سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – علی شروقی: جوایز ادبی از موضوعات پرمناقشه در فضای ادبیات داستانی ایران است. هر جایزهای همیشه خشنودیها و ناخشنودیها و تعریفوتمجیدها و انتقادهایی را از روند داوری به همراه دارد.
احمد آرام نویسندهایست که سابقه داوری در جوایز ادبی مختلفی را دارد. همین بهانهای شد که با او درباره چالشهای جوایز ادبی و نقششان در فضای داستاننویسی ایران گفتوگو کنیم. آرام در مصاحبه پیشِ رو از نقش دوگانه جوایز ادبی سخن گفته و از اینکه این جوایز هم میتوانند کمککننده باشند و هم آسیبزا و این به شیوه داوری آنها بستگی دارد.
داستاننویسی، بحران نشر داستان ایرانی و وضعیت ادبیات داستانی امروز ایران از دیگر موضوعاتی است که در این مصاحبه به آنها پرداخته شده.
از احمد آرام امسال رمانی به نام «شبی که انتو با درد خویش آشنا شد» در نشر افق منتشر شده است؛ رمانی که موضوع آن همهگیری کروناست و آرام آن را در دوران این همهگیری نوشته است. در این گفتوگو از او درباره این رمان هم پرسیدهایم.
آرام فارغالتحصیل رشته هنرهای نمایشی است و علاوه بر تئاتر، با نقاشی و سینما هم آشنایی جدی دارد. او در بخشی از این گفتوگو از تأثیری سخن گفته که هنرهای مختلف بر کار نویسندگی او گذاشتهاند.
گفتوگو با احمد آرام را میخوانید:
شما تجربه داوری در جوایز ادبی مختلفی را دارید. اینجا همیشه درباره داوریهای جوایز، انتقادها، گلایهها و بحثهای مختلفی مطرح میشود. با توجه به تجربه خودتان در داوری جوایز، با چه چالشهایی در روند داوری روبهرو بودهاید؟ آیا راهکاری هست که این انتقادها به حداقل برسد؟ بهنظر شما مشکل عمده جوایز ادبی چیست و آیا جوایز ادبی، بیشتر کمککننده به ادبیات داستانیاند یا آسیبزننده؟
جایزه ادبی هم کمک میکند و هم آسیب میزند؛ کمک میکند، وقتی گزینش داوران، گزینشی منطقی و حرفهای باشد. جایزه ادبی در تمام کشورهای اروپایی و غربی یک رکن مهم در حیات ادبیات بوده و هست. جوایز معتبر جهانی را که نگاه کنیم، تاثیرشان روشن است. اما در ایران این روند در دهه ۷۰ مسیر خود را گم کرد. در آن دهه جوایز ادبی فراوان شد و بهگمان من همان دهه تا حدی به ادبیات ضربه زد؛ بهاین دلیل که کتابهایی انتخاب و معرفی میشدند که در بهترین حالت متوسط بودند، اما عنوان «برترین» میگرفتند. امروز اگر داستان ایرانی کمتر خوانده میشود و مخاطبان به آن بیاعتماد شدهاند، تصور میکنم ریشهاش به همان دوره برمیگردد. خوانندهای که عاشق داستان ایرانی بود، وقتی کتاب برگزیدهای را میخرید و میدید اثر متوسطی است، کمکم نگاهش به ادبیات داستانی ایران عوض میشد.
در دهه ۷۰ شاهد کتابهایی بودیم که جایزه گرفتند، اما امروز حتی نامی از آنها باقی نمانده است. این یعنی داوری خوبی صورت نگرفته.

داور خوب داستان از نظر شما چه داوری است؟
داوری که هم ادبیات رئالیستی را بشناسد و هم دانش ادبیات مدرن داشته باشد. اما گاهی ترکیب داوران کاملاً سنتی است و سلیقهشان فقط رئالیسم را میپسندد؛ در نتیجه بسیاری از آثار مدرن کنار زده میشوند و به سایه میروند. همیشه نسبت به این مسئله حساس بودهام، چون خودم هم از بعضی جوایز آسیب دیدم. هرجا داوری کردم تلاش کردم کتابهایی را که نادیده گرفته شدهاند به صحنه برگردانم. در جایزه «هفت اقلیم» چنین کردم.
