به گزارش اقتصادنیوز، در طول تاریخ، منازعات میان قدرتهای بزرگ میلیونها قربانی برجای گذاشته است. همچنین، پیروزی این قدرتها به ایجاد نظمهای بینالمللی منجر شده که قواعد و هنجارهای آنها، بر صلح و رفاه جهانی اثرگذار بوده است.
از سویی، قدرتهای بزرگ به صورت آشکار و پنهان، و گاه خشونتآمیز، در سیاست داخلی دیگر کشورها مداخله کردهاند. بنابراین، نمی توان از اهمیت وجود آن ها در عرصه جهانی چشم پوشی کرد.
اقتصادنیوز: پکن که پس از جنگ تجاری اخیر احساس قدرت و اعتماد بهنفس فزایندهای میکند، به دنبال بهرهبرداری از چرخش آمریکا به درون است.
جنیفر لیند در فارن افرز نوشت: تنها وجود قدرتهای بزرگ مهم نیست؛ بلکه ساختار قطببندی نظام بینالملل، یعنی تعداد این قدرتها نیز نقشی اساسی دارند.
نظم تکقطبی سه دهه اخیر جهان به رهبری آمریکا، نمونهای روشن از این مسئله است. پس از جنگ سرد، واشنگتن که از فشار یک رقیب همتراز چون شوروی رهایی یافته بود، نیروهای نظامی خود را در نقاط مختلف جهان مستقر کرد و در کشورهایی چون افغانستان، عراق، لیبی و صربستان دست به مداخله نظامی زد.
گرفتاری در رقابت های وسواس گونه
در مقابل، یک جهان دوقطبی کاملا متفاوت است. در این ساختار، ابرقدرتها در رقابتی دائمی و وسواسگونه با یکدیگر گرفتار میشوند. آن ها برای ایجاد حوزههای نفوذ، به پرورش دولتهای تابع و ایجاد دولتهای دست نشانده روی میآورند.
در این میان، جهان های چندقطبی که در آن سه یا چند قدرت بزرگ حضور دارند، اغلب بهعنوان بیثباتترین ساختار شناخته میشود، چراکه ائتلافها شکنندهاند و همپیمانیها ارزیابی موازنه قدرت را دشوار میکنند.

جهان کنونی چند قطبی است؟
با وجود اهمیت تعداد قدرتهای بزرگ، هیچ اجماعی بر سر تعریف دقیق قدرت بزرگ وجود ندارد. همچنین درباره معیارهایی برای قرارگیری یک کشور در این دسته لازم است، اختلاف نظرهای جدی وجود دارد. از سویی، توازن قدرت میان کشورها همواره در حال تغییر است. در دوران جنگ سرد، نیکیتا خروشچف وعده داده بود که اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا را به خاک خواهد سپرد؛ ادعایی که بسیاری آن را جدی میگرفتند. در دهه ۱۹۸۰ نیز رشد اقتصادی ژاپن نگرانیهایی را درباره افول جایگاه آمریکا برانگیخت.
اما امروزه، بحث اصلی جهانیان این است که آیا چین در حال تبدیل شدن به ابرقدرتی همتراز با آمریکا است، یا در آستانه ورود به روندی افولی قرار دارد؟
از سویی، ظهور هند و بازگشت روسیه نیز موجب شده که بسیاری از آغاز عصر چندقطبی در جهان سخن بگویند.
سنجشپذیری قدرتهای بزرگ
بخش زیادی از اختلافنظرها درباره جایگاه کشورها در نظام جهانی، به خاطر وجود این واقعیت است که «قدرت» یک مفهوم ساده و قابل لمس نیست.
برای پاسخ دادن به این مشکل، روشی برای مقایسه قدرت ملی کشورها طراحی شده که بر پایه برخی شاخصهای مشترک و قابل اندازهگیری، مانند تولید ناخالص داخلی و هزینههای نظامی، در دورههای تاریخی و معاصر استوار است. این معیارها کمک میکنند تا ترازویی مشخص برای شناسایی قدرتهای بزرگ به دست آید.
یافتههای پژوهش ها نشان میدهند تمرکز صرف بر این سؤال که آیا چین میتواند از آمریکا پیشی بگیرد یا نه، سؤال درستی نیست.
در تاریخ، بسیاری از قدرتهای بزرگ فاصله قابل توجهی با قدرت مسلط جهانی داشتهاند، اما ناگهان وارد رقابتهای امنیتی پرهزینه و خطرناک شدهاند. نکته مهمتر آن است که بر پایه این چارچوب از سنجش، چین امروز از نظر مجموع توان اقتصادی و راهبردی، جایگاهی حتی فراتر از اتحاد شوروی در اوج جنگ سرد دارد. از این منظر، چین را نمیتوان تنها یک قدرت بزرگ دانست؛ چرا که با یک ابرقدرت تمامعیار روبهرو هستیم.
