نجات جان فرزند 22 ماهه
دی ماه سال 1396 حادثهای دردناک در روستای مالای شیخ غراوی در شهرستان کلاله استان گلستان همه نگاهها را متوجه مادر پنج ساله خانواده کرد. صبورا حامدی مادری است که حالا دیگر نیست و به آسمانها پرکشیده. او جان داد تا دختر 22ماههاش را نجات دهد. او و خانوادهاش قرار بود شب یلدا دور هم باشند. صبورا میخواست غذا درست کند اما کپسول گاز خالی بود. همسر صبورا هم نمیتوانست دست خالی کپسول را ببرد. برای همین از مرد همسایه خواست کمکش کند با هم به شهر بروند و کپسول را پرکنند. وقتی برگشتند صبورا به شوهرش (حامد) گفت نان میخواهد. حامد باز سوار موتور همسایه شد و رفتند نان بخرند. رفت و برگشت آنها چند دقیقه بیشتر طول نکشید اما پس از بازگشت با صحنهای جهنمی روبهرو شدند. اطراف خانه شلوغ بود و پر از دود. حامد با حیرت به این صحنه مینگریست. در بسته بود و کسی نمیتوانست وارد خانه شود. بهسختی در را باز کردند و حامد با کمک همسایهها آتش را خاموش کرد. حامد دنبال زن و بچهاش گشت و آنها را در حالی که بیهوش بودند پیدا کرد. آمبولانس هر دو را به بیمارستان منتقل کرد. صبورا بر اثر استنشاق گاز مونوکسیدکربن جانش را از دست داده بود. بچهاش (سونا) هم بهخاطر سوختگی شدیدی که داشت به گرگان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. سونا زنده ماند اما دیگر دست پرمهر مادر روی سرش نیست.
جان 3 فرزند شیرینتر از جان مادر
اعظم اسابه مادر دیگری است که جانش را بهخاطر سه فرزندش از دست داد. اسفند سال 1401 بود که نام این مادر فداکار در پنج کیلومتری جنوب بندر عسلویه پیچید.حادثه زمانی رخ داد که ساختمان دو واحدی و مغازه شارژ کپسول گاز در منطقه بزباز دچار حادثه شد و شیر مخزن 1000لیتری ترکید طوری که گاز همه فضای خیابان 200متری را پر کرد. فضا بوی مرگ میداد. اعظم در خانهای زندگی میکرد که انفجار در آن رخ داده بود. او سه فرزند نازیلا، نازنین و نویدرضا را به بیرون از ساختمان انتقال داد. او یکدفعه متوجه نبود زن همسایه و دوقلوهایش شادی و شیدا شد. آنها تنها چهارماه بود به آن ساختمان نقل مکان کرده بودند. اعظم به واحد همسایهاش رفت تا ببیند در چه وضعی هستند. زن همسایه دخترش شادی را برداشت و از پلهها پایین رفت اما اعظم و کودک 11ماههاش به نام شیدا در میان دود و آتش گرفتار شدند. در همان لحظات آتشنشانی از راه رسید اما درست زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود. آتش که خاموش شد، اعظم و شیدا ابتدا به یک مرکز درمانی در عسلویه و سپس به بیمارستان سوانح و سوختگی شیراز منتقل شدند. اعظم با 51درصد سوختگی 13روز تمام با مرگ جنگید و پزشکان تمام تلاش خود را کردند اما نشد که بشود و اعظم با تنی سوخته و رنجور سه کودکش را تنها گذاشت و رفت.
مادر فدایی جان فرزند
21تیر سال 1403 بود که خبر پیدا شدن پیکر مادری که برای نجات پسرش به دل آب خروشان زده بود، تیتر اخبار شد. محل حادثه روستای دهشیخ بخش سوسن شهرستان ایذه بود.آنجا بستر رودخانهای وجود داشت که خانوادهها برای تفریح میرفتند. از قبل مسئولان هشدار داده بودند که سد باز شده و قرار است حجم زیادی از آب رهاسازی شود. بعضی که در آب شنا میکردند با شنیدن این هشدار محل را ترک کردند اما بعضی دیگر اهمیت ندادند. آب رهاسازی و یکی از پسرها که در رودخانه بود گرفتار آب خروشان شد. مادرش که شاهد صحنه بود، بدون ذرهای تردید به دل آب زد تا جان فرزندش را نجات دهد اما هم خودش غرق شد و هم فرزندش. امدادگران هلالاحمر بهسرعت عازم محل حادثه شدند و تا چند روز عملیات جستوجو را انجام دادند تا اینکه سرانجام پیکر مادر نیز پیدا شد.
