیشتر گفتمانی برخوردار بود. برخی نویسندگان همان دوران (دهه60) که جزو نیروهای انقلاب اسلامی شناخته میشدند و پایهریز جریان ادبیات متعهد بودند خود در ادامه راه و در دهههای بعد تصویر دیگری از خود نشان دادند و ارزشها و مبانی را پذیرفتند که در دوران اولیه بر آن میتاختند. به تعبیری با معیارهای دهه 60، برخی کُنشگران جریان ادبیات انقلاب اسلامی در دهههای بعد، به شکل عملی در جریان شبهروشنفکری قلم زدند. در حالی که همچنان در ذیل جریان ادبیات انقلاب اسلامی جانمایی میشدند. گرچه تنوعپذیری خصوصیتی شناخته شده برای حرکت جریانی و تضمینکننده حیات و پویایی آن است. اما به مرور زمان، مرزهای شناخته شده - ولو ابتدایی و بسیط – کمرنگتر شده، مرزها عقب رفته و برخی کنشگران و کنشهایی که در جریان روشنفکری دستهبندی میشد، اکنون در ذیل جریان ادبیات انقلاب اسلامی جای دارند. این علاوه بر آنکه شناخت هویت واقعی جریان ادبیات انقلاب را به چالش کشانده است، تعیین دقیق «غیر» جریانی را دشوار ساخته است. چراکه به معنای واقعی، مبانی برخی کُنشگران جریان ادبیات انقلاب و کُنشهای آنها تفاوتی با نویسندگان شناخته شده جریان روشنفکری ندارد؛ اما همچنان جریان ادبیات انقلاب پذیرای این نویسندگان و آثارشان است و حتی به آنها تریبون داده و از آنها تقدیر میکند.
این آشفتگی و سرگردانی جریانی که نشان از مراتبی از هویتباختگی ادبیات داستانی دارد در مرتبه فردی نیز به اشکال دیگری دیده میشود. چراکه فرد علاوه بر استقلال شخصی و فردی جزوی از جریان محسوب شده و توسط آن شناسا میشود. به تعبیری گرچه تولید داستان توسط نویسنده امری «شخصی» است؛ اما زیست ادبی برای نویسنده در فضای ادبیات داستانی مقولهای «جریانی» است. فرد میتواند با تعریفی - ولو شخصی - مرزهای مشخص ادبی و اعتقادی خود را داشته و بر اساس آن خود را در ذیل جریانها تعریف کند. اما این به تنهایی کافی نیست. زیرا تعلق «جریانی»، نه مقولهای اسمی که امری هویتی و بر پایه عناصر هویتبخش تعیین میشود.
جامعه ادبی و جریانهای ادبی براساس موازین متعارف یا متداول خود عمل میکنند و اعتقادات و باورهای شخصی افراد در این جانماییها تاثیر چندانی ندارد.
جریان ادبیات روشنفکری
همانطور که در جریان ادبیات متعهد شاهد تنوع از سویی و مراتب از سوی دیگر هستیم، در جریان شبهروشنفکر نیز همین دو امر قابل مشاهده است. آنچه از آن به جریان روشنفکری یاد میکنیم مجموعه یکدست و یکپارچهای نیست. گرچه میتوان به لحاظ سیاسی، معیارهای تا حدودی قابل شمول را در شناخت این جریان مطرح ساخت. اما این معیارها به صورت دقیق از جریان ادبی نمایندگی نمیکنند.
به تعبیری از دشواریهای تعریف جریان ادبی - چه ادبیات متعهد و چه ادبیات روشنفکری - تضییق معیارها در دامنه ادبیات (کنش ادبی) یا توسعه آن به محدودههای دیگر اعتقادی و اجتماعی و سیاسی است. چراکه لزوما و بر حسب ضرورت، کُنشهای محدود و موردی در ادبیات از تمامیت دیدگاههای سیاسی و اجتماعی و حتی دینی افراد نمایندگی نمیکنند.
نویسندهای که آثاری در گونه داستان دینی دارد میتواند در اثری دیگر با تِم سیاسی علیه حاکمیت اسلام بشورد. همچنان که نویسندهای با مواضع دِگَراندیش در موضع سیاسی میتواند در گونه داستان دینی اثری در تراز گفتمان جریان ادبیات انقلاب اسلامی پدید آورد. اینها (افراد و کنشها) محورهایی هستند که چارچوبهای تعیین شده و تعاریف تک ساحتی از جریان ادبی را مخدوش میسازند و تا حدودی اعتبار و صحت تقسیمبندیهای جریانی را با چالش مواجه میکنند.