مثلاً درباره کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» عطیه عطارزاده، وقتی آن را با «نوازنده نابینا» از ولادیمیر کارالنکو مقایسه کردم، به این رسیدم که شخصیتی که نابینا است و چنان قدرتمند تصویر شده، این قدرت را از جغرافیای ایران گرفته نه از روسیه. همان زمان گفتم چرا نباید چنین کتابی معرفی شود؟! چون میدانستم نادیده میماند. در آن داوری هم به آن بیتوجهی شد، اما من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم این اثر دیده شود. گمان میکنم بعدها این کتاب جوایز دیگری هم گرفت.
من برای جایزه ادبی اهمیت قائلم، اما به شرطی که این جوایز مسیر واقعی خود را طی کنند و ترکیب داوران طوری باشد که نسبت به ادبیات سنتی و رئالیستی یا مدرن خصومت شخصی نداشته باشند. وقتی پای ادبیات مدرن به میان میآید برخی ناخودآگاه جبهه میگیرند و میگویند پیچیده یا دور از فهم است، در حالی که توجه ندارند اگر رمانی پیچیده است، هویت خودش را دارد و از جایی تقلید نکرده است.
معمولاً انگیزهبخشی جوایز ادبی به نویسندگان جوان را یکی از ویژگیهای مثبت این جوایز میدانند. اما گروهی هم معتقدند که دادن جایزه، خصوصاً به کار اول یک نویسنده، خیلی زود و در همان اول راه این باور را به او القا میکند که کارش به یک کمال نسبی رسیده و نیازی نیست بیشتر کار کند. یعنی ممکن است باعث شود نویسنده در همان کارهای اولش درجا بزند. آیا چنین اتفاقی واقعاً رخ میدهد و این انتقاد وارد است؟
بله، بسیار هم رخ داده. نویسنده کتاب اولش را منتشر میکند و جایزه میگیرد و تحسین میشود و تصور میکند حرف آخر را همانجا زده و دیگر نیازی به ادامه نیست؛ درحالیکه معتقدم هر نویسندهای باید از زمان خود جلوتر حرکت کند. اگر چنین نکند، ناخواسته خودش را تکرار خواهد کرد. بسیاری از نویسندگان پس از موفقیت ابتدایی دچار هراس میشوند؛ اینکه اثر بعدی را چگونه بنویسند، یا اینکه آیا دوباره جایزه خواهند گرفت یا نه. این نگرانی گاهی همان چیزی است که مانع نوشتن میشود. عدهای هستند که کتاب اولشان جایزه میگیرد و بعد ناپدید میشوند. ترس این را دارند که برای کار بعدیشان چه اتفاقی میافتد. این ترس مخرب است.
بهنظر شما این توقف ناگزیر است یا بستگی دارد نویسنده چطور خود را هدایت و مدیریت کند؟
بهگمان من کاملاً بستگی به خود نویسنده دارد. برخی فقط میخواهند دیده شوند. دیدهشدن کار سختی نیست؛ در هر حرفهای میتوان دیده شد. اما ادبیات مسئله دیگری است. آنهایی که با نخستین کتاب جایزه گرفتهاند، وقتی دوباره سراغ آثارشان میرویم، میبینیم در ساختار زبان ضعف دارند.

بهنظرتان اصلیترین ویژگیهایی که یک نویسنده باید داشته باشد چیست؟
ادبیات بستری است که وقتی واردش میشوی باید حافظه قوی داشته باشی، از زمان خود جلوتر باشی و بهروز بمانی. بهروز بودن یعنی گرفتار تکرار نشدن. من خودم در دهبیست کتابی که نوشتهام تلاش کردهام هر رمان یا مجموعهداستان زبان خاص خود را داشته باشد. اگر چنین نباشد، ممکن است اثر دیده نشود. نمیدانم تا چه اندازه موفق بودهام، اما در هر صورت این بخشی از استراتژی نویسندگی من است.
با توجه به اینکه ادبیات داستانی امروز ایران را دنبال میکنید، آیا در داستانهای نویسندگان جدید چیزی یافتهاید که چشمتان را گرفته باشد و بخواهید بهعنوان نقطه قوت ادبیات داستانی امروز از آن صحبت کنید؟
طی سالهای اخیر کتابهای تازهای از نسل جوان خواندهام؛ اغلب متولدین دهه ۵۰ و اواخر ۶۰. وقتی کارشان را میخوانم، میبینم چقدر زبان را درست فهمیدهاند. وقتی کنشی در داستان رخ میدهد، بهصورت غریزی برایش قاب میسازند؛ یعنی حادثه در میدان دید باقی میماند و محو نمیشود. در بسیاری از آثار نویسندگان نامدار، حادثه هست اما بیاثر میگذرد و در ذهن نمیماند. در کار جوانها اینطور نیست؛ بهویژه در آثار نویسندگان زن. چند اثر خواندم که واقعاً چشمگیر بود. چون هرکس به درد زمانه خودش نزدیک باشد، آن درد را میفهمد و در قاب مناسبی میگذارد و به مخاطب ارائه میکند.