مرگ هنگام نجات فرزند
فریبا ساکن ملبورن هم از آن مادرهایی بود که جانش را فدای فرزندش کرد. حادثه همین امسال حوالی ساعت 16 در رودخانه دندنانگ ملبورن رخ داد. براساس اعلام پلیس، پسر این زن 33ساله وقتی درون آب سقوط کرد، فریبا برای کمک به او وارد رودخانه شد اما هر دو جان باختند و امدادگران پس از مدتی جسدشان را از آب بیرون کشیدند. فریبا حدود 10سال پیش به استرالیا مهاجرت کرده و در داوتون زندگی میکرد. او دو کودک دیگر نیز داشت؛ پسری چهار ساله و دختری یکساله که اکنون بیمادر شدهاند.
مرگ بعد از عملیات نجات
چندی قبل فرمانده انتظامی دهلران از فداکاری مادر دشتعباسی برای نجات پسر خردسالش خبر داد و گفت: این مادر پس از نجات فرزندش در رودخانه غرق شد.
سرهنگ منوچهر مکی فرمانده انتظامی شهرستان دهلران گفت: مادری ۳۰ساله برای نجات فرزند خردسالش به آب زد و پس از نجات او به علت شدت جریان آب ناپدید شد. جسد این زن پس از چند ساعت تجسس در مسیر رودخانه پیدا شد. در حادثهای دیگر، مادری جوان وقتی فهمید سه دخترش به رودخانه سقوط کردهاند برای نجات آنها به رودخانه زد اما پس از نجات فرزندانش غرق شد.پس از اعلام خبر غرق شدن این زن ماموران پلیس و نیروهای امداد به رودخانه شش پیر شهرستان سپیدان اعزام شدند.بررسیها نشان داد یک خانواده پنج نفره برای تفریح کنار رودخانه میروند که ناگهان والدین متوجه سقوط هر سه دختر خود به رودخانه میشوند و برای نجات جانشان داخل آب میپرند اما بعد از نجات جان فرزندان، مادر خانواده در رودخانه غرق میشود.
تصمیم بزرگ در دوراهی
گاهی مادران در دوراهی سختی تصمیمی میگیرند که زندگیبخش است. دوراهی قصاص یا بخشش یا دوراهی اهدای عضو یا امید به بیرون از اغما. این مادران در یک لحظه باید تصمیمی سخت بگیرند.
بیبیتاج قرنجیک، مادر خدر اونق است که سال ۱۳۹۷ به قتل رسید. این مادر در لحظهای که سرنوشت قاتل پسرش به تصمیم او بستگی داشت در سمت درست ماجرا ایستاد و قاتل را بخشید. او میگوید: «پسرم برای میانجیگری در یک دعوا سعی کرد یکی از طرفین را آرام کند اما او با ضربه چاقو خدر را کشت. زندگی ما بعد از قتل خدر نابود شد. پدرش دچار افسردگی شد، خودم سکته کردم. از بس در عزای پسرم گریه کرده بودم چشمانم در حال نابینا شدن بود و سه بار عمل چشم انجام دادم. در نهایت با درنظر گرفتن همه مسائل، تصمیم نهاییام را گرفتم و با اینکه در دلم خون گریه میکردم اما گذشت از قصاص را اعلام کردم. گفتم هیچ چیزی از خانواده قاتل نمیخواهم. تنها درخواستم این است که اینجا نباشند و به هرکجا که میخواهید تبعیدش کنید.»
