به گزارش روز دوشنبه ایرنا، اواخر قرن نوزدهم درست زمانی که فلسطین در آستانه دورهای جدید قرار داشت، سروکله «صهیونیسم» پیدا شد. صهیونیسم پدیدهای خارجی و بیگانه بود که در قرن شانزدهم در قامت یک پروژه مسیحی انجیلی در اروپا مجال عرض اندام پیدا کرد. شمار قابل توجهی از مسیحیان پروتستان معتقد بودند که بازگشت یهودیان به «صهیون» تحقق وعدههایی است که خداوند در عهد عتیق به یهودیان داده است. این امر زمینهساز ظهور دوم مسیح و آغازگر آخرالزمان خواهد بود.
آنها اولین کسانی بودند که یهودیان را نه پیروان یک دین، که اعضای یک ملت یا نژاد میدانستند. این عده بهویژه در ایالات متحده و بریتانیا فعال بودند و برخیشان مناصب بالایی داشتند.
«ایلان پاپه» (Ilan Pappe) مورخ اسرائیلی در کتاب «لابیگری برای صهیونیسم در دو سوی اقیانوس اطلس» نشان میدهد که چگونه بیش از یک قرن لابیگری توانست سیاستمداران بریتانیایی و آمریکایی را متقاعد کند تا چشم بر نقض آشکار حقوق بینالملل از سوی این رژیم ببندند، کمکهای نظامی بیسابقهای به آن اعطا و حقوق فلسطینیان را انکار کنند.
پاپه با نگاههای انتقادیاش بهویژه درباره «روز نکبت» و آوارگی فلسطینیها شناخته میشود، سالها در دانشگاه حیفا تدریس و سپس بهدلیل فشارهای سیاسی به بریتانیا مهاجرت کرد. او اکنون استاد تاریخ در دانشگاه «اکستر» و مدیر «مرکز اروپایی مطالعات فلسطین» است.
ترجمه فصل اول، دوم و سوم کتاب پاپه را پیش از این برای نخستین بار در ایران منتشر کردیم. بخشاول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم و هفتم از فصل چهارم این کتاب با عنوان «لابیگری در بریتانیای دوران قیمومت» پیشتر منتشر شد. بخش هشتم این فصل در ادامه آمده است:
بافی و الیوت درمانده بودند و نمیتوانستند سیاست بریتانیا را تغییر دهند. با آغاز یک جنگ جدید در اروپا، فلسطین به پایینترین سطح در فهرست اولویتها سقوط کرد. با این حال، لابی چند مأموریت کوچک برای بافی و الیوت تعیین کرد. یکی از آنها تلاش برای کمک به آژانس یهود در متقاعد کردن دولت بریتانیا بود تا از تشکیل یک تیپ یهودی در سال ۱۹۴۱ حمایت کند؛ تیپی که در کنار متفقین بجنگد و به عنوان یک نیروی نظامی تجربه کسب کند.
در ابتدا به نظر میرسید دولت با این تصمیم موافقت کرده است و الیوت آن را «بزرگترین دستاورد وایزمن از زمان صدور اعلامیه بالفور» نامید. اما تا نوامبر همان سال، دولت بریتانیا تغییر نظر داد و این شکست نشانه افول وایزمن به عنوان چهره محوری جنبش صهیونیستی بود.
والتر الیوت پس از تاسیس اسرائیل در مه ۱۹۴۸ همچنان از اعضای مهم لابی شمرده میشد و از او خواسته شد که برای به رسمیت شناخته شدن دولت یهود از سوی بریتانیا تلاش کند (بریتانیا در به رسمیت شناختن اسرائیل عجلهای نداشت) با این حال، ارتباطات اصلی الیوت با حزب محافظهکار بود و نه با حزب کارگر که تا سال ۱۹۵۱ در قدرت بود.
در ژوئیه ۱۹۴۸، الیوت تلاش کرد وینستون چرچیل را برای چنین مأموریتی به کار گیرد اما چرچیل که به نظر میرسید دیگر از کل ماجرا خسته شده است، رابطه انگلیس و اسرائیل را اینگونه توصیف کرد: «فاجعهای جهنمی است که نمیتوانم دوباره خودم را درگیرش کنم یا کوشش بیستسالهام را از سر بگیرم.»