پس شما معتقدید که امروز در ایران داستان ایرانی خوب نوشته و منتشر میشود؟ چون الان خیلی از ناشرها اصلاً سمت داستان ایرانی نمیروند و میگویند فروش ندارد.
درست است؛ وضعیت ما پیچیدهتر از یک کمبود در تولید است. در اروپا یا کشورهای غربی وقتی مجموعه داستان خوبی به ناشر ارائه میشود، گزینش بر مبنای کیفیت و جایگاه ادبی انجام میگیرد و نه صرفاً مد بازار. اما در ایران رفتار ناشران اغلب نوسان دارد: یکسال رمان در بورس است و سال دیگر مجموعه داستان را ترجیح میدهند، یا برعکس. این نوسان نشاندهنده یک بیماری ساختاری در بازار نشر است که هنوز درمان نشده.
بخشی از مشکل را ناشران خُرد و شیوههای غیراستاندارد نشر تشکیل میدهد؛ تعدادی از این ناشران کتابهایی را با دریافت هزینه چاپ میکنند و بعد خود ناشر ناپدید میشود، یا پشتیبانی و عرضه مناسب صورت نمیگیرد. این رفتار، خواننده را نسبت به کتاب ایرانی حساس و بیاعتماد کرده است. همزمان ترجمهها جای کتاب ایرانی را گرفتهاند. بخشی از این پدیده ناشی از ماهیت تجاری نشر است. در نشر هم، مثل سینما، نگاه به گیشه غالب است و هر ناشری نمیتواند یا نمیخواهد ریسک چاپ کتاب یک نویسنده تازهکار را بپذیرد.
اما ریسکپذیری در این زمینه مشکلساز نیست، اگر کار بهدرستی آنالیز و کارشناسی شود. لازم است آثار نوآورانه و کارهای نویسندگان جوان، دقیق بررسی شوند، بازارِ هدف و استراتژی عرضه برایشان طراحی شود و ناشر مسئولیت بلندمدتِ معرفی اثر را بپذیرد. در غیر این صورت، حتی اگر داستانهای خوب نوشته و منتشر شوند، به خاطر ساختار معیوب بازار و تصمیمهای کوتاهمدت نشر، دیده نخواهند شد.
شما فقط نشر را عامل این اتفاق میدانید یا بهنظرتان خود نویسنده هم دخیل است؟
نویسنده هم در این قضیه دخیل است. نویسندهای که ۱۰ تا ۲۰ سال مینویسد، اگر درست بنویسد، مخاطبش را از دست نمیدهد. چرا؟ چون مخاطب، سبک و ژانر محبوبش را پیدا میکند و دوست دارد آن را دنبال کند. من در کلاسهای آنلاین دیدهام که جوانها به کارهای نو و مدرن اقبال نشان میدهند. تا جایی که سراغ دارم و با خوانندهها در ارتباط هستم، همیشه خوانندهها پای ثابت این کتابها هستند. این ارتباط هم ربطی به پیچیدگی اثر ندارد. ادبیات پیچیده هم میتواند با مخاطب جوان ارتباط برقرار کند.
رسیدن به یک اثر پیچیده و مدرن نیازمند داشتههای ادبی قوی و مطالعه گسترده است. این نشان میدهد جوانها مسیر خودشان را درست پیدا کردهاند. این موضوع را در آثار نویسندگان جوان به وضوح میبینم و برایم جالب است.
با این حال، بعضی نویسندهها کتابهای جوانها را نمیخوانند و این بسیار بد است. واقعاً بد است. من وقتی کار یک جوان دههشصتی یا دهههفتادی را میخوانم، یاد میگیرم و هیچ ابایی ندارم. ادبیات معاصر بر پایه بدهبستان است؛ هر چقدر چیز خوب بدهیم، همانقدر چیز خوب هم دریافت میکنیم.