گلبیبی لشکرانی، مادر دیگری است که بخشش را به جای قصاص انتخاب کرد تا زندگیبخش باشد . «یک روز در خانه نشسته بودیم که پسرم گفت مادر میروم برایت شیر بیاورم. گفتم برو اشکال ندارد، چون دوستش از گاو نگهداری میکرد و میخواست از او شیر بگیرد. تا شب خبری از منصور نشد و بیرون از خانه نشسته بودم که پسر همسایه آمد و گفت خاله کجایی که منصور را با چاقو زدهاند. گویا آن شب قاتل حدود ۲۵ یا ۲۶ ساله، در تاریکی کمین کرده و یکی از دوستانش را برای درگیری با منصور جلو فرستاده بود و زمانی که پسرم و دوست قاتل با هم درگیر شدند، قاتل از تاریکی بیرون آمده و از پشت با چاقو به پسرم ضربه زد.»
این مادر در ادامه صحبتهایش به شرط عجیب برای بخشش قاتل اشاره کرد و گفت: «نمیدانم چطور شد که یکدفعه رحم به دلم افتاد. راستش بیشتر دلم به حال مادرش سوخت. قاتل، بچهام را با نامردی کشت. او خیلی مظلوم بود و از انسانیت به دور بود که کسی از پشت او را با چاقو بزند. با اینحال چون خودم داغدیده بودم و میدانستم چه درد و عذابی دارد، برای همین نمیخواستم مادر دیگری همین درد را دوباره تحمل کند؛ بنابراین رضایت دادم. فقط شرط گذاشتم قاتل نباید در سه استان شمالی باشد. نمیخواستم با او رودررو شوم.»
اگر در اینترنت درباره بخشش قاتل جستوجو کنید اولین عکسی که میآید مربوط به زنی میانسال است. خودش طناب را از گردن قاتل پسرش باز کرد.
سامره علینژاد، مادری است که با بخشش قاتل پسرش، فرصت زندگی دوباره به او داد، «از وقتی پسرم کشته شد خیلی ناراحت بودم، مخصوصا اینکه چهار سال قبل از این حادثه یک پسر دیگرم را هم از دست داده بودم. پسرم 10ساله بود که در یک تصادف کشته شد. بعد از چهار سال هم که عبدالله کشته شد. داغ دو فرزند خیلی آزارم میداد و دیگر توان زندگی نداشتم. من آدم معتقدی هستم. اول خودم خواب دیدم که پسرم از من میخواست ببخشم. به من گفت مادر جای خوبی هستم اگر تو از من انتظار داری که بچه خوبی باشم. باور کن جایم خیلی خوب است و در آرامش هستم. با اینحال راضی به گذشت نشدم و گفتم امکان ندارد قاتل را ببخشم.
فامیلهایم به من میگفتند پسرت را در خواب دیدهایم که خواسته تو قاتلش را ببخشی اما من قبول نمیکردم تا اینکه دخترم به من گفت برادرش را در خواب دیده که میگفت عیدت مبارک خواهر. عید خود را با قصاص خراب نکنید. به مادر بگو گذشت کند و دخترم هم گفته بود خودت به خوابش برو و بگو گذشت کند.یک شب قبل از اعدام خوابی دیدم که تصمیمم را تغییر داد. پسرم را در 10سالگی دیدم. همه ما نشسته بودیم و غذا میخوردیم و پسرم بشقاب پلویش را برداشت و از خانه بیرون رفت. گفتم پسرم چرا از ما جدا میشوی، گفت دیگر با تو حرف نمیزنم و در این خانه غذا نمیخورم. آن موقع بود که تصمیم خودم را گرفتم. من نباید کاری میکردم که بچهام در عذاب باشد. صبح رفتم سراغ چوبه دار. قاتل گریه میکرد و از من میخواست او را ببخشم. گفت تو را به روح فرزندت ببخش. سیلی را که زدم، آرام شدم. گفتم به خاطر آسیبی که به من زدی تنبیهت کردم و بعد هم با شوهرم طناب را از گردن او بیرون آوردیم. مردم خیلی خوشحال بودند و کف زدند و گریه کردند. من این بخشش را هدیه کردم به مردم نور.»