معیارها، متعلقها، مراتب
طبق آنچه آمد، مسئلهمندی به هویت جریانی و بهخصوص تمایز آن از جریان «دیگری»، مقولهای بسیط نیست. بلکه نیازمند تجربه غنی، آگاهی ادبی، شناخت تاریخی، اشراف بر عملکرد جریانی، مبانی فکری و قدرت نقد است. این میتواند بدان معنی باشد که «دیگر شناسی» یا «غیر شناسی» چه در ساحت «فردی» یا «جریانی»، مقولهای است که به سادگی فراچنگ نیامده و انتظار نمیرود نویسنده - بما هو نویسنده- قادر به چنین شناخت و برخوردار از چنان قضاوتی باشد.
از پیامدهای این ناآگاهی نظری در جریانشناسی میتوان به جهل مرکب نویسنده از هویت واقعی جریانیاش یاد کرد. اینکه نویسنده گمان میکند که در جریان ادبیات متعهد قرار دارد و خود نمیداند که به جریان روشنفکری کوچ کرده یا در آن توطن (خانهگزیدن) کرده است. به واقع نسبت به هویت خود جهل دارد؛ اما آنگونه عمل میکند که جهلی وجود ندارد. این گرچه موجب رفتاری مومنانه میشود اما روشن است که حسن فاعلی نویسنده یا کنشگر ادبی به تنهایی برای قرار گرفتن او تحت جریان ادبیات متعهد کافی نیست.
آنچه میتواند در جریانشناسی و مرزبندی جریانی که تضمینکننده اصالت جریانی و عدم انحراف آن است موثر باشد، شناخت معیارها در شناخت جریان و متعلقها است. مراد از «معیارها»، اصول و ضوابط تخطیناپذیری هستند که قوام جریان ادبی بر اساس آنها شکل میگیرد.
معیارها
نکته نخستی که درباره معیارها وجود دارد؛ اعتبار، صحت و شفافیت آنها است. معیار اگر خود در پرده بوده یا مبهم باشد، قدرت ایضاح متعلق خود را ندارد و نه تنها مسئلهای را حل نکرده بلکه ممکن است بر مسئله بیفزاید و نظام از هم گسیختهتری فراهم آورده و در بحث کنونی یعنی جریان، موجب عدم هویتی جریان ادبی را فراهم آورد. لذا معیارها باید اعتبار داشته باشند و مستند به مراجع اصیل باشند.
نخست آنکه؛ معارف دینی و اصول انقلاب اسلامی و آوردههای فلسفی و حکمی، بُنمایه اعتباربخشی به معیارها هستند. دوم آنکه؛ باید معیارها واجد صحت باشند. برخی معیارها به مراجع مشخصی ارجاع شدهاند؛ اما صحت لازم را ندارند. سوم آنکه؛ معیارها باید شفاف بوده باشند. به نحوی که کُنشگر قادر باشد آنها را بهکار ببندد.
بر همین اساس باید تفاوتی میان آنچه اصالتا میتواند معیار باشد و آنچه در زُمره سلایق قرار میگیرد وجود داشته باشد. یا آنچه میتواند معیار باشد با آنچه باچند واسطه از بُنمایه فکری غرب به جریان ادبی رسوخ کرده را در این میان دخیل دانست. عرصه سلایق جایی است که کُنشگران درباره آن رخصت داشته و تنوع پذیر و منعطف است در حالی که معیارها قابلیت انعطاف ندارد و در صورت انعطاف، کارکرد خود را از دست خواهند داد.
متعلقها
در جریان ادبی امری که به دقت و ظریفبینی بسیاری نیازمند است تفکیک متعلقها است. دستههای مختلفی از معیارها در قضاوت کُنشگران و کُنشهای ادبی میتوانند لحاظ شوند. هر یک معیارهای ارزیابی خاص خود را دارند. همچنین که اهمیت آنها با یکدیگر برابر نیست. به عنوان مثال هر دو عامل کُنشگر و کُنش ادبی در جریانشناسی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی موثر هستند. اما معیارها در در ارزیابی آنها مشابه نیست. محتمل است کُنشگری در ساحتی از زندگی شخصی یا اجتماعی بر اساس معیارهای متناسب با آن از جریان انقلاب فاصله گرفته باشد؛ اما در کُنش ادبی یا برخی کُنشهای ادبی در زُمره جریان ادبی انقلاب اسلامی قرار گیرد. تشخیص این دو و تفکیک این دو در جریانشناسی و «غیر» نمایی از اهمیت برخوردار است.