امسال رمان «شبی که انتو با درد خویش آشنا شد» از شما منتشر شده که رمانی درباره کروناست. ممکن است از فرایند نوشتن این رمان بگویید؟
این کتاب اصلاً پیرنگ مشخصی نداشت و من هم آمادگی نوشتن چنین رمانی را نداشتم. این تنها رمان من است که ظرف دو ماه نوشته شد و برایم تجربهای جالب بود. زمان نوشتن آن دورهی کرونا بود؛ خودم هم گرفتار این شرایط بودم و در خانه بستری بودم. وقتی حالم بهتر شد ناگهان متوجه شدم بعضی از دوستان خوبم در تهران - بازیگر، فیلمساز و… - را یکروزه از دست دادهام. هنوز شمارهشان در تلفن من بود، اما کسی دیگر پاسخ نمیداد.
این تجربه باعث شد ناگهان ایدهای به ذهنم برسد: اینکه در زمان کرونا آدمها شناخت عمیقتری از خودشان پیدا کردند. گذر از مرگ و میر و محدودیتها باعث شد هرکسی بهتر بفهمد که کیست و چه میخواهد. در این رمان، میشا و انتو یک زن و شوهر هستند و داستان حول محور آنها شکل میگیرد. آنها در دوره کرونا در یک مجتمع مسکونی گرفتارند و نمیتوانند از خانه بیرون بروند، اما از طریق بالکنها ارتباط برقرار میکنند؛ متنخوانی راه میاندازند و با واتساپ پیام میدهند تا هرکس متن خودش را بخواند.
در این متنخوانی که از بالکنها شروع میشود، رخدادها و کنشهای عجیبوغریب از درون خانهها بیرون میزند. میشا و انتو نماینده آدمهایی هستند که مدام با هم کلکل میکردند اما ناگهان متوجه میشوند چقدر همدیگر را میفهمند. آنها بهترین فرصت را برای صحبت درباره خیانتهای گذشته پیدا میکنند و به این نتیجه میرسند که وقتی از خیانتهایمان حرف میزنیم، دیگر دروغگو نیستیم.
این رمان در ژانر آخرالزمانی است؛ هم با شرایط درون ایران مرتبط است و هم گزارشهایی از سراسر دنیا را وارد روایت میکند. برای مثال، در دوره کرونا گزارشهایی از آمریکای لاتین منتشر میشد درباره اینکه افرادی که از کرونا میمیرند، پس از مدتی خرگوشهایی از قبرشان بیرون میآیند. در رمان من هم این رخداد به شکل سوررئالیستی وارد شده: شبها از سقف سروصدا میآید و خرگوشهایی از سقف میافتند. این وضعیت باعث میشود ساکنان مجتمع مجبور به ترک خانه شوند و در همان لحظه قتلعام خرگوشها برای خوردن در محوطه، تصاویر بصری و عجیبی را در روایت ایجاد میکند.
در این رمان اتفاق پشت اتفاق رخ میدهد ولی خواننده نمیتواند حدس بزند صفحه بعد چه میشود. پهپادهایی پیدا میشوند و ناگهان کتاب در بالکنها و مجتمع میریزند و خانهها پر از کتاب میشود و این کتابها باز هم پیام دارد و هرکسی بر اساس آن کتابها سعی میکند راه خودش را پیدا کند.
شما علاوه بر نویسندگی، در زمینه تئاتر و نقاشی و سینما هم کار میکنید و با آن هنرها هم بهطور جدی آشنایید. این آشنایی چه تأثیری بر سبک داستاننویسیتان گذاشته؟
تئاتر به من یاد داد که شخصیت با دیالوگ ساخته میشود و آدمها در زندگی و روی صحنه همه میزانسن دارند. در کارهای من همیشه میزانسن وجود دارد. همیشه سعی کردهام دیالوگها ماندگار باشند، نه یکبار مصرف. نقاشی هم به من تأثیر رنگ و نور را یاد داد. وقتی یک تابلو بزرگ را نگاه میکنید، میفهمید نور چه تأثیری دارد و من همین تجربه را وارد روایت داستانهایم کردهام.
سینما پرسپکتیو و عمق به من داد. همیشه گفتهام که «همشهری کین» بهترین استاد من بوده است؛ کسی که ته صحنه ایستاده، حس متفاوتی دارد نسبت به کسی که جلو است. این نکته را از سینما آموختم و در داستانهایم رعایت کردهام. موسیقی هم ریتم روایت را به من یاد داد؛ ضربآهنگ جملات داستانهایم از موسیقی گرفته شده است.
∎