دی ماه سال 1396 حادثهای دردناک در روستای مالای شیخ غراوی در شهرستان کلاله استان گلستان همه نگاهها را متوجه مادر پنج ساله خانواده کرد. صبورا حامدی مادری است که حالا دیگر نیست و به آسمانها پرکشیده. او جان داد تا دختر 22ماههاش را نجات دهد. او و خانوادهاش قرار بود شب یلدا دور هم باشند. صبورا میخواست غذا درست کند اما کپسول گاز خالی بود. همسر صبورا هم نمیتوانست دست خالی کپسول را ببرد. برای همین از مرد همسایه خواست کمکش کند با هم به شهر بروند و کپسول را پرکنند. وقتی برگشتند صبورا به شوهرش (حامد) گفت نان میخواهد. حامد باز سوار موتور همسایه شد و رفتند نان بخرند. رفت و برگشت آنها چند دقیقه بیشتر طول نکشید اما پس از بازگشت با صحنهای جهنمی روبهرو شدند. اطراف خانه شلوغ بود و پر از دود. حامد با حیرت به این صحنه مینگریست. در بسته بود و کسی نمیتوانست وارد خانه شود. بهسختی در را باز کردند و حامد با کمک همسایهها آتش را خاموش کرد. حامد دنبال زن و بچهاش گشت و آنها را در حالی که بیهوش بودند پیدا کرد. آمبولانس هر دو را به بیمارستان منتقل کرد. صبورا بر اثر استنشاق گاز مونوکسیدکربن جانش را از دست داده بود. بچهاش (سونا) هم بهخاطر سوختگی شدیدی که داشت به گرگان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. سونا زنده ماند اما دیگر دست پرمهر مادر روی سرش نیست.
جان 3 فرزند شیرینتر از جان مادر
اعظم اسابه مادر دیگری است که جانش را بهخاطر سه فرزندش از دست داد. اسفند سال 1401 بود که نام این مادر فداکار در پنج کیلومتری جنوب بندر عسلویه پیچید.حادثه زمانی رخ داد که ساختمان دو واحدی و مغازه شارژ کپسول گاز در منطقه بزباز دچار حادثه شد و شیر مخزن 1000لیتری ترکید طوری که گاز همه فضای خیابان 200متری را پر کرد. فضا بوی مرگ میداد. اعظم در خانهای زندگی میکرد که انفجار در آن رخ داده بود. او سه فرزند نازیلا، نازنین و نویدرضا را به بیرون از ساختمان انتقال داد. او یکدفعه متوجه نبود زن همسایه و دوقلوهایش شادی و شیدا شد. آنها تنها چهارماه بود به آن ساختمان نقل مکان کرده بودند. اعظم به واحد همسایهاش رفت تا ببیند در چه وضعی هستند. زن همسایه دخترش شادی را برداشت و از پلهها پایین رفت اما اعظم و کودک 11ماههاش به نام شیدا در میان دود و آتش گرفتار شدند. در همان لحظات آتشنشانی از راه رسید اما درست زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود. آتش که خاموش شد، اعظم و شیدا ابتدا به یک مرکز درمانی در عسلویه و سپس به بیمارستان سوانح و سوختگی شیراز منتقل شدند. اعظم با 51درصد سوختگی 13روز تمام با مرگ جنگید و پزشکان تمام تلاش خود را کردند اما نشد که بشود و اعظم با تنی سوخته و رنجور سه کودکش را تنها گذاشت و رفت.
مادر فدایی جان فرزند
21تیر سال 1403 بود که خبر پیدا شدن پیکر مادری که برای نجات پسرش به دل آب خروشان زده بود، تیتر اخبار شد. محل حادثه روستای دهشیخ بخش سوسن شهرستان ایذه بود.آنجا بستر رودخانهای وجود داشت که خانوادهها برای تفریح میرفتند. از قبل مسئولان هشدار داده بودند که سد باز شده و قرار است حجم زیادی از آب رهاسازی شود. بعضی که در آب شنا میکردند با شنیدن این هشدار محل را ترک کردند اما بعضی دیگر اهمیت ندادند. آب رهاسازی و یکی از پسرها که در رودخانه بود گرفتار آب خروشان شد. مادرش که شاهد صحنه بود، بدون ذرهای تردید به دل آب زد تا جان فرزندش را نجات دهد اما هم خودش غرق شد و هم فرزندش. امدادگران هلالاحمر بهسرعت عازم محل حادثه شدند و تا چند روز عملیات جستوجو را انجام دادند تا اینکه سرانجام پیکر مادر نیز پیدا شد.