نقش جدید جامعه آنگلویهودی
همانطور که دیدیم، نهادهای مختلف صهیونیستی تا حدودی ساختارهایی نفوذپذیر و بدون مرزهای مشخص داشتند. تا سال ۱۹۳۸، رهبران جنبش تصمیم گرفتند سلسلهمراتب واضح و مشخصتری ایجاد کنند؛ رهبری صهیونیستها در فلسطین باید به طراحی استراتژی میپرداخت و لابی لندن در اجرای آن میکوشید. سالها بود که آنگلویهودیهای عضو دفتر مرکزی «۷۷» به اشتباه تصور میکردند آنها نیز بخشی از رهبری صهیونیسم را بر عهده دارند و در تدوین استراتژی برای آینده جامعه یهودی در فلسطین دخیل هستند.
مدتی طول کشید تا رهبران برجسته جامعه آنگلویهودی که زندگی خود را وقف صهیونیسم کرده بودند، با این واقعیت کنار بیایند که به حاشیه پروژه رانده شدهاند و صرفاً به عنوان مبلغان صهیونیسم در بریتانیا عمل میکنند. ۱۸ مه ۱۹۳۸، در یک جلسه عصرگاهی در ساختمان پلاک ۷۷ خیابان گریت راسل، متوجه این امر شدند. این نشست، جلسه کمیته مشورتی سیاسی «سازمان جهانی صهیونیسم» بود، نهادی که نمایندگی جامعه آنگلویهودی را در اجرای پروژه صهیونیستی برعهده داشت.
وفادارترین سران جامعه آنگلویهودی در این جلسه حضور داشتند؛ کسانی که انرژی و ثروت خود را وقف آرمان صهیونیستی کرده بودند اما اکنون خود را در مقام کارمندان یک دفتر لابی تازه تأسیس یافتند. ریاست جلسه با «لرد ریدینگ» بود که همانطور که اشاره شد، یکی از بانفوذترین یهودیان بریتانیا به شمار میرفت.
جالب است که با جزئیات بیشتری به دو نفر از رهبران آنگلویهودی نگاه کنیم. نخستین نفر «لئونارد استاین»، متولد منچستر و تحصیلکرده آکسفورد بود. او یک آنگلوصهیونیست وفادار و فدایی بود که رهبری صهیونیستی در فلسطین میتوانست روی او حساب کند.
استاین از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۹ دبیر سیاسی سازمان جهانی صهیونیسم و مشاور حقوقی آژانس یهود از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ بود. با نزدیک شدن به سال ۱۹۳۹ و پایان نقش او در لابی، استاین دوباره به فعالیت در امور صرفاً آنگلویهودی بازگشت.
نفر دوم «آزموند داویگدور گلداسمید»، متولد ۱۸۷۷ و از خانواده «بارونت گلداسمید» بود؛ نخستین خانواده یهودی در انگلیس که عناوین موروثی اشرافی دریافت کردند. او در «کالج ترینیتی» کمبریج تحصیل کرد و پیش از جنگ، در امور مالی مشغول به کار بود. گلداسمید از همان اولین روزهای شکلگیری لابی با آن همکاری میکرد و نقش فعالی در سازماندهی «انجمن استعمار یهودیان» (JCA) داشت که در سال ۱۸۹۱ توسط «بارون موریس دو هیرش» تاسیس شد.
این پروژه با هدف اسکان یهودیان روسی در جوامع کشاورزی آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی و فلسطین، آغاز به کار کرد. خیلی زود دو مکان نخست کنار گذاشته شدند و انجمن استعمار در کنار «صندوق ملی یهود»، به یکی از نیروهای محرک مهم استعمار فلسطین تبدیل شد. تا سال ۱۹۰۰، این پروژه زیر نظر «بارون ادموند جیمز دو روتشیلد» پیش میرفت.
در سال ۱۹۲۴، گلداسمید سازمان جدیدی با تمرکز آشکار صهیونیستی تاسیس کرد؛ «انجمن استعمار یهودی فلسطین» (PICA) که به خرید زمین در فلسطین میپرداخت. (امروز زمینهای این انجمن در مالکیت رژیم اسرائیل است.)
