این فیلم در ژانر مستند اجتماعی و در زیر ژانر مستند مسئله محور درباره توان یابی قرار میگیرد. همچنین با توجه به ساختار پرسش محور میتوان آن را در شاخه مستند تأملی با رویکرد فلسفی – اجتماعی نیز گنجاند. فیلم، بیش از آنکه پاسخ دهد، میپرسد؛ و همین ویژگی آن را در طبقه بندی مستندهای چالش برانگیزِ مبتنی بر پرسش بنیادین قرار میدهد.
پرسش مرکزی که فیلم بر آن بنا شده چنین است: آیا میتوان با هنر، فرد مبتلا به اوتیسم را به زیستنی فعال، خلاق و مستقل نزدیک کرد؟
این پرسش، نه فقط دغدغه دو شخصیت محوری اثر بلکه اساساً مسئلهای اجتماعی و فلسفی است، نسبت هنر با توانبخشی، رابطه خلاقیت با محدودیت و اینکه جامعه تا چه حد حق دارد میان «توانستن» و «نتوانستن» مرزی قطعی بکشد. فیلم میکوشد از خلال ثبت روزمرگیها و تلاش مشترک این دو انسان این پرسش را بیوقفه پیگیری کند.
با این حال ریتم اثر بسیار کند و به شدت نزدیک به روزمرگی است و همین امر ضربآهنگ پرسش محوری را در بخشهایی کُند میکند. تدوین با پرشهای بیدلیل و گسستهای ناموجه روایت را از مسیر توجه به پرسش به سمت پراکندگی میکشاند. قاببندیها بهویژه در صحنههایی که از پشت ستون و به اصطلاح قاب در قاب گرفته می شود بدون ضرورت زیبایی شناختی است و عملاً کمکی به ایجاد تمرکز بر مساله نمیکند. این کاستیها سبب میشود مسیر روایی فیلم گاه از پرسشِ بنیادین خود فاصله بگیرد و تماشاگر میان صحنههای زائد معلق بماند.
با وجود این ضعفها، نقطه قوت فیلم در معرفی سریع و باورپذیر شخصیتهاست. هم امید رضا و هم محمد حسین بدون شرح و توضیح اضافه وارد روایت میشوند و این ورود مستقیم، صمیمیتی ایجاد میکند که فیلم را از سطح گزارش به سطح مواجهه انسانی ارتقا میدهد. صدا چه در قالب دیالوگ، چه موسیقی و چه سکوت اغلب در خدمت روایت است و تلاش میکند بیان کند که این پرسش، پرسشی خلوتی و شخصی است؛ پرسشی درباره بودن، زیستن و شدن. فیلم در همین موقعیت است که به بعد فلسفیاش نزدیک میشود.
پیام فیلم که میگوید داشتن یک بیماری پایان مسیر نیست در ساحت اجتماعی نیز اهمیت مییابد. نوآوری اثر، توجه به فرآیند توان یابی از طریق هنر است؛ اینکه چگونه تمرین، اجرا، مواجهه با متن و بدن میتواند فرد را از انزوای تحمیلی خارج کند. این نگاه در سینمای مستند ایران کمتر دیده شده و همین آن را متمایز میکند؛ اما فیلم میتوانست با تمرکز بیشتر بر درگیری ذهنی این دو شخصیت اینکه چگونه هنر برایشان به امکان رهایی بدل میشود عمق بیشتری بیابد.
پایانبندی قانعکننده است زیرا در نقطهای تمام میشود که پرسش اصلی همچنان باز است، اما امید به پاسخ در مسیر شکل گرفته؛ فیلم نه وعده درمان میدهد و نه قهرمان سازی میکند؛ بلکه میگوید اگر زمان و فرصت داده شود میتوان در خلاف جهت جریانهای مأیوسکننده حرکت کرد.
در نهایت شنا خلاف جهت مستندی است که بر یک سؤال بنا شده، آیا انسان میتواند برخلاف محدودیتهایش به سمت خودش شنا کند؟ ضعفهای فرمی از جمله تدوین، ریتم کند و قاببندیهای بیاثر مانع از آن میشود که فیلم با قدرت و انسجام کامل این پرسش را دنبال کند؛ اما ارزش اثر در همین پافشاری بر پرسش محور است. برای لحظههایی فیلم ما را وادار میکند به باز تعریف توانایی و ناتوانی فکر کنیم و در جریان بی پایان روزمرگی از خود بپرسیم: چه کسی تعیین میکند چه کسی میتواند؟
*منتقد سینما