مرگ هنگام نجات فرزند
فریبا ساکن ملبورن هم از آن مادرهایی بود که جانش را فدای فرزندش کرد. حادثه همین امسال حوالی ساعت 16 در رودخانه دندنانگ ملبورن رخ داد. براساس اعلام پلیس، پسر این زن 33ساله وقتی درون آب سقوط کرد، فریبا برای کمک به او وارد رودخانه شد اما هر دو جان باختند و امدادگران پس از مدتی جسدشان را از آب بیرون کشیدند. فریبا حدود 10سال پیش به استرالیا مهاجرت کرده و در داوتون زندگی میکرد. او دو کودک دیگر نیز داشت؛ پسری چهار ساله و دختری یکساله که اکنون بیمادر شدهاند.
مرگ بعد از عملیات نجات
چندی قبل فرمانده انتظامی دهلران از فداکاری مادر دشتعباسی برای نجات پسر خردسالش خبر داد و گفت: این مادر پس از نجات فرزندش در رودخانه غرق شد.
سرهنگ منوچهر مکی فرمانده انتظامی شهرستان دهلران گفت: مادری ۳۰ساله برای نجات فرزند خردسالش به آب زد و پس از نجات او به علت شدت جریان آب ناپدید شد. جسد این زن پس از چند ساعت تجسس در مسیر رودخانه پیدا شد. در حادثهای دیگر، مادری جوان وقتی فهمید سه دخترش به رودخانه سقوط کردهاند برای نجات آنها به رودخانه زد اما پس از نجات فرزندانش غرق شد.پس از اعلام خبر غرق شدن این زن ماموران پلیس و نیروهای امداد به رودخانه شش پیر شهرستان سپیدان اعزام شدند.بررسیها نشان داد یک خانواده پنج نفره برای تفریح کنار رودخانه میروند که ناگهان والدین متوجه سقوط هر سه دختر خود به رودخانه میشوند و برای نجات جانشان داخل آب میپرند اما بعد از نجات جان فرزندان، مادر خانواده در رودخانه غرق میشود.
تصمیم بزرگ در دوراهی
گاهی مادران در دوراهی سختی تصمیمی میگیرند که زندگیبخش است. دوراهی قصاص یا بخشش یا دوراهی اهدای عضو یا امید به بیرون از اغما. این مادران در یک لحظه باید تصمیمی سخت بگیرند.
بیبیتاج قرنجیک، مادر خدر اونق است که سال ۱۳۹۷ به قتل رسید. این مادر در لحظهای که سرنوشت قاتل پسرش به تصمیم او بستگی داشت در سمت درست ماجرا ایستاد و قاتل را بخشید. او میگوید: «پسرم برای میانجیگری در یک دعوا سعی کرد یکی از طرفین را آرام کند اما او با ضربه چاقو خدر را کشت. زندگی ما بعد از قتل خدر نابود شد. پدرش دچار افسردگی شد، خودم سکته کردم. از بس در عزای پسرم گریه کرده بودم چشمانم در حال نابینا شدن بود و سه بار عمل چشم انجام دادم. در نهایت با درنظر گرفتن همه مسائل، تصمیم نهاییام را گرفتم و با اینکه در دلم خون گریه میکردم اما گذشت از قصاص را اعلام کردم. گفتم هیچ چیزی از خانواده قاتل نمیخواهم. تنها درخواستم این است که اینجا نباشند و به هرکجا که میخواهید تبعیدش کنید.»