انجمن استعمار یهودیان و انجمن استعمار یهودی فلسطین تا سال ۱۹۳۳ تقریبا در هم ادغام شدند و از گلداسمید به عنوان یکی از پدران بنیانگذار نهاد حاصل از ادغام این دو آژانس استعماری یاد میشود. این نهادها در کنار صندوق ملی یهود، بعدها به ابزارهای حیاتی برای ساخت شهرکهای یهودینشین پس از تخریب روستاهای فلسطینی در سال ۱۹۴۸ تبدیل شدند.
بیایید به جلسه ماه مه ۱۹۳۸ در پلاک ۷۷ خیابان گریت راسل برگردیم. از صورتجلسه به راحتی میتوان دریافت که فضا تیره و تاریک و غمانگیز بوده است. بیشتر حاضران اتفاق نظر داشتند که آژانس یهود در لحظهای حساس و سرنوشتساز برای پروژه صهیونیستی در فلسطین، از مشورت با کمیته مشورتی سیاسی خودداری کرده است.
اعضا با عصبانیت یادآور شدند که وقتی کمیسیون وودهد به فلسطین آمد، کمیسیونی که آماده بود توصیههای صهیونیستی کمیسیون پیل را نادیده بگیرد و سیاست سختگیرانهتری در قبال مهاجرت صهیونیستها و خرید زمین در فلسطین تاریخی اتخاذ کند، هیچکس نظر آنها را جویا نشده بود.
از همان ابتدای سال ۱۹۳۸، «ویلیام اورمزبی گور» رهبری صهیونیستی در فلسطین، معاون وزیر مستعمرات را تحت فشار قرار داده بود تا روند کار را تسریع کند و دوباره حمایت کمیسیون پیل را از تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین، حتی در بخش کوچکی از این سرزمین، جلب کند. با این حال، هیچیک از اعضای وفادار لابی بریتانیا در آن مشارکت نداشتند و در جریان محتوای دیدارها و جلسات کمیسیون وودهد با رهبری صهیونیست در فلسطین، قرار نگرفتند.
در صورتجلسه آمده است که یکی از اعضا گفت او و سر داویگدور از اینکه با آنها چنین رفتاری شده آزرده و آشفتهاند. نماینده آژانس یهود تلاش کرد آنها را آرام کند اما راه به جایی نبرد. دوران صهیونیسم بریتانیایی به پایان رسیده بود. صهیونیسم دیگر نه توسط آنگلویهودیان همگونسازیشده در جامعه بریتانیا با ثروت موروثی و عناوین اشرافی، بلکه توسط رهبری قدرتمند در فلسطین هدایت میشد.
تحقیر و توهین به اشرافزادگان یک جنبه مثبت هم داشت که صهیونیسم دیگر در میان جامعه آنگلویهودی در اقلیت نبود و نهادهای پیشرو آن بیش از هر زمان دیگری با این آرمان همدلی میکردند. اما چه بر سر رهبران قدیمی آنگلویهودی آمد؟
آنها به تدریج جای خود را به گروهی از همراهان حییم وایزمن هنگام ورودش به بریتانیا، از جمله تاریخنگار مشهور «لوییس نامیر» و بافی، دادند. بقیه اعضای دفتر ۷۷ نیز همانطور که یکی از ناظران گفت، «اکنون تنزل یافته و صرفا جنبه تبلیغاتی دارند.»
تا جایی که به رهبران صهیونیست حاضر در فلسطین مربوط میشد، دفتر ۷۷ بیشتر یک سفارتخانه بود تا یک دفتر مرکزی. آنها کمیته مشورتی را تشویق کردند تا روی تحریک جامعه آنگلویهودی برای حمایت از پروژه صهیونیستی سرمایهگذاری کند. کمیته با اشتیاق این مأموریت را پذیرفت و سرانجام توانست «هیات نمایندگان یهودیان» را متقاعد کند که حمایت کامل خود را از تشکیل یک میهن جدید در فلسطین اعلام کند.