مراتب
تعلق کُنشگران و کُنشها به جریانهای ادبی، امری مُشَکَک است. شدت و ضعف دارد. یعنی نخست آنکه اصول و قواعد پایهای برای تعلق جریانی لحاظ میشود و دوم آنکه؛ مادون آن به میزان وفاداری نسبت به این قواعد در نظر و عمل مراتبی از نویسندگان پدید می ایند.
مقوله جذب و دفع
آیا جریان ادبی امری واقعی است یا یک استراتژی (راهبرد) ادبی است؟ در تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی دو موضع به صورت مشخص در حوزه ادبیات داستانی وجود داشته است. نخست اینکه به جریان ادبیات انقلاب اسلامی به عنوان واقعیتی خدشه ناپذیر نگاه میشده که اثار بیرونی واقعی داشته و خواهد داشت. لذا عبور از مرزها به مثابه مخدوشکردن واقعیتی یگانه است که تعاریف باید آن را نمایندگی کنند. دوم و در نقطه مقابل در سیاستهای ادبی جریان، به مثابه یک استراتژی (راهبرد) قابل انعطاف تلقی میشود. یعنی میتوان با نگاه ابزاری و نه اصالتی به جریان نگاه کرد؛ با جابهجا کردن افراد از جریانی به جریان دیگر - از جریان روشنفکری به جریان متعد - یا حفظ کُنشگرانی که به صورت واقعی به جریانی «دیگری» تعلق دارند و جریان متعهد واقعیت را تحت تاثیر این جانماییهای صوری و استراتژیک پیشِ روی خود قرار میدهند. این روش، ترفندی است که به امید تغییر واقعیت صورت می گیرد. لذا سیاستگذاران ادبی و مجریان دربرخی موارد با ارتباط با شخصیتهای متعلق به جریان روشنفکری تلاش میکنند آنها را در ذیلِ جریان متعهد جانمایی کنند و به اصطلاح این فرایند را «جذب» یا «جذب حداکثری» میدانند.
مراد از این جذب، تعلق واقعی فرد جذب شده به جریان متعهد نیست؛ بلکه امید برای جابهجایی فرد از جریانی به جریان خودی است. از سوی دیگر، جریان ادبیات متعهد با علم به تغییر مواضع ادبی و ایدئولوژیک، کُنشگر جریانی و مهاجرت معنوی او به جریان دیگری، تلاش میکند او را تحت حمایت و نام جریان ادبیات متعهد حفظ کند. به امید اینکه این تعلق صوری - و نه واقعی - فرد کُنشگر را از صرافت جبههگیری در مقابل جریان متعهد بیندازد، از عِده و عُده جریان ادبیات متعهد نکاهد و بر عِده و عُده جریان روشنفکری نیفزاید.
این فرایند (حفظ صوری و اسمی) افراد تحت جریان ادبیات متعهد به روشنی در جریان ادبیات داستانی دفاع مقدس رُخ داد. تغییر نگاه ایدئولوژیک یا نگاه تاریخی و رهیافت ادبی در برخی نویسندگان دفاع مقدس، آنها را از چتر عنوان جریانی ادبیات دفاع مقدس خارج نکرد و جریان ادبیات دفاع مقدس در نامگذاری این کُنشگران در ذیل گونه واقعی و البته نوپدید «ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس» تعلل کرد.
این تعلل و تأخیر که تا کنون نیز - پس از بیش از 30 سال - همچنان ادامه دارد و حرکت کَجدارومریز با این طیف نویسندگان به اختلاط جریانی و مهمتر از آن، هویتباختگی نسبی جریانی انجامیده است. مرزها عقب رفته (پاک شده) و به شکل عینی و عملی برخی کُشنگرانی که در ذیل جریان متعهد مینویسند در ذیل جریان روشنفکری نیز قرار دارند. سوال مبنایی این است که آیا این نگاه، ابزاری نتیجهمحور است یا تنها نگاهی به «ابزار» برای «ابزار» است.
واقعیتهای میدانی نشان میدهد به کارگیری جریان به مثابه ابزاری برای توسعه جریان ادبیات متعهد با حفظ اصالت آن همراه نبوده است و نتایجی که در این نگاه انتظار میرفت را نداشته است. اینگونه نبوده است که تسمیه جریانی درباره یک نویسنده، امری موقت بوده و ناظر بر زمان مشخصی برای تعلق واقعی او به جریان متعد باشد؛ بلکه این استراتژی (راهبرد) در واقع نوعی سهلانگاری سیاستی و تساهل عملی تلقی میشود. چنان که برخی «نویسندگان سیاه دفاع مقدس» با وجود امتداد رویهشان در چند دَه سال همچنان به عنوان نویسنده دفاع مقدس و در این جریان جانمایی میشوند.
انتهای پیام