گلبیبی لشکرانی، مادر دیگری است که بخشش را به جای قصاص انتخاب کرد تا زندگیبخش باشد . «یک روز در خانه نشسته بودیم که پسرم گفت مادر میروم برایت شیر بیاورم. گفتم برو اشکال ندارد، چون دوستش از گاو نگهداری میکرد و میخواست از او شیر بگیرد. تا شب خبری از منصور نشد و بیرون از خانه نشسته بودم که پسر همسایه آمد و گفت خاله کجایی که منصور را با چاقو زدهاند. گویا آن شب قاتل حدود ۲۵ یا ۲۶ ساله، در تاریکی کمین کرده و یکی از دوستانش را برای درگیری با منصور جلو فرستاده بود و زمانی که پسرم و دوست قاتل با هم درگیر شدند، قاتل از تاریکی بیرون آمده و از پشت با چاقو به پسرم ضربه زد.»
این مادر در ادامه صحبتهایش به شرط عجیب برای بخشش قاتل اشاره کرد و گفت: «نمیدانم چطور شد که یکدفعه رحم به دلم افتاد. راستش بیشتر دلم به حال مادرش سوخت. قاتل، بچهام را با نامردی کشت. او خیلی مظلوم بود و از انسانیت به دور بود که کسی از پشت او را با چاقو بزند. با اینحال چون خودم داغدیده بودم و میدانستم چه درد و عذابی دارد، برای همین نمیخواستم مادر دیگری همین درد را دوباره تحمل کند؛ بنابراین رضایت دادم. فقط شرط گذاشتم قاتل نباید در سه استان شمالی باشد. نمیخواستم با او رودررو شوم.»
اگر در اینترنت درباره بخشش قاتل جستوجو کنید اولین عکسی که میآید مربوط به زنی میانسال است. خودش طناب را از گردن قاتل پسرش باز کرد.
سامره علینژاد، مادری است که با بخشش قاتل پسرش، فرصت زندگی دوباره به او داد، «از وقتی پسرم کشته شد خیلی ناراحت بودم، مخصوصا اینکه چهار سال قبل از این حادثه یک پسر دیگرم را هم از دست داده بودم. پسرم 10ساله بود که در یک تصادف کشته شد. بعد از چهار سال هم که عبدالله کشته شد. داغ دو فرزند خیلی آزارم میداد و دیگر توان زندگی نداشتم. من آدم معتقدی هستم. اول خودم خواب دیدم که پسرم از من میخواست ببخشم. به من گفت مادر جای خوبی هستم اگر تو از من انتظار داری که بچه خوبی باشم. باور کن جایم خیلی خوب است و در آرامش هستم. با اینحال راضی به گذشت نشدم و گفتم امکان ندارد قاتل را ببخشم.
فامیلهایم به من میگفتند پسرت را در خواب دیدهایم که خواسته تو قاتلش را ببخشی اما من قبول نمیکردم تا اینکه دخترم به من گفت برادرش را در خواب دیده که میگفت عیدت مبارک خواهر. عید خود را با قصاص خراب نکنید. به مادر بگو گذشت کند و دخترم هم گفته بود خودت به خوابش برو و بگو گذشت کند.یک شب قبل از اعدام خوابی دیدم که تصمیمم را تغییر داد. پسرم را در 10سالگی دیدم. همه ما نشسته بودیم و غذا میخوردیم و پسرم بشقاب پلویش را برداشت و از خانه بیرون رفت. گفتم پسرم چرا از ما جدا میشوی، گفت دیگر با تو حرف نمیزنم و در این خانه غذا نمیخورم. آن موقع بود که تصمیم خودم را گرفتم. من نباید کاری میکردم که بچهام در عذاب باشد. صبح رفتم سراغ چوبه دار. قاتل گریه میکرد و از من میخواست او را ببخشم. گفت تو را به روح فرزندت ببخش. سیلی را که زدم، آرام شدم. گفتم به خاطر آسیبی که به من زدی تنبیهت کردم و بعد هم با شوهرم طناب را از گردن او بیرون آوردیم. مردم خیلی خوشحال بودند و کف زدند و گریه کردند. من این بخشش را هدیه کردم به مردم نور.»