جهان دوقطبی کنونی
بر پایه این تحلیل ها، باید گفت که نظام بینالملل امروز یک نظام دوقطبی است. اگرچه قدرتهای میانی متعددی در مناطق مختلف نقشآفرین هستند، اما تنها دو کشور آمریکا و چین از آستانه تبدیل شدن به قدرت هایی بزرگ عبور کردهاند. چنین واقعیتی، تشدید تنش ها میان واشنگتن و پکن را توضیح میدهد و نشان میدهد که برای دیگر کشورها، کنار ماندن از این رقابت هر روز دشوارتر میشود.
حساسیت به حیاط خلوت قدرت
در جهان دوقطبی، حساسیت قدرتها نسبت به «حیاط خلوت» خود افزایش مییابد. همانطور که گسترش نفوذ چین در آمریکای لاتین باعث نگرانی شدید آمریکا شده است، چین نیز حضور سیاسی و نظامی آمریکا در مرزهای خود را تحمل نمیکند. در چنین شرایطی، کشورهای کوچک و متوسط ناچار خواهند شد موضع خود را مشخص کنند.

قدرت چین از شوروی بسیار فراتر رفته است
دادههای اقتصادی نشان میدهند که چین از منظر توان اقتصادی، فاصلهای چشمگیر با اتحاد شوروی در اوج جنگ سرد دارد. حتی اگر فرض کنیم که آمارهای اقتصادی چین اغراقآمیز یا نادقیق هستند، قدرت اقتصادی واقعی چین آنقدر بالاست که بدون تکیه بر این آمارها هم در جایگاه یک قدرت بزرگ، و حتی فراتر از شوروی سابق، قرار میگیرد. درواقع، تنها حوزهای که چین هنوز به سطح شوروی نرسیده، هزینههای نظامی است. با این حال، تفاوت مهمی میان این دو وجود دارد؛ شوروی بخش بزرگی از اقتصاد خود را بهطور ناپایدار صرف نظامیگری میکرد، اما چین این امکان را دارد که بدون وارد کردن فشار سنگین به اقتصاد خود، هزینههای دفاعی را افزایش دهد.
بی طرفی دیگر معنا ندارد!
در آغاز این دوره دوقطبی جدید، رقابت میان چین و آمریکا همه عرصهها را دربر گرفته است؛ از حوزه تجارت و پیشرفت فناوری گرفته تا حکمرانی جهانی و قدرت نظامی. درواقع، در یک نظام دوقطبی بی طرفی دیگر معنا ندارد. به همین دلیل، مناطقی مانند آمریکای لاتین، خاورمیانه و شرق آسیا بار دیگر به میدان رقابت مستقیم قدرتهای بزرگ تبدیل شدهاند.
به نظر می رسد که چین بهدنبال تثبیت نفوذ خود در شرق آسیا نیز هست. این کشور احتمالا با ابزارهای تدریجی و اقتصادی، همسایگان خود را به فاصله گرفتن از آمریکا سوق دهد.
دست کم گرفتن چین خطای مطلق است
منتقدان نگاه دوقطبی معمولا به کند شدن رشد اقتصادی چین، مشکلات ساختاری اقتصاد آن و سیاستهای اقتدارگرایانه شی جینپینگ اشاره میکنند. این چالشها واقعیاند، اما لزوما به معنای ورود چین به مسیر افول نیستند. کاهش رشد، مرحلهای طبیعی در مسیر گذار اقتصادهای در حال توسعه به اقتصادهای بالغ است؛ تجربهای که ژاپن، کره جنوبی و تایوان نیز از سر گذراندهاند.
بحران مسکن، بدهی بالا و رقابت فشرده میان بنگاهها نیز مسائلی جدی هستند، اما تجربه تاریخی نشان میدهد تکیه بر این فرض که رقیب از درون فرو میپاشد، راهنمای خوبی برای سیاستگذاری نیست، بهویژه زمانی که با کشوری چون چین روبهرو هستیم که از رهبری تطبیقپذیر و ظرفیت نهادی قابل توجهی برخوردار است.
جهان چگونه با این واقعیت کنار می آید؟
بنابراین، آنچه امروز در حال شکلگیری است، نه فقط رقابتی مقطعی میان دو کشور، بلکه ورود نظام بینالملل به مرحلهای تازه از دوقطبی شدن است؛ مرحلهای که در آن آمریکا و چین بهعنوان دو قدرت برتر، تعیین کننده قواعد بازی جهانی هستند.
پرسش اصلی دیگر این نیست که آیا چین میتواند به قدرت آمریکا برسد یا نه، بلکه این است که جهان چگونه با واقعیت حضور دو ابرقدرت به صورت موازی کنار خواهد آمد. تجربه تاریخی نشان میدهد که دستکم گرفتن توان رقیب یا امید بستن به افول آن، اغلب به خطاهای پرهزینه منجر شده است. در چنین شرایطی، درک واقعبینانه از موازنه قدرت، پذیرش رقابت بلندمدت و پرهیز از توهم فروپاشی طرف مقابل، پیششرط سیاستگذاری عقلانی در عصر جدید رقابت ابرقدرتهاست.
∎